خودمانی/ حرمت کلمات
مریم ساحلی
گفت: دلم شکست.
بغض چنگ انداخته بود به صدایش، آن هم وقتی که نگاهمان به درختان دو سمت جاده بود. درختها از دوسو خم شده بودند سمت هم و برگهایشان کنار گوش یکدیگر پچپچ میکردند.
گفت: صدایش که میکردم، «جانم» میشنیدم و دلم غنج میرفت. دو سه روز که هم را نمیدیدیم از دلتنگی حرف میزد. «قربانت»، «فدایت»، «عزیزم» از دهانش نمیافتاد.
گفتم: خب اینها تعارف است.
گفت: من باور کرده بودم.
راست میگفت، باور کرده بود و یک وقت که دید هیچکدام از آن کلمات در معنای واقعی خویش بهکار نرفتهاند، شکست.
کسی که او را شکست، به خود میبالد که خوشصحبت است و خونگرم. باخود و بیخود از دیگران تعریف میکند و کلمات آکنده از محبت، دوستی و صمیمیت از دهانش جاری میشود و بهراحتی عنوان دوست یا رفیق را به آدمهای دور و برش میبخشد. شاید بگویید خب اینکه بد نیست؛ بله، بد نیست اما واقعیت این است که پیش از همه خونگرم بودنها باید راستگو باشیم. دلهای نازکی هستند که به خطاب «دوستِ من» از سوی ما دل میبندند. آن وقت نهال دوستی با ما در دلشان جوانه میزند، قد میکشد و سایهگستر میشود. سایهای که فکر میکنند سرد و گرم ایام را میتوان در پناهش گذراند. اصلا برای همین روا نیست دلمان به دوستی نباشد، اما بر زبانمان حکایت رفاقت جاری شود. چراکه دیر یا زود آن بنده خدا باخبر میشود که این درخت دوستی تنها بر خاک وجود او روییده، نه ما. یک وقت میرسد که میبیند آنقدر دوست، از همین دوستهایی که فقط در کلمات همراهشان بودهایم، دور و برمان هست که خلوتی برای به دوست و دوستی اندیشیدن باقی نمانده است. نمیدانم از کی حرمت کلمات در قاموسمان رنگ باختهاست؟ و باز نمیدانم سیل اظهار محبتهایی که گاه و بیگاه میشنویم یا جملههای مهرآمیز و گل و چمن و قلبها، پای عکسها و نوشتههایمان در شبکههای اجتماعی تا چهاندازه از اعماق وجود آدمها برمیآید اما میدانم که حواسمان باید باشد، هنوز هستند انسانهایی که از جهان نقابها و دروغها دور ماندهاند، آنها حرمت کلمات را میشناسند و به مفهومشان میاندیشند. کاش بیمحابا کلمات را بهکار نبریم.