 
                        کو آن همه برگ های سرسبز؟
 
                        آهسته قدم گذاشت پاییز
با باد خنک، میان جنگل
با زوزهی باد سرد و سرما
افتاد غمی به جان جنگل
از دست درخت، برگها ریخت
شد پای درخت، زرد و رنگین
جنگل شده از پرنده خالی
لبریز شد از سکوت غمگین
کو آنهمه برگهای سرسبز؟
کو آنهمه شادی و طراوت؟
در بستر زرد و زار جنگل
پاییز، نشسته است راحت
یک روز بهار خواهد آمد
با بقچهای از جوانه و گل
این جنگل بیبهار، حتماً
پُر میشود از صدای بلبل 
 
در همینه زمینه :
                        
                     
						 
                     
                                         
                                        