![یک اتوبوس آدم برای مواجهه با یک جستارنویس](/img/newspaper_pages/1400/08-%20aban/17/laee/13-01.jpg)
یک اتوبوس آدم برای مواجهه با یک جستارنویس
نکاتی آسیبشناسانه درباره جستارنویسی، 49سال پس از انتشار نخستین گفتوگوی مطبوعاتی با نخستین جستارنویس ادبیات ایران
![یک اتوبوس آدم برای مواجهه با یک جستارنویس](/img/newspaper_pages/1400/08-%20aban/17/laee/13-01.jpg)
صابر محمدی- روزنامهنگار
از آن پاییز 1351که نجف دریابندری و کریم امامی بهعنوان گردانندگان مجله «کتاب امروز» از مهرداد بهار، داریوش شایگان، محمدرضا شفیعیکدکنی، امیرحسین جهانبگلو و ناصر پاکدامن دعوت کردند تا به خانه فهیمه راستکار و نجف دریابندری بیایند و روبهروی شاهرخ مسکوب بنشینند و با او درباره دو کتابش «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» و «سوگ سیاوش» گفتوگو کنند، دقیقا 49سال میگذرد. مسکوب پیش از آن به رستم و اسفندیار پرداخته بود اما از چاپ کتابش درباره سیاوش چندماهی بیشتر نمیگذشت؛ جستاری غریب که البته در مدتی بسیار کوتاه به چاپ دوم هم رسیده بود. فضای آن گفتوگو در آن سال را، مِهی از ابهام فراگرفته بود؛ ابهام از اینرو که این کتابها را باید چطور متونی بهحساب آورد؟ مسکوب کتابهایی نوشته بود که نه پژوهش آکادمیک و مقاله محسوب میشدند نه نقد. نه داستانسرایی بودند و نه سنجش کیفیت حماسهسرایی فردوسی. در عین حال که همه اینها هم بودند. او متونی نوشته بود که فارغ از محتوایشان، عجالتا باید کسانی که آن روز در میزگرد حاضر بودند، میدانستند از چه نوعی است. چرا که پیش از آن دو اثر، کسی با روش مسکوب از متون کلاسیک سراغ نگرفته بود. از اینرو بود که بخشی از زمان آن گفتوگو به تلاشی برای متدلوژی کار مسکوب اختصاص یافت. 10 صفحه از این گفتوگوی مفصل گذشته بود که ناصر پاکدامن پرسید:«چرا در این تجزیه و تحلیلی که راجعبه سیاوش و رستم و اسفندیار داری، این شکل خاص را انتخاب کردهای [...] چون این از نظر نوع ادبی نه یک تحقیق است، نه...»، مسکوب وسط حرفش پریده و تکمیل کرده بود؛ «بیپدر مادر است!» و بعد توضیح میدهد:«این همان چیزی است که فرنگیها به آن میگویند essai و برای essaiنوشتن هم آدم مجبور است تمام کارهای تحقیقی و علامهای را بخواند و کوشش من هم همه همین بوده است که بعد از اینکه این تحقیقات خوانده شد خودم را از آنها خلاص کنم. در این کتاب (سوگ سیاوش) یکی از تأسفهای من این است که در این کار خیلی موفق نبودهام. یعنی مجبور شدهام که استشهاد بکنم و برای اثبات بعضی مسائل اظهارنظر دیگران را بیاورم. من شخصا علاقهام به نوشتن essai است، نه نوشتن یک چیز محققانه. خیال میکنم که کار محققانه- که فوقالعاده هم لازم است- مثل استخراج یک معدن است، مثل یک مقدار سنگ قیمتی است که احتمالا ممکن است محققی یا علامهای استخراج کند ولی اگر آدم بتواند اینها را روی هم سوار بکند، آن کاری است سازنده که تا حدی آدم را راضی میکند. این کار essai است، تحقیق در متون (erudition) نیست».
راستی جستار چه بود؟
حالا حدود نیم قرن میگذرد از آن روز که شاهرخ مسکوب اینچنین، شیوه نوشتنش را برای افراد حاضر در آن میزگرد، براساس ترمی موجود در جهان (essai)، صورتبندی و تئوریزه کرد. جالب اینکه 29سال پس از آن نیز، وقتی مجموعه جستارهای محمد قائد با عنوان «دفترچه خاطرات و فراموشی» منتشر شد، او فصلِ «رسالهای در ستایش رساله» از کتاب را به همین مبحث و عنوان (essai) اختصاص داد و نوشت: «آرمان هر رساله، قطعهنویسی است و گزینگویی. در واقع، نگفتن است. اینجاست که رساله به شعر نزدیک میشود. لفظ لاتین exagium بهمعنای اسمی، رساله بود و بهمعنای فعلی، آزمودن و نیز وزنکردن. در فرانسوی کهن نیز essai بهمعنای آزمودن و تجربهکردن و گاه پژوهیدن بود. essai یا رساله چون بهمعنای کهن خود بازگردد میتواند یا آزمون باشد و یا میزان».
این فقط محمد قائد نبود که با گذشت چند دهه از آغاز رسمی فعالیت جستارنویسی در ایران، همچنان مجبور بود توضیح دهد جستار چیست؛ حالا هم با گذشت نیم قرن از آن روزگار، برای ما در بر همان پاشنه میچرخد. همین حالا اگر «جستار» را در موتور جستوجوی گوگل جستوجو کنید، بیش از اینکه با نتایج بهعملرسیده و بالفعل جستار مواجه شوید، همچنان با تعاریف و اینکه چه هست و چه نیست و فرقش با مقاله چیست روبهرو خواهید شد. همچنان بیشتر توان جستارنویسهای ما صرف این میشود که به دیگران توضیح بدهند کاری که میکنند دقیقا چه نوعی از نوشتن است. این در حالی است که حالا چند سالی است بازار جستارنویسها پررونق است؛ هم چند نشریه اختصاصی و چند ناشر بر انتشار آثارشان تمرکز دارند، هم یکی دو مؤسسه برایشان جایزه راه انداختهاند و هم در یکی دو مرکز، کارگاههای آموزش جستارنویسی برپا شده است.
جستارنویسهای تنبل
حرفهای شاهرخ مسکوب درباره جستارنویسی و تفاوت آن با اثر مبتنی بر تحقیق را با هم مرور کنیم: «کار محققانه [...] مثل استخراج یک معدن است، مثل یک مقدار سنگ قیمتی است که احتمالا ممکن است محققی یا علامهای استخراج کند ولی اگر آدم بتواند اینها را روی هم سوار بکند، آن کاری است سازنده». با وجود همه تعاریف موجود از مقوله جستار، بهنظر میرسد همین تعریف که بنایش از قضا بیشتر بر ذکر مثال است تا نظریهپردازی، دقیقترین تعریف یا دستکم دقیقترین ترسیم از وجوه ممیزه اثر محققانه و جستار باشد. نکتهای که گاه در جستارنویسی ادبی و هنری فارسی فراموش شده همین است که دادههای مورد استفاده یک جستارنویس، همان دادههای یک اثر تحقیقی است. مقداری «سنگ قیمتی» است که حالا باید خلاقانه روی هم «سوار» شوند. نابسندهبودن تعاریف موجود شاید سبب شده آنها که توان و حوصله پژوهش ندارند ـ با تأسی به همین تعاریف که میگویند بنای جستار بیشتر بر زاویه دید شخصی نسبت به موضوع مورد نظر است ـ جستارنوشتن را انتخاب کنند و حتی بادی به غبغب بیندازند که ما کار خلاقه میکنیم نه کار ماشینی یک محقق و آکادمیسین را. آسیبهای تسلط این تلقی مخدوش، این است که بنای تحقیق برای نوشتن جستار کاملا کنار گذاشته میشود. کجا قرار بود جستارنویس خودش را برای نوشتن بینیاز از تحقیق بداند؟ نهتنها چنین قراری در میان نیست بلکه جستارنویس، باید سختی کار چندین محقق را برای نوشتن یک متن به جان بخرد، چرا که او قرار نیست صرفا با تحقیق در رابطه با موضوعی مشخص، متنی آکادمیک بنویسد و خلاص؛ او قرار است دادههای چندین تحقیق را از نظر بگذراند و از مسیر دادهپردازی به تحلیل خلاقانه یافتهها برسد. اگر از این مراحل صرفا آخری را انتخاب کنیم، کاری که میکنیم جستار نیست، نوعی از تنبلی است که زیر ناسازه تعاریف مخدوش از جستار پنهانش کردهایم.
این آسیب فقط جستارنویسهای جوان و تازهکار را تهدید نمیکند؛ ازقضا جاافتادگی و کسب مقبولیت هم میتواند جستارنویس را به سمت آن سوق دهد؛ جستارنویسی که سالها با دادهپردازی خلاقانه استخوان خرد کرده نیز میتواند به سبب جایگاهی که به آن رسیده، از جایی به بعد خود را مبرا از تحقیق و سخن مستدل ببیند و موقعیت جستارنویس و کنش جستار را با اظهارنظر خلط کند. بروز و ظهورهای هر چند کمرنگ چنین آسیبی، در تازهترین جستاری که محمد قائد بهعنوان یکی از بهترین جستارنویسهای ایرانی درباره محمدرضا شجریان نوشته و در مهرماه گذشته در سایت خود منتشر کرده، خود را نشان داده است؛ زنگ خطری است که به صدا درآمده است و باید آن را شنید.