فرهاد گلزار (سید مرتضی آوینی):« عروس» فیلمی است استادانه و نمونهای است از سینمای مطلوب. اینکه ما دریابیم اگر همه فلاشبکها در نیمهاول فیلم جمع نمیشد بهتر بود (اشکالی که خود افخمی هم در مصاحبه با تلویزیون به آن اشاره داشت) یا اگر امکان داشت که در نیمهدوم هم همان ریتم اولیه حفظ شود و یا ای کاش بازی پسرعمو بهتر از آب درمیآمد و... انتقادهایی از این دست تغییری در اصل مطلب نمیدهد و اصل مطلب این است که افخمی سینما را همانطور که باید باشد دیده است نه بیشتر و نه کمتر...استادی افخمی فقط در کارگردانی نیست. نحوه روبهرویی او در فیلم عروس با تماشاگر سینما، بیشتر از کارگردانیاش استادانه است. او تماشاگر سینما را خوب میشناسد و در عین حال از این شناخت سوءاستفاده نمیکند. تماشاگر در کاراکتر اول فیلم عروس که جوانی است انحرافیافته از مسیرحق، پای در تجربه ارزشمند معصومیت بشر میگذارد و حقیقت وجود خود را درمییابد. تماشاگر نه میتواند خود را با حمید کاملاً برابر بداند و نه میتواند از او فاصله بگیرد، و تا آخر راه با او میماند و در تجربیات او شریک میشود. این، نه شیوهای ایجابی است و نه تماما سلبی و از لحاظ روانی، وقایع و حوادث، شخصیتها و دیالوگها هیچکدام بهگونهای نیستند که تماشاگر بتواند در مقایسه آنها با معتقدات خویش و یافتن نقاطتمایز و اختلاف از فیلم فاصله بگیرد... . فیلم عروس توانسته است که از مرز تصنع فاصله بگیرد و به واقعیت تبدیل شود. در فیلمنامه هیچچیز نیست که تو را مشکوک کند به آنکه همه این ماجراها دامی است که کارگردان برای تو گسترده است تا به فلان پیام برسی. (سوره سینما، شماره اول، بهار ۱۳۷۰)
مسعود فراستی: عروس سینماست؛ سینمای خوب و حرفهای؛ جذاب و پرکشش، و با حس و حال. سرگرمی است؛ خوشبختانه. به تماشاگرش احترام میگذارد و تا آخرین نما بهدنبال خود میکشد و راضی میکند. فیلم میفروشد، و چه خوب... صحنه تصادف فیلم، بسیار خوب از کار درآمده و درخشان. و از نظر سینمایی، از بهترین و سینماییترین صحنههای سینمای ما، کادر اسکوپ هم برای این صحنه مناسب است. (اصولاً افخمی در صحنههای اکشن، بسیار موفق است و راحت). صحنه قبلش هم، بسیار زیباست: صحنه پرتعلیق حرکت لاکپشت و عروس، و در پایین تپه، داماد در حال شستن صورت، هم برای صحنه بعد- از نظر مضمون- آماده میکند تماشاگر را، و هم گیرایی سینمایی لازم را دارد؛ فقط صحنه سریع بسته میشود و رها... انتخاب لوکیشن، مناسب است و یاریدهنده به فضای فیلم. اما این لوکیشن، کادر اسکوپ نمیطلبد، که پهن میکند تصاویر را؛ چرا که شمال، بیشتر تصاویرش عمودی است تا افقی. اصولاً انتخاب کادر اسکوپ، چندان مناسبتی با فیلم ندارد، جز ده دقیقه جاده و تصادف. (سوره سینما، شماره اول، بهار ۱۳۷۰)
جواد طوسی: همانگونه که حمید و مهین در صحنهای از فیلم در چند قدمی پرتگاه قرار میگیرند، بهروز افخمی هم طی ساختن «عروس» با وضعیت مشابه مخاطرهآمیزی مواجه بوده است؛ پرتگاهی که او آگاهانه و حسابشده به آن نزدیک شده، پرتگاه فیلمفارسی است ولی به هر حال با تیزهوشی از خطر میجهد. خط اولیه قصه عروس بیشباهت به محصولات دهه40 سینمای ایران نیست: جوانی خوشتیپ ولی یکلا قبا و آسمانجل که عاشق دختری از طبقه دیگر میشود. افخمی با این دستمایه و با پشتگرمی موقعیت و استعدادش، چند کار نو که در سالهای اخیر سابقه نداشته، در فیلمش انجام میدهد. اهمیت دادن او به چهره دو بازیگر اصلی و اصرارش در ارتباط برقرار کردن تماشاگر با آنها، از آن جمله است. او با توجه به علاقهاش به سینمای آمریکا و سنت ستارهسازی، تلاش بسیار کرده که نقش و اهمیتی درخور این سنت، به 2بازیگر فیلمش بدهد... سینمای عروس، سینمایی عامهپسند و کم و بیش خنثی است، ولی آسانپسند نیست. اکثریت تماشاگر ایرانی بهرغم دمدمیمزاج بودنش، رگ خوابهایی دارد که میتوان بدون اینکه قصد فریبش را داشت، از آنها به شکل درستی استفاده کرد. با سینمای خنثی میانه زیاد خوبی ندارم اما کار افخمی در عروس از چند جهت قابلتأیید است؛ او زبان سینما را بهطوری ساده و قابلفهم عامه بهکار برده و توانسته سهمی -هر چند ناچیز- در جلوگیری از تداوم و گسترش بحران اقتصادی حاکم بر سینمای ایران داشته باشد. (فیلم، شماره ۱۱۰، شهریور ۱۳۷۰)
ایرج کریمی: تصادف که رویداد و اتومبیل عروس به آن زن بینوا زد و گریخت، شنیدم که تماشاگر بغلدستیام خیلی جدی و با لحن عبرت آموختهای به رفیقش گفت: «میبینی؟ پول خوشبختی نمیآورد.» و البته برای من روشن است که نه خودش و نه رفیق تماشاگرش، هیچکدام به این دلیل نبوده که آدمهای پولدار و مرفهی نشدهاند. بعدها، آنجا که پسرعموی «مبهم»- و نه مرموز و عارفمشرب- داماد در یخچال را باز کرد و چشم همسایه من به پروپیمان بودن محتویاتش افتاد، چنان «نوچنوچ» کرد که جگر یک آدم دلسوز و رقیقالقلب را - که من به شخصه نیستم- میتوانست کباب کند. راستش را بخواهید، من از واکنشهای او نه اندوهگین، که عصبانی شده بودم. کم مانده بود سرش داد بکشم که سادهدلی تا چه حد؟ میشود آپارتمانی در تهران، ویلایی در شمال، اتومبیلی زیر پا و یخچالی حالا نه به آن اندازه پر داشت و در جاده شمال با احتیاط راند. آن وقت هیچ تردیدی در ارزش پول و رفاه- یا به زبان او، خوشبختی- پیش نمیآید. ولی آن وقت، فیلم عروس هم علت وجودیاش را از دست میدهد. (فیلم شماره ۱۱۲، مهر ۱۳۷۰)
یادگار نقد/ نمونهای از سینمای مطلوب
در همینه زمینه :