• پنج شنبه 11 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 30 رجب 1446
  • 2025 Jan 30
شنبه 18 دی 1400
کد مطلب : 150276
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/YEGwY
+
-

خدا بگویم چکارت کند یپرم!

خدا بگویم چکارت کند یپرم!

ابراهیم افشار - روزنامه نگار
 
«دیشب پریشب پس‌پریشب، اشکنه خوردم / خدا خواست که نمردم / سر کوچه دَردار / شوفرماشینو نگه‌دار!»
 یک زمان همه دلخوشی ما این بود که این شعرهای شفاهی کوچه‌بازاری را جمع کنیم و به‌خاطر این هم که شده برویم کوچه دردار را از نزدیک ببینیم که شاعر این دو شعر با چه منظوری به سرودن آن همت کرده است. یک زمانی ما همه‌اش دنبال این مفنگی‌های قدیم بودیم که تلنگ‌شان دررفته بود اما هنوز حافظه‌‌شان عین ساعت کار می‌کرد. برای بیرون کشیدن یک شعر لاله‌زاری، کشتیارشان می‌شدیم و آنها بّر و بّر نگاه‌مان می‌کردند.
شعرهای بداهه‌ای که معمولا برگرفته از محاوره‌های روزمره مردم طهران بود و براساس اتفاقات اتفاقی محلات تهران قدیم ساخته شده بود البته بعد از آنکه سر زبان‌ها افتادند تاریخ‌مصرف زیادی نداشتند و طبیعتا هیچ پژوهشگری هم آنها را به‌عنوان اسناد اجتماعی یک عصر، مورد کنکاش قرار نداد. شعرهایی که معمولا یا به‌عنوان متلکی خطاب به مقامات سیاسی ساخته می‌شدند مثل «وزیر و وکیل نوکر توست باریکلا... تموم تهرون مال توست باریکلا... جنگ‌های دنیا زیر سرتوست باریکلا» یا نشانی از عشق به‌خون‌خفته جوانی عاشق‌پیشه مثلا در خیابان معروف به لختی‌ها (نام قدیمی خیابان سعدی تهران) که دیروقت‌ها هرکسی جرأت ورود به آنجا را نداشت و به پلک‌زدنی، مردم را لخت می‌کردند. یا حتی تبلیغ میوه‌جات دولاب:
«زاله زاله زالزالکه، رستم زال زالکه، مال باغ ونکه.»
یا غزلی از یک شاعر «لاادری» که دل باخته بود:
‌الهی بشکنه دست قشنگت / الهی خون بشه اون قلب سنگت / الهی عزرائیل‌ آید به جنگت / که من راحت بشم از دنگ و فنگت / کور کور شی ایشالا / دور دور شی ایشالا / میون جاهلا کردی خمارم / منو خرکردی و شدی سوارم / لال لال بشی ایشالا / زیر خاک سرد، چال چال بشی ایشالا!
خب، البته تعریف و توصیف جوانمردی‌های حاج معصوم لوتی معروف تهران هم بود که در دوران وبا و قحط‌سالی، نگاه مردم بینوا به بازوهای او معطوف بود که انتقام‌شان را از عالم و آدم بستاند و پشت‌سرش شعری با ترجیع‌بند «برق قداره‌ات دل‌مو لرزوند حاج معصوم، ‌ای حاج معصوم...» زمزمه می‌کردند.
زنان و مردانی نه چندان شاعر اما ردیف‌گو و بداهه‌سرا که زبان‌حال خود را به‌صورت شعرهای هرچند دارای ‌قافیه‌های از هم پاشیده و در هر شرایط هجایی و وزنی می‌ساختند و سر زبان‌ها می‌انداختند. آنجا که در وصف اندوه خود در فراق یار می‌سرودند: «شب شد و باز این مرتیکه نیومد... حوصله‌ام ز تنهایی سراومد...»
یا عقده دل‌شان را درباره کنیزهای چپکی و دفرمه و بیچاره شاغل در منازل اعیان و اشراف چنین خالی می‌کردند که:
« کلفتی آورده خانوم تو خونه / اینش خوبه که موهاش آلاگارسونه.»
یا رندان بیکاره‌ای که در توصیف زندگی خود از شرافت پاتوق خود دفاع می‌کردند: 
‌«هر که از پل بگذره خندان بود / زیر پُل، منزلگه رندان بود!»
خب البته در چنین شرایطی که شعرهای شیرین‌زبانان بداهه‌گو در دل مردم عوام رسوب کرده بود بعضی نیز در سطح بالاتری ظاهر می‌شدند و با گرته‌برداری از شاعران گمنام، شعرهای عاشقانه آنها را سر زبان‌ها می‌چرخاندند و به معروفیت می‌رساندند. مثل این شعر بیچاره «مفرد قمی» که واقعا تصویرسازی‌اش محشر بود و حال می‌داد در زبان گردوفروشان سر پل تجریش، دهان‌به‌دهان شود:
«بس که کردم گریه، خونِ دیده تا ابرو رسید / آب این سرچشمه، طغیان کرده بر پل می‌خورد.»
یا این بیت از «مظهر استرآبادی» که شعرش با وجود برخورداری از ساختاری قدرتمند و اسطقدوس‌دار! به درد لاتون و خرابات‌خوانان و لمپن‌های جهان‌سومی می‌خورد و آنها وقتی می‌خواستند که در توصیف رفاقت خود به سیم آخر بزنند صدایشان را می‌انداختند بالا و در دستگاه افشاریه می‌خواندند:
‌«برای کشتن من خود کشیده دلبر تیغ / هزار شکر که قتل ما به غیر وانگذاشت».
و نیز این بیت از طفلک «غیاث» که روی دیفال مغازه بعضی خیاطان شهر منگنه شده بود: 
«شرمسارم ز رفیق شب هجران، تا کی / او گریبان مرا دوزد و من پاره کنم».
یا این بیت اندوهبار قاسم‌بیک، یکی از امیرزادگان ایل افشار که یارش در شب زفاف، سینه‌اش را با خنجر شرحه‌شرحه کرده بود و عاشقان مالیخولیایی بهجت‌آباد، از زمزمه‌اش در شب‌های تار تهرون باکی نداشتند: «باکم از کشته شدن نیست، از آن می‌ترسم / که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود».
خب البته برای ما تُرکان نیز این بیت محشر مشهدی‌علی فراهانی پرهوادار بود که خطاب به جان و جگرهای فارس‌مان در حوزه رفاقت فریاد بزنیم: «چشم مست تو مگر یپرمِ بمب‌انداز است؟ / یا زِ تُرکان صحیح‌النسب قفقاز است؟»
خدا بگویم چکارت کند یپرم!

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :