حال و هوای پایتخت در شبهای بعد از برداشتن منع ترددهای شبانه
شبهای تهران زنده شد
محمدصادق خسرویعلیا - خبرنگار
روز در ژله سیاهی از دود تمام میشود. تاریکی آرام پرسه میزند میان خیابانهای شلوغ. سونامی راهبندان که تمام شود، ساحل زندگی را میتوان در این شهر پیدا کرد. روز، کار. شب، زندگی. این فرمول آشنایی است برای پایتختنشینان. در روشنایی تهران باید کار کرد و در تاریکی، زندگی. اما از روزی که کرونا افسار پاره کرد، فرمول زندگی هم از هم پاشید. تردد ممنوع شد در شبهای زیبای پایتخت. حالا بعد از یکسال و اندی با برداشتن ممنوعیت تردد شبانه، دوباره زندگی در شبهای تهران نبض میزند. هربار، هر شب، حوالی میدان تجریش، جگرکیها تا فاتحه آفتاب خوانده میشود، بلافاصله آتش شب را روشن میکنند.
هنوز در پیادهرو و خیابانها غوغاست. آدمها خسته و تکیده دور میدان بعد از یک روز کاری در تکاپو هستند، خودشان را به خانه برسانند. مشتریان شب تهران را میتوان از میان همین آدمها هم پیدا کرد. شاید کسی در خانه به انتظارشان نشسته و با یک فنجان چای داغ، گرم به استقبال بیاید. نفسی چاق کنند و بعد دوتایی بزنند به دل شب. ایمان و مینو قصه امشبشان درست این شکلی است. جور وسواسبرانگیزی درگیر ضدعفونیکردن دستهایشان هستند. پای منقل، ماسکشان را برمیدارند تا بوی کباب و هیزم را هورت بکشند. آنها جزو اولین شبگردانان امشب پایتخت هستند.
بهدنبال حس زندگی
ایمان، حسابدار بیمارستان است و مینو منشی کلینیک زیبایی: «راستش همه آن شبهایی که تردد ممنوع بود، در خانه نبودیم. بیرون میزدیم گاهی. اما خب شهر مثل الان سرزنده نبود. دور همین میدان تجریش، جمعیت نصف الان بود. خیلی از دستفروشها و کبابیها بساط نمیکردند.»
تماشای پویایی و جنب و جوش در شهر روح خیلیها را سرزنده میکند. برای خیلیها یک پیادهروی شلوغ مثل رودخانهای است که جریان زندگی را یادآور میشود. مینو میگوید: «شلوغی پیادهروها، بازارها و رستورانها به من حس زندگی میدهد. از تماشای چراغهای روشن مغازهها و شلوغی پیادهروها احساس امنیت و شادی میکنم. شبهایی که همه جا نیمهخاموش بود، آدم غصهاش میگرفت.» بساطیهای حوالی میدان تجریش هم ساعت کاریشان را تغییر دادهاند اما احوالشان خوب نیست. میگویند جیبهای مردم خالی است و پوشاک دیگر جزو نیازهای اساسی و فوری آنها بهحساب نمیآید. یکی از بساطیها خودش را ناصر معرفی میکند. تنها نیست با پسربچه 9سالهاش آمده، کودک در میان کاپشن و کلاه پنهان است و به ساندویچ میان مشتهایش گاز میزند. مرد جوان گلایه میکند: «قبلا از اذان مغرب میآمدیم تا 4-3صبح. اما بهخاطر محدودیتها خلوت شد خیابان. دیگر تا 10شب میماندیم. الان دوباره ساعت کاریمان مثل قبل شده. اما چه فایده!؟ هم مشتریها را ازدست دادهایم و هم بازار خیلی کساد است. میبینید که مثل اغلب دستفروشهای این میدان پوشاک بساط کردهام. اما انگار پوشاک دیگر نیاز اساسی مردم نیست. به همان کهنههای سال قبل اکتفا میکنند. همین که شکمشان را سیر کنند برایشان کافی است».
سرد نیست!؟ پسربچه سرش را از میان کلاه بیرون میآورد، تکان میدهد و تأیید میکند. ناصر میگوید: «چارهای ندارم. تنهاست. مادرش دید ما آخر و عاقبتی نداریم، پارسال گذاشت، رفت...».
30میلیون جریمه در شبهای دور دور
چند خیابان پایینتر که آسمانخراشهایش کلاه از سر آدمی میاندازد، دغدغهها تعریف دیگری دارد. تهران یک خیابان خیلی معروف دارد برای دوردور. آخر هفته، شبها، سطح سنجش در اینجا برند ماشین است و سی سی موتور. خیلی از جوانهایی که اینجا میآیند وقت باارزششان را برای حرفزدن با یک خبرنگار تلف نمیکنند. آنها کارهای مهمتری دارند.
شهرام جوان 19سالهای است که اتومبیل آلمانی سوار است از آن برندهایی که بیشتر اسپرت تولید میکند و مدل پایینهایش در بازار، کمتر از 2تا 3میلیارد تومان پیدا نمیشود. خودش میگوید ماشینش 5میلیارد و 700تا 6میلیارد میارزد؛ «در یک سال گذشته بالای 30میلیون تومان جریمه شدم! نمیشود که همیشه در خانه باشی. مگر یک روز دوروز است این کرونا و محدودیتهایش. تمام دلخوشی ما جوانها ماشین است. دور دور نکنیم چه کار کنیم. شبهایی که منع تردد بود، دور دور را از دست ندادم. جریمه هم زیاد شدم. اما مهم نیست.» شهرام میگوید یکبار سردرد خیلی شدیدی گرفته که احتمال میدهد کرونا بوده؛ « مادرم میگفت چشم زخم است. اما کرونا بود مطمئنم.» دو دختر جوان، کلاه و شال و بوتهایشان را با هم ست کردهاند؛ یکدست سفید. ترجیح میدهند قهوهشان را پشت رل پژو207بنوشند. میگویند آمدهاند چرخی بزنند و قهوهای بنوشند. آنها اخبار را دنبال کرده و مطلع هستند طرح محدودیت شبانه برداشته شده؛ «اگر محدودیت بود بیرون نمیآمدیم؛ یعنی با ماشین خودم بیرون نمیآمدم. واقعا جریمهها برای من سنگین است». دوستش هم میگوید: «بهنظرم بیخودی بود این طرح. فقط باعث ترافیک شد و ربطی هم به کنترل کرونا نداشت. خیلیها مثل ما بیرون آمدند منتها بدون ماشین. کنترل کرونا چه ربطی به جریمه ماشین و منع تردد آن دارد؟» اظهارنظرهای دختر جوان هنور تمام نشده که زور یکی از پیشنهاددهندهها برای دور دور میچربد. پدال گاز پژو 207فشرده میشود چند کیلومتر مقاومت میکند اما به گرد اپتیما نمیرسد. اپتیما بعد از پیروزی که ظرف چند ثانیه کسب کرده، ترمز میزند، 207 هم دوبله در کنارش.
شب بیداری پای پرده نقرهای
شب به نیمه نزدیک میشود. برای فیلمبینها، بازی وارد وقت اضافه شده. حالا که شبهای تهران آزاد شده، سانسهای آخر، مقابل سینما آزادی صف است مثل شبهای جشنواره. «گشت ارشاد3»، «دینامیت»، «آتابای» و «قهرمان» اصغر فرهادی روی پرده است. با این حال ردپای کرونا، بد تو ذوق میزد. ازدحام بیش از حد، ماسکها را دوبل و گاهی سوبل (دوبله، سوبله، چوبله که بهمعنای دوتایی(دوبرابری)، سهتایی(سهبرابری)، چهارتایی(چهاربرابری) در زبان محاوره استفاده میشود، از منظر برخی زبانشناسان این واژهها غلط اندر غلط است، شما بخوانید دوتا و سه تا) کرده.
پرده نقرهای برای خیلی از پایتختنشینان حکم طلا را دارد. هرقدر در این شهر مکانهایی برای تفریح و گذران اوقات فراغت ساخته شود باز زور جمعیت چند میلیونی فشرده شده در آپارتمانها میچربد به فضاهای تفریحی و سرگرمکننده. از اینرو پناهآوردن و سنگرگرفتن پشت هنر هفتم، انتخاب اول بسیاری از مردم کلانشهر تهران برای مشغولیت و سرگرمی شبانه است. زوج جوانی با 3ماسک از بیخ گلو تا زیر چشمشان را ماسکه کردهاند. وسواس شدیدی به کووید- 19دارند. اما با این حال در صف گیشهاند و میخواهند وارد یکی از سالنهای سینما آزادی شوند؛ یعنی تحمل این حجم از ترس و وحشت به تماشای یک فیلم میارزد!؟ اینطور پاسخ میدهند: «هر آدمی یک پاشنه آشیل دارد؛ یعنی در مقابل خواستهای «نه» نمیتواند بگوید. پاشنه آشیل ما هم سینماست؛ یعنی اگر قرار باشد بهخاطر حضور در جمع، اسیر کرونا شویم قطعا آن جمع سینماست؛ چراکه ما در هیچ جمعی شرکت نمیکنیم اما سینما حسابش جداست.»
در خوشمزهترین خیابان تهران هم، جای سوزن انداختن نیست. اینجا شب بوی سوخاری و برگرهای پنیری میدهد؛ جایی که به بهانه شبگردی و پیادهروی میتوان یک بمب خوشمزه را نوشجان کرد. خیابان«30تیر» احتیاجی به معرفی ندارد. اما با اختلاف زیاد میتوان گفت پرازدحامترین نقطه تهران بعد از لغو منع ترددهای شبانه است. شاید به این خاطر که همهچیز در این خیابان جفت و جور است. مثلا همین گروه موسیقی خیابانی که گوشه پیادهرو مینوازد. حالا چندان مهم نیست چه سبکی و چه میخوانند، فقط کافی است زیر این طاق دودزده و کرونا گرفته، کسی، جایی آوازی سر دهد. همه دورهاش میکنند. 30تیر پاتوق شبگردانی است که دل از پایتخت نمیکنند. این خیابان تاریخی وفادار زیاد دارد فقط هم بهخاطر لقمه کبابهایش نیست. هر شب دورهمیها در این خیابان برپاست و حس و حال خوبی دارد برای 30تیرروها.
آقای سلمانی 80را رد کرده، امشب دراینجا شمع 81سالگیاش را فوت میکند. بچهها و نوهها پیرمرد را دوره کردهاند. پیشنهاد برگزاری این جشن در 30تیر سورپرایز سارا، نوه 17ساله اوست. جمعشان 7نفره است. سارا میگوید یک ساعت معطل ماندهاند تا یکی از میزهای پیادهرو خالی شده. با این حال از این شلوغی خشنود هستند؛ « پدر بزرگم تنهاست. خیلی جاهای شلوغ را دوست دارد. خیلی وقتها او را به بازار و جاهای شلوغ شهر میبریم. شناسنامه شهر را از بر است. هر جا که میرویم برایمان کلی خاطره از تهران قدیم تعریف میکند.» پدربزرگ 30تیر را از زمانی یاد میدهد که قوامالسلطنه نام داشت. او میگوید: « جزو معدود بازمانده تهران قدیم است این خیابان. من در جوانی هم به اینجا میآمدم با همسرم. آن موقع نامزد بودیم. البته خیابان این شکلی نبود که پر از رستوران و کافه باشد. برای قدمزدن زیبا بود. الان هم بد نیست. امیدوارم تغییر نکند و بماند برای نسلهای بعدی».
کنج دنج شهر
2نیمهشب دنجترین جای تهران، کنج کافهها و کافه کتابهای جمهوری است. خیلی از زوجهای جوان قهوه و اسموتیهای عاشقانهشان را زیر نور زرد این کافهها هورت میکشند. پاتوق تنهاییها هم هست. یکسری از آدمها برای خواندن بخشی از یک رمان در نیمهشبی که بیخوابی به سرشان زده یه اینجا پناه میآورند. مهران 45سالش است. کارمند یکی از شرکتهای هواپیمایی. تنها زندگی میکند. فنجان قهوهاش خالی است و غرق در رمان «سایه باد» اثر کارلوس روئیث ثافون است.
باقی کافهنشینها یا سرشان در تلفن همراه است یا سیگار دود میکنند و یا به آرامی در گوش بغل دستیشان عاشقانه زمزمه میکنند. مهران تا به حال ازدواج نکرده و 20سال تنهایی کشیده. میگوید آن اوایل با خودم لج کردم، یعنی وقتی دخترخالهام رفت به خانهبخت. تنها دختری که دوست داشتم او بود. اما بعد درگیر کار شدم. تا بهخودم آدم پا به سن گذاشتم. بعد میخندد و میگوید: «حالا هم درگیر چرتکهانداختن شدم و جرأت ازدواج ندارم.» داستان زندگی مهران شاید جذابتر از رمانی باشد که در آن غور میکند. اما برای او مرور این داستان تکراری شده، دلش میخواهد داستانهای تازه بشنود، هم صحبت داشته باشد و برایش پرچانگی کند. مهران تا به حال در دام کرونا گرفتار نشده، خودش اعتقاد دارد بهخاطر این است که سیگار را ترک کرده، پیادهروی میکند و از خیر خوردن گوشت گذشته و چسبیده به گیاهخواری. برای او ممنوعیت تردد شبانه معنی نداشته، چون اتومبیل ندارد؛ «پاتوقم اینجاست و واحد آپارتمان ۲۳ متریام، یک خیابان بالاتر. این ممنوعیت در زندگی من کارکردی نداشت.» پاکبان سبزپوش ۴ بامداد برگهای زرد چنارهای خیابان ولیعصر را جارو میزند. پایتخت کمکم دارد از کمای شبانه بیرون میآید. درهای بسته متروی چهارراهولیعصر محو در دود و سکوت است. هنگام بیداری است و آشوب موتورهایی که عصاره فسیلها را تا شب دود میکنند.