• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
یکشنبه 30 آبان 1400
کد مطلب : 146095
+
-

اگر همه مثل تو باشند!

عیسی محمدی /روزنامه‌نگار

بعضی از رفتارهای شهروندی در حوزه شهری، اولش یک اتفاق است؛ یعنی طوری است که وقتی می‌بینی طرف ماشینش را وسط پیاده‌رو پارک کرده، یک‌دفعه جامی‌خوری و بعد با خودت کنار می‌آیی و می‌گذری. اما رفته‌رفته که مرتکبان چنین رفتارهایی می‌بینند که کسی کاری به کارشان ندارد به آن ادامه می‌دهند و عملاً تبدیل به عادت‌ها و کنش‌های روزمره می‌شود. بعدش هم که تبدیل به فرهنگ می‌شود؛ طوری که وقتی به طرف می‌گویی مثلاً چرا ماشینت رو در پیاده‌رو پارک می‌کنی، انگار به او فحشی، بد و بیراهی داده باشی یا مثلاً وقتی چشم‌غره می‌روی که چرا با این موتورسیکلتت وسط پیاده‌رو و آن هم با این سرعت داری مانور می‌دهی، طرف لازم باشد حتی حاضر است با تو زد و خورد هم کند؛ خاصه اینکه بیشتر موتوری‌ها را جوان‌هایی می‌سازند که سر پرشور و شری هم دارند یا وقتی می‌گویی چرا با موتور روشن کنار عابربانک یا صف نانوایی و... ایستاده‌ای و داری با دودش همه را خفه می‌کنی، طرف حاضر است با تو دست به یقه هم بشود. اما چرا این‌چنین شده؟ همان که گفتم؛ وقتی شما خطایی می‌کنی و می‌بینی کسی کاری به‌کار شما ندارد، به‌راحتی آب خوردن آن را تکرار می‌کنی و تکرارها منجر به ایجاد رفتارها شده و رفتارهای مداوم، خودش می‌شود یک فرهنگ که حالا بحث درست و غلط فرهنگش بماند برای مجالی دیگر.
اما چرا این اتفاقات می‌افتد؟ چیزی که می‌فهمم آن است که اول، آدم‌ها بر خودشان و در ذهن‌شان غلبه می‌کنند و بعد از آن، شروع می‌کنند به غلبه کردن بر دیگران. یعنی اول شما با خودت می‌گویی که لابد من حق دارم که این خلاف را انجام بدهم؛ مثلاً در یک فرایند ذهنی، به‌خودت می‌گویی به من چه! شهرداری و دولت خیابان بسازند و راه را یکطرفه نکنند تا من هم مجبور نشوم برای زود رسیدن به میان مردم و پیاده‌رو و توی ِ شکم زن و بچه مردم بروم. این غلبه ذهنی بر خود، به جایی می‌رسد که طرف، هم خلاف می‌کند و هم خودش را محق می‌داند! و این است اتفاقی که کم‌کم در کشورمان تبدیل به نوعی فرهنگ یا ریزفرهنگ غلط شده و نمی‌شود کاری با آن کرد.
وقتی آدمی این‌چنین با خودش جدال و به‌خودش غلبه کرده، دیگر به سختی با پند و نصیحت و من بمیرم و تو بمیری اصلاح می‌شود. تنها راه اصلاحش یا قدرت قانونی است یا اینکه خودش بفهمد این روشی‌که دارد، درست نیست. اما چطور؟ اینجاست که پای هزاران پند، نصیحت و مکتب و... به میان می‌آید، اما ساده‌ترین روش ممکن، شاید همان باشد که منتسب می‌کنند به فلسفه اخلاق کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی. او می‌پرسد اگر همه مردم یک شهر و کشور و دنیا مثل شما رفتار کنند، چه خواهد شد؟ اگر همه‌‌چیز به هم بریزد، پس رفتار شما غیراخلاقی است، اما اگر همه‌‌چیز بهتر شود، پس رفتار شما قطعاً اخلاقی است. قاعده‌هایی ساده از این دست، می‌تواند هر آدم محقی را در حوزه سوء‌رفتار شهروندی و شهری‌خلع سلاح کند. اگر قرار باشد همه موتورسوارها سر از پیاده‌رو دربیاورند؟ اگر قرار باشد همه ماشین‌شان را در پیاده‌رو بگذارند؟ اگر قرار باشد هر کسی فضای مقابل خانه‌اش را متعلق به‌خودش بداند برای پارک کردن؟ اگر همه ماشین‌شان را جلوی پارکینگ دیگران بگذارند؟ اگر قرار باشد هر ماشینی را که خلاف پارک کرد‌ پنجر کنیم؟ اگر قرار باشد به‌خودمان حق بدهیم با هر کسی هر طور دلمان خواست برخورد و گفتار کنیم؟ و... .

این خبر را به اشتراک بگذارید