• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
یکشنبه 14 آذر 1400
کد مطلب : 147221
+
-

فیلمنامه‌ای برای خواندن و نه برای دیدن

فیلم نوشت؛عشق نوشت

مرثیه‌ای برای آنها که دیگر فیلمی از علی حاتمی نخواهند دید

فیلم نوشت؛عشق نوشت

علیرضا محمودی - دبیر گروه ادب و هنر

تاریکی:
صدای تو:
«مجال!»
بی‌رحمانه اندک بود و 
واقعه
سخت
نامنتظر...
برهنه
بگو برهنه خاکم کنند
سراپا برهنه
بدانگونه که عشق را نماز 
می‌بریم...
که بی‌شائبه حجابی
با خاک
عاشقانه
درآمیختن می‌خواهم».

تیتراژ: 
کلمات کوچک روی زمینه سیاه با صدای تو

روز- خارجی- تهران
همه در قاب به احترام تو ایستاده‌اند؛ در دوردست، در قاب پنجره اتاق مادر. گلدان و قلمدان، لاله عباسی و قاب مطلا، یک ساعت جیبی با زنجیر نقره براق، یک بغل کاغذ کاهی و جوهردان بلور سرشار از لیقه شبق، یک بسته قرص کاشکالین و یک لیوان بلند آب سرد. ورق پاره آگهی یونیورسال در مرد امروز، سماور روس زغالی، نعلبکی سرخ ناصری، استکان کمرباریک لب طلایی، چای شکسته سیلان، الله طلا دور از گردن روی میز کنار دست خطاط که عجولانه می‌نویسد شکسته و پرشتاب؛ «خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد.» صدای کشیدن قلم روی کاغذ، تیک‌تاک ساعت شماطه‌دار روی دیوار و غلغل سماور از دور. دوربین حرکت می‌کند رو به جلو؛ به سوی پنجره. دستی جلو می‌آید گرامافون کوکی تبار را کوک می‌کند. کتاب نیمه‌گشوده، از باد که می‌وزد از لای پرده‌های پنجره نیمه‌باز ورق می‌خورد آرام. سوزن می‌افتد روی صفحه: خش‌خش و بعد:
صدا؛ تار نی‌داود و صدای خواننده؛
«موسم گل، فصل بلبل»
دوربین پنجره را با پرده‌ها در قاب گرفته است. در حیاط همه به احترام ایستاده‌اند. از دربه‌درهای داستان مثنوی تا شعبان استاد‌خانی، ژنرال گراند هتل و مجید جوبچی، ظروفچی، رضا تفنگچی و میرپنج، ملیجک و مفتش و تو آنجا بلندتر از هزار، پرجنب‌وجوش، تابوت در میان. تو در میان آن اما هنوز هم نگران برای چیزهای کوچک، از سبیل کمال‌الملک تا کلمه دوم مجید؛ از چکمه رئیس تأمینات تا چارقد مادر حبیب.
تابوت در وسط، رویش پرچم سه‌رنگ، لوح‌ انالله...
همه ایستاده. ساکت، تو برای آخرین بار نظاره می‌کنی.
صدای تو؛ همه حاضرند؟
صدا از کسی درنمی‌آید؛ همه بی‌قرار.
پهلوان نیمه‌تمام را از بیمارستان آورده‌اند. بغض در گلویش می‌شکند. 
صدای تو؛ صدا!
رفته است.
صدای تو؛ دوربین؟
رفته است.
دست تو بالا می‌رود؛ دست، در میان آن همه سیاهی.
صدای تو؛ حرکت!
لااله‌الاالله
تصویر تاریک می‌شود
به حق لااله‌الاالله
تصویر تاریک‌تر می‌شود
بگو لااله‌الاالله
تصویر تاریک‌تر می‌شود
دست تو در تاریکی همچنان روشن است.
سینما تابان، تابلوی دختر لر و کاغذ «به علت مراسم عزاداری تعطیل است.»
گراند هتل: «اتاق خالی نداریم.»
دست تو در تاریکی و بعد صدای تو:
مجال مرا به تعجیل انداخت دست اجل. بیمی نیست. ترسی نیست. یدالله فوق ایدیهم. دست هزار صاحب دل دلشده و سوته‌دل را از عشق است که این تهرانی بیدل را از پل حافظ تا بهشت‌زهرا بر دوش خواهند برد. شما و این دست. این دست و این دامن شما.
تاریکی و دست تو.
صدای خواننده و صدای مردم. تصویر تاریک و هنوز دست تو.
دوربین دست تو را در تصویر، یادگار می‌کند.
قید با دست تو
و تیتراژ؛
تاریکی

این خبر را به اشتراک بگذارید