• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
چهار شنبه 3 آذر 1400
کد مطلب : 146406
+
-

کریستال... کریستال

کریستال... کریستال

سعید مروتی - روزنامه‌نگار
 معمولاً تا بلیت می‌خریدیم و وارد سینما می‌شدیم او را می‌دیدیم که مثل همیشه خوش‌تیپ و مرتب ایستاده و حواسش به همه‌‌چیز هست. تقریباً هر وقت که به کریستال می‌رفتیم صابر رهبر را کنار در ورودی، بغل بوفه یا غرفه‌ای که کتاب‌های سینمایی عرضه می‌کرد، می‌دیدیم. کنار «درک فیلم» و «شناخت سینما» و از همه غریب‌تر کنار کتاب‌های بابک احمدی. قاب دو نفره کارگردان «مردی از جنوب شهر» با تارکوفسکی آن هم در سر لاله زار از آن تصاویر عجیبی بود که فقط در دهه 60 می‌شد ملاحظه‌اش کرد. کارگردان موفق سینمای فارسی دهه‌های 40 و 50، در دهه 60 سینمادار موقری بود که ترکیب فیلم‌هایی که به نمایش می‌گذاشت بیشتر از اینکه مشابه بقیه سینماهای خیابان لاله‌زار (که هنوز آن موقع نفس می‌کشیدند) باشد، بیشتر نزدیک به سینما عصر جدید بود. (که آنجا هم همه‌‌چیز تحت مدیریت و سلیقه هوشنگ کاوه اداره می‌شد) کریستال با کلاس‌ترین سینمای لاله زار بود. سینمای ممتازی که آقای صابر رهبر به بهترین شکل اداره‌اش می‌کرد.
 اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70، کریستال در ایام جشنواره پناهگاه امنی بود که می‌دانستی اگر در صف بلیت فروشی‌اش بایستی دست خالی بیرون نخواهی رفت. همه اوقات هدر شده مقابل سینما آزادی را می‌شد در کریستال جبران کرد. سینمایی که بلیت فروشی‌اش با بیشترین ظرفیت صندلی‌ها همراه بود (برای کسانی که بلیت‌های جشنواره را پیش‌خرید می‌کردند، آزادی و فرهنگ و حتی بهمن گزینه‌های جذاب‌تری بودند). کریستال آخرین امیدی بود که هرگز ناامیدت نمی‌کرد. فضای داخل سالن، صندلی‌ها و کیفیت تصویر و صدا، ربطی به بقیه سینماهای خیابان لاله زار نداشت؛ سینماهایی که در دهه60 بخشی از روزگار سپری شده بودند ولی کریستال خودش را به‌روز کرده بود؛ حواس صابر رهبر آنقدر جمع بود که زودتر از همه سینمایش را مجهز به سیستم دالبی ساراند کند و وقتی بعد از جشنواره، خبری از فیلم‌های تازه نیست، خودش هفته فیلم خارجی و ایرانی راه بیندازد.(تماشای نسخه خوب و با کیفیتی از «دندان مار» در اسفند ۱۳۷۳ آنقدر دلچسب بود که غصه تماشای «تجارت» که چند روز پیش در جشنواره سیزدهم دیده بودیمش را محو کند.) کریستال را با سلیقه خوب مدیرش به یاد می‌آوریم. با لذت تماشای چند باره «دانتون» و «گروهبان راتلج» و «قرارداد با آدم‌کش».
 مقابل کریستال معمولاً با دستفروشانی مواجه می‌شدیم که در بساطشان تکه‌های با ارزشی از دوران قدیم داشتند. کتاب‌های جیبی. مجله‌های سینمایی قدیمی که روی جلدش عکس مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی چاپ شده بود. شماره‌های کمیاب نشریاتی که کاغذشان در گذر زمان زرد شده بود؛ عکس‌های سیاه و سفید هنرپیشه‌های قدیمی و همه آنچه یادگار‌های روزگار سپری شده بود و ما به اندازه وسعمان از این خوان نعمت از این یادگارهای گذشته بهره می‌گرفتیم. و اگر کیف مدرسه همراهان نبود، آنچه از بساط دستفروش‌ها خریده بودیم را لای روزنامه‌ای سیاسی یا هفته‌نامه‌ای ورزشی، قرار می‌دادیم. تک شماره‌ای از «رودکی» یا دوره مجلد شده «نگین» (که دوستی بعدها به امانت ابدی‌اش برد) و شاید از همه مهم‌تر فصلنامه فیلم به سردبیری جمشید اکرمی که روی جلدش تصویری از پشت صحنه فیلم «خاک» کیمیایی بود. همه اینها را در آن سال‌ها از سینما کریستال داشتیم؛ همه آن گشت و گذارها در لاله‌زاری که پرویز دوایی دیگر نمی‌خواست ببیندش. خیابانی که سال‌ها بود از دوران اوجش فاصله گرفته بود و مغازه‌های لوستر و آباژور و کابل‌فروشی، هویتش را تغییر و سینماهایش را به حاشیه رانده بودند. آنقدر که وقتی برای تماشای «نقطه ضعف» اعلامی به یکی از سینماهای قدیمی نزدیک کوچه ملی رفتیم، سر و صدای گربه‌های حاضر در سالن، حواس ما را از تماشای فیلم پرت و چرت مرغوب چند تماشاگر ردیف‌های پشتی را پاره می‌کرد. در کریستال اما از این خبرها نبود. دهه 70که به میانه رسید کمتر به کریستال رفتیم و دهه 80 که خبر تعطیلی‌اش را شنیدیم حس‌مان مثل شنیدن خبر درگذشت عزیزی بود که سال‌ها سراغش را نگرفته بودیم. چند سال بعد صابر رهبر هم رفت؛ کارگردانی که در کار با مضامین و دستمایه‌های سینمای فارسی (که دوستش نداشتیم) ذوق و سلیقه به خرج می‌داد. همانطور که در مقام سینمادار، باز با تکیه بر همان ذوق و سلیقه، کریستال را سنگین و با کلاس اداره می‌کرد. سینمایی که وقتی به آخر خط رسید که لاله زار کاملا تغییر کرده بود و در آن شلوغی و ازدحام جویندگان کابل و سیم، دیگر کسی حوصله سینما رفتن نداشت. کریستال وقتی خاطره شد که سینماهای فرسوده اطراف کوچه ملی سال‌ها بود ساکت شده بودند. سینمایی که در لاله زار فیلم هنری اروپایی نشان می‌داد و وقتی به قصد یک ساندویچ«مارتا» سمت بوفه‌اش می‌رفتی، اینسرت کتاب «‌صد فیلم » بهرام ری‌پور، هوایی‌ات می‌کرد و دو به شک نگهت می‌داشت که به سنت «اول ساندویچ، بعد سینما» که خسرو دهقان بارها در مجله فیلم نقلش کرده بود وفادار باشی یا کتابی که معرفی‌اش را باز هم از قول دهقان در همان مجله خوانده بودی، بخری؛ کریستال چنین سینمایی بود.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :