جمالزاده؛ از بلاد غریب تا دیار حبیب
درباره مستند «مرکب محو» که به خواستاری ایرج افشار ساخته شد
سیدجواد میرهاشمی- مستندساز
باور به «فارسی شکر است» از خردسالی تا یازدهم ژانویه1921 که داستان کوتاه «فارسی شکر است» در مجله کاوه چاپ شد با جمالزاده همراه بود. او ریشه در خاک ایران و جانش در ایران مأوا داشت. عشق به ایران و زبان فارسی با شیر، اندرون شده بود و با جان به در نشد! این عشق به وطن با بخششهایش در دانشگاه تهران مصداق شعر حافظ شیرین سخن است:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
اگر چه در شناسنامه او فرزندی ثبت نشده است اما آثار او و بخششها و بورسیه تحصیلی جمالزاده، او را صاحب فرزندان بیشماری کرده است. جمالزاده در بلاد غریب، چشمانداز خانهاش دریاچه لمان بود ولی دل در گرو ایران داشت. عمیقاً باور داشت که فارسی شکر است و با «یکی بود یکی نبود» راه نوینی را به ادبیات معاصر ایران نشان داد؛ مهاجری که هرگز فارسی صحبت کردن، نوشتن و فکر کردن را فراموش نکرد. فیلم مستند «مرکب محو» به خواستاری استاد ایرج افشار از سال1388 آهسته و پیوسته آغاز شد؛ از ژنو تا خیابان جمالزاده. دعوت زندهیاد ایرج افشار به یک کارزار، یکدهه به درازا کشید. همان زمان بود که نامههای ژنو و چند عکس را مرحمت کردند و گفتند «ایرانشناسی و ایراندوستی در کنج کتابخانه نشستن نیست؛ باید بروی تا بیابی! تخصص ندارم فیلم و صدا هم از جمالزاده حتما هست...» (نقل به مضمون).
هر چه من در جستن آن بودم، او میدانست و دیده بود و هر آنچه مییافتم او بیشتر یافته بود تا ایرج افشار به سفر بیبازگشت رفت و قول و قرار فیلم جمالزاده به قوت خود باقی ماند.
در آغاز تحقیق فیلم و صدای کمی از زندهیاد جمالزاده یافتم اما ناامید نبودم و هرگز راضی به اتمام فیلمبرداری و پژوهش نشدم و حال در این فیلم تصاویر و صدا و اسناد نایاب و نادیده از سیدمحمدعلی جمالزاده و همسر ایشان (مارگرت اگرت، فاطمه)، سیدحسن تقیزاده، مجتبی مینُوی، محمد پروینگنابادی، محمدابراهیم باستانیپاریزی، منوچهر ستوده، نادر نادرپور و... را علاقهمندان زبان شیرین فارسی شاهد خواهند بود؛ از تاریخ معاصر ادبیات فارسی غبارروبی خواهیم کرد و یاد بزرگان را گرامی خواهیم داشت.
در طول فیلمبرداری در خیابان جمالزاده با اتفاقات تلخ و شیرینی مواجه شدم که برایم یادآور داستانی از سیدمحمدعلی جمالزاده شد. ساکنان و رهگذران خیابان جمالزاده او را نمیشناختند! «شاعر پاکستانی، شهید انقلاب، دکتر واقف بیمارستان، وقفکننده بوستان جمشیدآباد یا سرهنگ فداکار پادگان جمشیدآباد و...» هر یک از ظن خود جمالزاده را معرفی میکرد.
نام فیلم برگفته از طنازیهای قلم جمالزاده است؛ «مرکب محو» نام داستانی از جمالزاده است. پس از نامگذاری خیابان جمشیدآباد به نام جمالزاده در سال 1342، نویسنده کتاب «یکی بود یکی نبود» داستان «مرکب محو» را مینویسد. این داستان گزارشی است از مراسم خاکسپاری و بزرگداشت «دبیر آفاق» و نیز تهیه گزارشی از کردار و رفتار و گفتار او در طول زندگانی، توسط فرشتگان. حکایت خیابانی که به نام دبیر آفاق شده است و پس از مرگش نام او کمکم از خاطر افراد محو میشود...». گویی جمالزاده پیشبینی کرده بود ساکنان خیابان جمالزاده پس از نیمقرن دیگر او را نمیشناسند.
فیلمهای زندگینامهای با هر نامی که خوانده شود: «پرتره، شخصیت، بیوگرافی، بیوپیک، خودنگار، چهرهنگار و یا شخصیتنگار» همیشه مورداستقبال بوده است اما متأسفانه بدون حامی! بیشتر در جشنوارهها و مجامع ادبی و فرهنگی زینتالمجالس بوده است تا در ظاهر نشان داده شود که به مفاخر و مشاهیر اهمیت میدهیم و همیشه در یک بخش جنبی حضور داشته است. فیلم شخصیتنگار، مرغ عروسی و عزاست و در هر صورت طرفدار دارد و همیشه مسئولین بر سر سفره و غذای طبخ شده حاضر میشوند. دوستانی هستند که اشتیاق دارند این فیلم زودتر به اتمام برسد ولی دریغ از حمایت و تفقد!؟
و تنها لطفشان این است که اسباب نمایش تفننی یا همان زینتالمجالس شدن را فراهم میسازند! و یا به هنگام سالمرگ شخصیت، در پی واجستن و واپرسیدن گفتوگوی منتشر نشده و عکس دیده نشده و خط و سایهدست نویافته سراغی از تو میگیرند!
فیلم مستند «مرکب محو» سند نویافته و مصاحبه دیده نشده و خوانده نشده است. یادداشتهایی که غبار فراموشی بر آن نشسته بود و به همت هیأتامنای جمالزاده و به خواستاری زندهیاد ایرج افشار در دیماه به مناسبت یکصدمین سال تألیف «یکی بود یکی نبود» و یکصدوسیامین سال تولد جمالزاده در دیماه آماده نمایش خواهد شد انشاءالله.