میروم تا طریق بسمل شدن را بیاموزم
مرتضی کاردر | خبرنگار
در صبح یک چهارشنبه اردیبهشتی تعطیل که روز نیمهشعبان است، ورودیهای مصلی از خیابان بهشتی هنوز خلوتتر از آن است که رانندههایی که از عباسآباد رد میشوند، دیالوگهای همیشگیشان را زیر لب تکرار کنند: «ای بابا، باز هم نمایشگاه کتاب شد و راهبندان شروع شد. تا 10روز اوضاع همینه.» دیالوگهایی که 10سال به گفتن آن عادت کرده بودند و یکی دو سالی به فراموشی سپرده بودند. اما نمایشگاه کتاب خانه به دوش پس از 2سال اقامت در «شهر آفتاب» دوباره به مصلای بزرگ تهران بازگشته است.
وارد مصلی که میشوم میبینم شمار کسانی که خود را از مترو به نمایشگاه رساندهاند بسیار بیشتر از آنهایی است که با تاکسی به نمایشگاه آمدهاند. ورودی نمایشگاه را کمی جلوتر بردهاند و جایی برای تاکسیها خالی کردهاند که صف تاکسیها به خیابان بهشتی کشیده نشود.
از ونهایی که در سالهای گذشته مسافران نمایشگاه را از دم در تا ورودی سالنهای اصلی میبردند هم خبری نیست. پس یعنی باید تا شبستان اصلی را پیاده برویم. وسط راه یکی دو ماشین روباز میبینم که مسافران را جابهجا میکنند. روی خودروها نوشته شده است: ویژه افراد کمتوان. دو سه جوان که سنشان به سالهای دانشجویی میخورد میخواهند سوار شوند. راننده میگوید این ماشینها برای افراد کمتوان است، جوانها با خنده میگویند ما ناتوانیم.
غرفه ناشران دانشگاهی و غرفه انتشارات کمکآموزشی و ناشران خارجی مثل سنوات گذشته مصلی پیش از شبستان اصلی است. امسال بیشترشان در رواقهای تازه مصلی مستقر شدهاند. فقط ناشران کمکآموزشی در غرفههای موقت قرار گرفتهاند. البته غرفههای موقت مثل داربستها و چادرهای سالهای گذشته نیست و بسیار شکیلتر و محکمتر و آبرومندانهتر است.
وارد شبستان اصلی میشوم؛ جایی که ناشران عمومی بهترتیب حروف الفبا پشت سر هم قطار شدهاند. بوی رنگ میآید و صدای تقتقهایی از هر طرف شنیده میشود. هنوز بسیاری از غرفهها نام ندارند و و مخاطب سرگردان تا کتابی را بهدست نگیرد و نام ناشر پشت آن را نخواند نمیداند که با کدام ناشر طرف است. بنرهای کوچکی که قرار است سردر ناشران باشد هنوز نصب نشده است. عدهای مشغول نصب بنرها هستند. منشأ بوی رنگ را پیدا میکنم. بنرهایی که تازه از چاپخانه آمدهاند هنوز بو میدهند. تقتقها صدای منگنههای بزرگی است که بنرها را بالای غرفهها نصب میکنند. صدای منگنهها و بوی رنگ بنرها همه فضای نمایشگاه را پیش از شلوغی روز اول گرفته است.
از تشییع هوشنگ آزادیور مستقیم به نمایشگاه کتاب آمدهام. بهدنبال نشر رشدیه میگردم تا ترجمه زندهیاد هوشنگ آزادیور را از رومئو و ژولیت بخرم. نشر رشدیه غرفه ندارد. با کلی پرسوجو ناشری که کتابهای رشدیه را در نمایشگاه عرضه میکند، پیدا میکنم. تنها چند کتاب از آن نشر را به نمایشگاه آورده است که کتاب رومئو و ژولیت در میانشان نیست.
ناشران کوچک چندتایی با هم یک غرفه گرفتهاند. قانون نمایشگاه است. ناشرانی که کمتر از 40کتاب دارند میتوانند کتابهایشان را در یک نشر دیگر عرضه کنند یا اینکه با کمک چند ناشر دیگر یک غرفه بگیرند.
در جستوجوی «گلدان شکسته یونانی» به غرفه اشتراکی بعدی میرسم. خانم غرفهدار با تعجب میپرسد: مطمئنید مال انتشارات ماست؟ ما چنین کتابی نداریم. بعد که مشخصات دقیق کتاب را میدهم میگوید پس لابد نیاوردیم نمایشگاه. گلدان شکسته یونانی نقدها و نوشتههای سینمایی زندهیاد مسعود بهاری است که فعلاً در نمایشگاه موجود نیست.
بدی حضور چندناشر در یک غرفه این است که خیلی وقتها مخاطبان نمیدانند کتابهای یک ناشر در کدام غرفه عرضه میشود. ناشر میزبان هم اغلب با کتابهایی که از ناشر دیگر ارائه میکند، آشنایی کافی ندارد.
ناشران کوچکی هم هستند که با چند کتاب یک غرفه مستقل گرفتهاند. باید راه غرفهگرفتن و طریق رایزنیهایشان را به دیگر ناشران کوچک بگویند تا آنها هم بتوانند برای سال آینده غرفه مستقل بگیرند.
هرچه ظهر نزدیکتر میشود نمایشگاه شلوغتر میشود. غرفهها هم کمکم خودشان را پیدا میکنند. صدای تقتق منگنهها کمتر شده است اما همچنان بوی رنگ میآید.
ناشران بزرگ در انتهای راهروها مستقر شدهاند: علمی و فرهنگی، امیرکبیر، نشر نی، نشر چشمه، سوره مهر، نشر مرکز، ثالث و... هر کدام غرفهها را به سلیقه خودشان چیدهاند، بعضی معمولی و بعضی زیباتر.«طریق بسمل شدن» محمود دولتآبادی را از نشر چشمه میخرم. صندوقدار میگوید: «نقدی پرداخت کنید. اینجوری باید خیلی توی صف باشید. به ما فقط 2کارتخوان دادهاند. میگویم پول نقدم تمام شده. صف دراز است اما نمیشود از کتاب آقای دولتآبادی گذشت. کتابی که پس از 10سال مجوز آن صادر شده و نشر چشمه آن را در شمارگان شگفتانگیز 30هزار نسخه به نمایشگاه آورده است. 7،8دقیقه در صف میایستم و نوبتم میشود و میروم تا طریق بسمل شدن را بیاموزم.
بهدنبال منظومه بلند «بنت انجیر» سروده محمد رمضانی فرخانی به انتشارات سوره مهر میرسم. ناشری که غرفه خود را زیباتر از بقیه آراسته است. کتاب را پیدا میکنم اما کارتخوان غرفه کار نمیکند. مأموران آسان پرداز غرفه به غرفه مشغول راه انداختن کارتخوانها هستند. چند دقیقهای با کارتخوان ور میروند اما دستگاه راه نمیافتد. آقای صندوقدار میگوید همین بغل عابر بانک هست. اما صف عابربانکهایی که نشر شهر در داخل سالن کار گذاشته آنقدر شلوغ است که ترجیح میدهم بیخیال بنت انجیر شوم و خریدنش را بگذارم برای یک روز دیگر که شاید کارتخوانها کار کنند.
پس اگر میخواهید به نمایشگاه کتاب بروید عجالتاً به اندازه خریدتان پول نقد آماده داشته باشید چون غرفهها یا کارتخوان ندارند یا کارتخوانهایشان کار نمیکند یا صف مشتریان کارتخوانهایشان آنقدر طولانی است که اگر نقدی خرید کنید راحتترید.
ساعتی از ظهر گذشته است. صاحبان گاریهای دستی در گوشهای خستگی درمیکنند. آفتاب تند اردیبهشت مستقیم و بیدریغ بر انبوه آدمهای بیسایبان میتابد. سیویکمین نمایشگاه کتاب هنوز جایی برای استراحت کتابخوانان خسته ندارد.