علیرضا رحیمی - روزنامهنگار
سینمای اصغر فرهادی از همان ابتدا سینمایی قصهگو بوده و برمبنای طراحی بنا شده. فرهادی با فراستی که از خود نشان داد برتری خود را بر وجهی غایب در سینمای ایران یعنی «چگونه قصه گفتن» بنا نهاد.
استراتژی او خیلی روشن و شفاف بود؛ طراحی دقیق و پیریزی داستانهایی «خوشساخت» از فیلم چهارشنبهسوری به بعددغدغه اصلی او شد. راهیکه او در سینما از آدمهای زخمی حاشیهنشین با دنیای ساده و بیپیرایهشان بهسوی طبقه متوسط شهری و دغدغههای تازهتر پیمود شیوه قصهگویی او را نیز لاجرم تحتتأثیر قرار داد.
حالا آدمهای قصههای او نیاز به فضاسازی پیچیدهتری داشتند. او آهسته و پیوسته شیوه داستانگویی خود را بسط و گسترش میداد، بیآنکه نیازی به حضور در فضاهای نامرئی داشته باشد. راهی که فیلمساز بزرگ سینمای ایران، عباس کیارستمی پینگرفت و آنقدر در سادگی خود را پیراست که همچون هایکوهای ژاپنی تبدیل به ابهامی خروشان شد؛ با ظاهری بسیار ساده اما مهیب.
درعوض اصغر فرهادی به هریک از آدمهای فیلمهایش در هزارتوی معماری قصههایش تفویض اختیار کرد. چنانکه در آخرین اثر سینمایی او «قهرمان» شخصیتها از وظایفی که خالق اثر به آنها سپرده اندکی عدول نمیکنند.
فرهادی از «درباره الی» به بعد چنان عاشق سوژه «دروغ» میشود که تا واپسین اثر خود از پرداختن بهسویههای مختلف آن دریغ نمیورزد. چنانکه از خود میپرسیم اینهمه تأکید بر دروغ کی دست از سر فیلمساز برخواهد داشت؟
«رحیم» قهرمان بهنظر میرسد منتسب به همان حاشیهنشین «شهر زیبا» ست که از بد روزگار بز آورده است و 150میلیون (که اینروزها واقعا رقمی نیست) بدهکار باجناق سابق خود، با بازی محسن تنابنده، شده است و حالا در فرصت 2روز مرخصی از زندان در پی جلب رضایت شاکیست. قریب 2ساعت از فیلم، داستان تکاپوی رحیم در دل این دو روز است.هنوز رحیم پایش را به بیرون از محوطه زندان نگذاشته که با یک کات تعمدی فیلمساز، او را با دستی پر میبینیم. یک ساک دستی زنانه که پانزده سکه طلا در آن است و درست همینجاست که فرهادی ناخواسته و از فرط تمرکز بر طرح قصه و بیآنکه عمدی همینگوی گونه در ساختمان فیلم دیده شود، شناسنامه شخصیتهایش رامخدوش میکند؛ طوریکه انگیزههای آنان گنگ و رفتارشان مبهم میماند. فرهادی بیش از انکه حواس مخاطب را با ساک سکههای طلا پرت کند حواس خودش از انگیزههای پیدا و پنهان شخصیتهای اصلی قصهاش وامیماند.
به زعم نویسنده این یادداشت پاشنه آشیل یعنی گذشتههای مبهم شخصیتها حتی میتوانست اثر را به فیلمی ماندگار بدل کند.
مثلا 2 شخصیت مهآلود اما بسیار مهم در فیلم حضور دارند که از قضا هر دو هم زن هستند. یکی نامزد جدید رحیم، فرخنده، و دیگری زنیکه مدعی است صاحب ساک است ؛ هر دو بالقوه میتوانستند حتی با حضور مرموز و شبحگونه اما نشانهدار خود، بر سطح داستان فیلم همچون مه غلیظی بگسترند و مخاطب را غرق در ابهامی آگاهانه کنند که در واقع همین ابهام بهشایستگی میتوانست ضامن موفقیت فیلم باشد.اما این اتفاق نیفتاده که هیچ بلکه باری غیردراماتیک هم بر دوش داستان شده است. بهطوری که دلیل عشق بیحد و اندازه و ایثار فرخنده به رحیم برای مخاطب روشن نیست و نمیتوان صرفا بهحساب عشق، آن را خرج داستان کرد. کمک بیدریغ و شائبه راننده تاکسی و حضور تحمیلی او تا آنجا که بهخاطر رحیم دروغ بگوید جز تصویری شعارگونه و اعاده حیثیت خالق اثر از این صنف در ورای داستان حتی لطف حضور بصری او را که میتوانست بهعنوان تور شهری برای میهمانان خارجی فیلم مصرف شود،کم اثر میکند. لوکیشنها هم همچون لهجه شیرازی شخصیتهای فیلم ناقص و غیردراماتیک است. بهگونهای که اتفاق در هر شهری دیگر نیز میتوانست بیفتد.
فیلمساز حتی از نمایش تصویری کارتپستالی-به جز تصویری لانگ شات از نقش رستم در افتتاحیه فیلم- از شهر شیراز نیز عاجز است و از این شهر جز آن لهجه شاید معصومانه و شهرستانی مدنظر فیلمسازچیزی بیشتر افاده نمیشود. بازی امیر جدیدی در نقش رحیم نیز با آن تیپیک نیشخند تا به انتهای فیلم جز تشبث به آدمهای شیرینعقل چیزی اضافه در ذهن من مخاطب متبادر نمیکند.چنانکه هربار با دیدن رحیم از خود میپرسیدم این شخصیت جز خط خوش و نقاشی زیبا! که آنهم فقط در اندرونی زندانی بروز داشته که هیچ فضای زندان را متبادر نمیکند و بیشتر شبیه کانون اصلاح و تربیت است، شخصیت او چه جذابیتی برای فرخنده داشته که آنطور خودش و حیثیتاش را برای او فدا میکند؟
همین رحیم محبوب فرخنده که معلوم نیست با خانواده همسر سابقاش چه کرده که اصلا و ابدا حتی برای یک ثانیه همسر سابقاش را نباید ببینیم تا بخواهیم حدس بزنیم در کجای این معادله زندگی جای دارد؟ مادری که حتی لحظهای نمیخواهد در کنار پسر استثناییاش (لکنتدار) حضور فیزیکی داشته باشد و همین رحیمی که همه برای او به آب و آتش میزنند چه سهلانگاری و یا خطای مهیبی داشته که ابتدا حتی خواهرش به شوهرش زنهار میدهد اما در ادامه وقتی خیالاش از بابت نحوه تهیه بدهی راحت میشود و شوهرش را در معرض خطر نمیبیند شروع به جانفشانی میکند. این رحیم چه بر سر باجناق سابق و دختر او آورده است که با آن ظاهر موقر و موجه یک بازاری محترم، باز سر ناساز دارد و مکرر از دروغهای رحیم و بدعهدیهای او زنهار میدهد؟
با تمام این اوصاف کماکان فیلمساز اصرار دارد، مخاطب، طرف رحیم را بگیرد.
اینها همه نه آنکه از سر پیرایشهای همینگوی گونه باشد بلکه از جنس حفرههاییست که موتور محرکه فیلم را به هنوهن انداخته است.
باری، از آنجا که با فیلمسازی حرفهای سر و کار داریم فیلم تا به انتها ریتم درستی دارد و خستگی به چشم نمیآورد و جز اندک موسیقی کلیشهای سنتی باب دندان پخشکنندههای خارجی در متن بازار و همان میزانسنهای محافظهکار و همان دوربین مستاصل همیشگی سینمای فرهادی، فیلمساز آسهآسه ما را به داخل زندان رحیم بازمیگرداند تا نه سیخ بسوزد و نه کباب.
دو شنبه 24 آبان 1400
کد مطلب :
145577
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/Z61WE
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved