صابر محمدی
طرفین برخورد : جلال آلاحمد ـ امیرعباس هویدا
نوع برخورد : جدل لفظی
تاریخ برخورد : زمستان 1344
محل برخورد: تهران، دفتر نخستوزیری
شاید یکی از پرروایتترین رویدادهای تاریخ ادبیات معاصر ایران بوده باشد؛ آن روزی از زمستان سال 1344که برخی فعالان ادبیات به دفتر امیرعباس هویدا میروند تا آنجا جلال آلاحمد عنان از کف دهد و هر چه میتواند به آقای نخستوزیر بگوید... یکی از آن ناسزاها و بدتر از همه: ژوزف استالین!
اینکه گفتیم «پرروایتترین»، از این بابت است که تقریباً همه حاضران در آن جلسه، یکبار ماجرا را تعریف کرده یا در خاطرات خود نوشتهاند. همین کثرت روایت هم باعث شده، ماجرا خالی از تفاوت و گاه تناقض نباشد. احسان نراقی گفته که غلامحسین صادقی از او خواسته تا چنین دیداری را ترتیب دهد. خود ساعدی گفته، داوود رمزی شاعر که سردبیر نشریهای به مدیریت هویدا بود به او که در اعتراض به سانسور حرفهایی زده بود پیشنهاد کرده بروند پیش هویدا و در همین باره حرف بزنند. روایتهای دیگری هم هست. رضا براهنی میگوید طی جلسهای در مطب ساعدی در خیابان دلگشا روشنفکران تصمیم گرفتهاند بابت دیدار درخواست بدهند. روایت دیگری هم بر این مبناست که هویدا آنها را به دفتر خود دعوت کرده است. تنها نکتهای که در همه این روایتها یکدست است و روایت به روایت فرق نمیکند، حرفهایی است که آن روز آلاحمد به هویدا گفته است. آن جلسه عجیب، قرار بوده به نمایش همدلی نخستوزیر با 7نماینده ادبیات ایران یعنی احمد شاملو، رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، یدالله رویایی، درویش شریعت، سیروس طاهباز و جلال آلاحمد تبدیل شود که جلال کاسه و کوزه را برهم میریزد. هویدا از اعمال سانسور سیستماتیک اظهار بیاطلاعی کرده و گفته چاره کار اصلاح مقوله سانسور، تشکیل یک اتحادیه نویسندگان است؛ نویسندگانی که معتمد حکومت باشند. خب واضح است که در چنین جلسهای با این نمایندگان، هویدا نمیتوانست به چنین نتیجهای برسد. او حتی چنین پیشنهادی را به پرویز ناتلخانلری هم داده وجواب «نه» شنیده بود؛ ادیب مشهوری که با دربار پهلوی همکاری میکرد و روی کاغذ گزینه منطقیتری بهنظر میرسید.
هویدا که از در ملاطفت و همراهی برآمده، جلال در آمده که «شما نماینده امرید و من نماینده کلام. امر وقتی میتواند بر کلام مسلط شود که در این مملکت 2نفر حکومت کنند: یا محمد بن عبدالله(ص) یا ژوزف استالین. شما کدامش هستید؟» بعد هویدا که مدارک سانسور را دست آنها میبیند، میگوید: «برای وضعی که پیش آمده باید فکری کرد و طرحی ریخت که چه بهتر خودتان ترتیب این کار را بدهید». آلاحمد هم که روشنفکر کارکشتهای بود، میگوید: «ما برای اعتراض به سانسور آمدهایم حالا شما میخواهید از ما مشتی سانسورچی درست کنید؟»
ساعدی بعدها در گفتوگویی برای تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، درباره نوع برخورد جلال با هویدا گفته بود: «مسئله را درست عین نوشتههای خودش مطرح کرد؛ مثلا مسئله شمشیر و قلم. شما شمشیرتان در مقابل قلم ما شکست میخورد و اینها. هویدا گفت من اینها را نمیخواهم بشنوم و ما از این چیزها خودمان هم خواندیم». هویدا پس از اینکه حرفهای جلال را شعارزده میخواند، از در دیگری وارد میشود؛ به سابقه دوستیاش با صادق چوبک اشاره میکند و سعی میکند با استفاده از اعتبار چوبک، به نویسندگان بگوید که خودش هم از جرگه روشنفکران است. پیشنهاد میدهد که آخر هفته با هم در خانه چوبک جمع شوند و صمیمانهتر بحث را پیش ببرند که این پیشنهاد هم از سوی آلاحمد رد میشود.
تا آنجا که میدانیم جلسه بدون نتیجهای مشخص به پایان میرسد. پس از چند هفته، نظام سانسور جدیدی در ایران مستقر میشود که بنا بر آن، ناشران باید چند نسخه از هر کتاب تازهشان را به کتابخانه ملی عرضه کنند و شماره ویژهای دریافت دارند. خب ظاهرا، جلسه کار خودش را کرده بود؛ اینطور بهنظر میرسید که سانسور برچیده شده است اما خب واقعیت این بود که هیچ کتابی بدون اخذ شماره کتابخانه ملی قابلتوزیع نبود؛ سانسورچیها از اداره سانسور رفته بودند نشسته بودند در کتابخانه ملی.
چهار شنبه 3 آذر 1400
کد مطلب :
146412
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/xkgAr
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved