مأمور مرموز بریتانیا
لارنس عربستان که بود و در خاورمیانه چه ماموریتی را به انجام رساند؟
مهرنوش سلماسی ـ روزنامهنگار
«لارنس عربستان» یکی از پررمزورازترین مأموران بریتانیا در خاورمیانه بود؛ شخصیتی پیچیده که مرز میان جاسوسی و قهرمان تودهها بودن را درنوردیده بود. بخشی از این کاراکتر مرموز و همراه با پیچیدگی و تناقض را دیوید لین در فیلمش به نمایش گذاشته است اما اثر سینمایی فاخر لین، فقط بخشی از داستان لارنس عربستان است؛ افسری که پایش به ایران هم باز شد و تا آستانه اعدام هم پیش رفت و در حالی ماموریت اتحاد قبایل عرب در برابر ترکهای عثمانی را پیش میبرد که در مقام نویسنده هم حرفهایی برای گفتن داشت. مکتوبات زیادی توسط لارنس نوشته شده و دیگران هم دربارهاش زیاد نوشتهاند. «هفت رکن حکمت» کتاب مفصلی که لارنس آن را نوشته در ایران هم ترجمه و بارها بازنشر شده است؛ کتابی که یکی از مهمترین منابع رابرت بولت برای نگارش فیلمنامه لارنس عربستان بود. کتاب زندگینامه پنهانی لارنس عربستان نوشته فیلیپ نایتل و کالین سیمپسون هم زندگینامه این مأمور مرموز بریتانیاست که در ایران ترجمه و منتشر شده است. در این کتاب مفصل و پرحجم که در 18فصل تدوین شده مراحل مختلف زندگی و شخصی لارنس بررسی شده است. در کتاب تعدادی از نامههای لارنس ضمیمه شده است. از قهرمان اعراب تا نویسندهای حساس و از جاسوسی در خدمت بریتانیا که دشمن مردم خاورمیانه بود تا چهرهای محبوب، هر کدام تکههایی از پازل مردی را شکل میدهند که روزگاری توانست اعتماد عربهای بادیهنشین را بهخود جلب کند و بعد از یک عمر ماجراجویی در شرایطی که روزهای آرامی را در بریتانیا سپری میکرد بر اثر تصادف با موتورسیکلت درگذشت.
یک زندگی پرماجرا
توماس ادوارد لارنس در سال۱۸۸۸ در شهر تری ماداک ولز متولد شد. در سال۱۸۹۶ او به همراه خانوادهاش به شهر آکسفورد نقل مکان کردند و او مشغول به تحصیل در 2رشته معماری و زبانشناسی شد. در سال۱۹۰۹ او سفری تحقیقاتی به کشور عثمانی انجام داد. در سال۱۹۱۱ او بهصورت افتخاری به عضویت گروهی درآمد که در حال حفاری و کاوش منطقهای باستانی در کناره رود فرات بودند. او بهمدت 3سال در آنجا مشغول بهکار بود و اوقاتفراغت خود را صرف مسافرت در منطقه و آموختن زبان عربی کرد. در سال۱۹۱۴ با مطالعاتی که درباره منطقه سینا در نزدیکی مرزهای عثمانی کرد، به همراه همکارانش نقشههایی تهیه کردند که بلافاصله از اهمیت استراتژیک فوقالعاده برخوردار شدند؛ زیرا در همان روزها در اکتبر سال۱۹۱۴ جنگ بین انگلستان و امپراتوری عثمانی آغاز شد.
با آغاز جنگ، لارنس برای اعزام به منطقه نامنویسی کرد و از آنجا که در امور اعراب تخصص بالایی داشت، بهعنوان افسر اطلاعات به قاهره اعزام شد. او بیش از یکسال در مصر به فعالیتهای اطلاعاتی خود ادامه داد و در سال۱۹۱۶ یک دیپلمات انگلیسی را برای مذاکره با حسین بن علی، امیر مکه که علیه قوانین عثمانی اعلان شورش کرده بود همراهی کرد. لورنس مقامات ارشد خود را متقاعد کرد که شورش طرفداران امیر مکه را حمایت کنند و خود نیز بهعنوان افسر رابط «ارتش حسین بن فیصل» امیر مکه را همراهی کرد.
نیروهای اعراب تحتراهنمایی لارنس توانستند طی یکسری جنگهای نامنظم خسارات فراوانی به خطوط نیروهای ترک وارد کنند. او یک متخصص جنگ فوقالعاده بهنظر میرسید و بهشدت موردعلاقه اعراب بادیهنشین قرارگرفت. در جولای ۱۹۱۷ نیروهای اعراب موفق به تصرف منطقه عقبه در نزدیکی منطقه سینا شدند و در آنجا به نیروهای انگلیسی که در حال پیشروی بهسوی اورشلیم بودند ملحق شدند و در همین حال لارنس به مقام سرهنگ دومی ترفیع یافت. در ماهنوامبر وی درحالیکه با لباس مبدل اعراب در حال شناسایی خطوط نیروهای عثمانی بود دستگیر شد و قبل از آنکه موفق به فرار شود موردشکنجه قرارگرفت. پس از فرار، لارنس به رسته خود که در حال پیشروی بهسوی شمال و شهر دمشق بود پیوست.
عربستان آزاد شد اما امیدهای لارنس برای دستیابی به ملتی واحد در شبهجزیره عربستان با بهوجود آمدن تحزب و فرقهگرایی از دست رفت و او که خسته و ناامید شده بود به انگلستان بازگشت. او هنگامی که فهمید رقابت شدید بین گروههای اعراب دستپخت دولت انگلستان است به حضور پادشاه جورج پنجم رسید و مدالهای افتخاری را که قرار بود به او تقدیم شود مودبانه رد کرد.
پس از اتمام جنگ او تلاشهای بسیاری برای استقلال کشورهای عرب انجام داد تا آنجا که در کنفرانس صلح پاریس با لباس اعراب حضور یافت.
او به شخصیتی افسانهای در دوران زندگیاش تبدیل شد و در سال۱۹۲۲ با رد کردن مناصبی با دستمزد بالا با نام جعلی جان هام راس در ارتش سلطنتی انگلستان ثبتنام کرد.
به تازگی نوشتن یادداشتهای به یادماندنیاش از جنگ را با نام «هفت ستون حکمت» به پایان برده بود و امیدوار بود با فرار از شهرت، دستمایهای مناسب برای کتابی جدید بهدست آورد. کشف و افشای ماجرا توسط مطبوعات منجر به اخراج وی از نیروی هوایی سلطنتی شد اما در سال۱۹۲۳ او مجدداً موفق شد بهعنوان سرباز با نام جعلی تیای شاو در رسته نیروهای زرهی ثبتنام کند. او این عنوان جعلی را به یاد دوست و نویسنده ایرلندیاش جورج برنارد شاو انتخاب کرد. در سال۱۹۲۵ لارنس مجدداً به نیروی هوایی سلطنتی پیوست و 2سال بعد نام فامیل خود را رسماً به «شاو» تغییر داد. در سال۱۹۲۷ نسخه خلاصهشده خاطرات وی منتشر و با اقبال عمومی عظیمی مواجه شد اما مطبوعات و خبرنگاران آن زمان از محل سکونت لارنس اطلاعی نداشتند و این در حالی بود که وی به پایگاهی در هند اعزام شده بود. در سال۱۹۲۹ او به انگلستان بازگشت و 6سال آخر عمر خود را به نوشتن و کار کردن بهعنوان مکانیک نیروی هوایی سلطنتی اختصاص داد. در سال۱۹۳۲ ترجمه «اودیسه» هومر به انگلیسی را انجام داد و آن را درحالیکه نام تیای شاو را روی خود داشت به چاپ رساند. در فوریه ۱۹۳۵ لارنس از نیروی هوایی سلطنتی اخراج و به کلبه ساده خود در دورست کلاووز هیلز بازگشت. در سیزدهم می همان سال وقتی به خاطر تصادف درگذشت تمام انگلستان در غم او سوگواری کردند.
در برخی از کتابها نیز به زندگینامه لارنس عربستان اشاره شده که از آن جمله کتاب «در خاورمیانه چه گذشت» قابل ذکر است. در بخشهایی از این کتاب نوشته ناصرالدین نشاشیبی و ترجمه محمدحسین روحانی که نشر توس منتشرش کرده آمده است:
«لارنس عربستان، افسر، باستانشناس و سیاستمدار انگلیسی، دومین پسر از پنج فرزند غیرشرعی سر توماس رابرت لارنس، از پرستار دخترانش «سرامادن» بود. سر توماس قبلا زن و چهار دختر خود را ترک گفته، به «ویلز» کوچیده بود و چون زنش حاضر نشد با طلاق موافقت کند، او زندگی زناشویی بدون ازدواج را با سارامادن آغاز کرد و تا پایان عمر ادامه داد. وقتی توماس ادوارد به سن ۸سالگی رسید، خانواده وی درآکسفورد مسکنگزید و هرپنجبرادر از دانشگاه آن فارغالتحصیل شدند.
لارنس معمولا در لباس زنان کولی سوریه از مناطق تحتکنترل نیروهای طرف مقابل بازدید میکرد و از آنان اطلاعاتی بهدست میآورد. عکسی که توسط دوستش «لورل توماس»، برداشته شده است، لارنس را در لباس زنان کولی نشان میدهد.
«توماس ادوارد لارنس» معروف به لارنس عربستان در سن ۱۰سالگی دریافت که فرزندی نامشروع است و ازاینرو گرفتار صدمهای عاطفی شد. این احساس نقص، توماس را به آن واداشت که در مدرسه و دانشگاه برای اثبات برتری خود بر همسالان کوشش کند. او به هنگام تحصیل در رشته باستانشناسی، با جلبتوجه خاورشناس «هوگارت»، وی را بهعنوان پدر دوم خود برگزید.
برخی از مورخان میگویند این احساس، هر 5برادر را بر آن داشت که تصمیم بگیرند هیچگاه ازدواج نکنند.
لارنس از آغاز جوانی شیفته مشرق عربی شد و بارها کتاب «صحرای عرب» نوشته «داوتی» را با اشتیاق تمام خواند. ضمن تحصیل در دانشگاه، به سوریه و فلسطین مسافرت کرد تا قلعههای صلیبی را مشاهده کند و مقالهای راجع به آن بنگارد. در سال۱۹۱۰ به هیأتی که موزه بریتانیا برای بررسی آثار باستانی «کرکمیش» به کرانههای فرات فرستاده بود، ملحق شد ولی تا سال بعد در نقطهای کوهستانی در لبنان ماند و در مدرسهای مسیحی به فراگرفتن زبان عربی پرداخت. در سال۱۹۱۱ دکتر هوگارت به او پیوست و هردو با هم به «کرکمیش» رفتند. هنگامی که دولتهای باختری توطئهگری خود را برای تقسیم املاک عثمانی آغاز کردند، بریتانیای کبیر احساس کرد که جنگ به ناچار بر سر این کار درخواهد گرفت. به همینخاطر، انگلیسیها هیأتی را (که لارنس عضو آن بود) به صحرای سینا فرستادند.
لارنس در ایران
پس از کشتهشدن «سیمیتقو»، (تجزیهطلب در کردستان و لرستان) فرمانده قوای آذربایجان از تحریکات لارنس در منطقه اطلاع داشت و به وسیله رکن ۲ قوای تحتامر خود که ریاستش با یکی از افسران به نام ابراهیمی بود، از اقدامات لارنس مطلع شد. عاقبت نیز همین افسر که طی ماجرایی از ورود لارنسبه ایران مطلع بود و تا ارومیه وی را تعقیب کرده بود، موفق شد لارنس را در مدرسه آمریکایی ارومیه شناسایی و دستگیر کند.
لارنس با دیدن نایب اول ابراهیمی، با خونسردی گفت: «اشتباه کردهاید، من پروفسور جاکسن هستم».
سپس لارنس به دفتر فرماندهی قوای آذربایجان انتقال یافت و چون جریان امر با تلگرام رمز به اطلاع رضاخان رسیده بود، از اعدام وی خودداری شد و نامبرده را تحتالحـفظ به زندان تازهتأسیس قصر فرستادند و او را بهعنوان یک معلم و کشیش ساده انگلیسی زندانی کردند.
چند سال پس از این ماجرا سروان ابراهیمی در ملاقاتی با دکتر شیفته، سردبیر روزنامه مرد امروز، جزئیات آن را با وی در میان گذاشت و این ماجرای واقعی برای نخستین بار در سال۱۳۲۳ در روزنامه مزبور چاپ شد.
دکتر نصرالله شیفته در کتاب «مرد عجیب» به ذکر جزئیات اجرای نقشه شورش در زندان قصر و فراری دادن لارنس از زندان در یکی از روزهای اسفند۱۳۰۹ میپردازد و شرح میدهد که او در یک صحنهسازی توسط مأموران مستوفیالممالک رئیسالوزرای رضاخان پذیرایی و اطعام و سپس با مساعدتهای سرتیپ زاهدی مخفیانه از تهران فراری داده شد.
نصرالله شیفته در پایان کتاب خود مینویسد: « لارنس از یکی از دروازههای شرقی شهر وارد تهران شد و دیگر کسی از وی اطلاعی نیافت. مدتی از وی خبری نبود تا یک روز جراید خارجی خبر دادند که لارنس در قاهره دیده شده است!».
در آرشیو سازمان اسناد ملی ایران در زمینه ورود لارنس به ایران جمعا ۱۸ سند وجود دارد که تاریخ نخستین سند 1308/10/12 و آخرین سند 1309/9/22شمسی است.
اولین سندی که در مورد ورود مخفیانه لارنس عربستان به ایران وجود دارد، گزارش محرمانه علی منصور، استاندار آذربایجان به وزارت داخله است و از متن گزارش استنباط میشود که هواپیماهایی که از خاک عراق برخاسته بودند، با ریختن اوراق و اعلامیههایی در مناطق کردنشین سردشت، اهالی را به قیام و شورش تشویق میکردند.
در سالهای ۱۳۰۸ و ۱۳۰۹ که لارنس به کردستان برای تحریک مردم این سرزمین رفته بود، لندن مایل بود برای رضاخان که در آن زمان به انگلیسها پشت کرده بود دردسر ایجاد کند. رضاخان تمایل زیادی به همکاری با آلمانها داشت و لندن از این همکاری سخت ناراحت بود.
پایان یک زندگی پرماجرا
این مامور زبردست و نویسنده و ادیب حساس، سر پرسودایی داشت. لارنس شیفته موتورسیکلت بود و بهگفته برخی رسانهها، ۸موتورسیکلت گرانقیمت و بسیار هنری از نوع Brough Superior که از برند مشهور رولزرویس بود داشت. در صبح روز ۱۳می۱۹۳۶، لارنس که روزگاری قصد مسابقه سرعت موتورسیکلت با یک هواپیما را داشت به سرعت در محل زندگی خود مشغول موتورسواری بود که متوجه 2پسربچه سوار بر دوچرخه در مسیر خود میشود. او سعی میکند با منحرف کردن موتورسیکلت خود از برخورد با آنها جلوگیری کند اما با یکی از آنها برخورد کرده و از روی موتور پرت میشود. 6روز بعد لارنس عربستان بهدلیل جراحات ناشی از این تصادف ساده درگذشت. با وجود این مرگ او باعث نجات جان بسیاری شد؛ زیرا پس از مرگ او بود که تحقیقات در مورد کلاه ایمنی موتورسواران آغاز شد. از همان ابتدا بسیاری در مورد مرگ او تشکیک کردند و پس از آنکه دههها بعد از مرگش نامه او به بخش رسانهای نیروی هوایی منتشر شد، بسیاری به این نتیجه رسیدند که ممکن است این تصادف نوعی خودکشی بوده باشد.
در این نامه لارنس نوشته که بعد از بازنشستگی از نیروی هوایی او آرزو میکرده کاش مرده بود! وی همچنین نسبت به تلاش برای یافتن یک شغل دیگر احساس ناامیدی داشته و گفته بود که میداند هر جا که برود رسانهها او را رها نکرده و شانس موفقیت را از وی خواهند گرفت. او در پایان نامه گفته بود که هیچوقت دوست ندارد پیر شود. شاید لارنس عربستان بالاخره به این یک آرزویش رسیده باشد و جهان یکی از افسانهایترین و پیچیدهترین شخصیتهای چند قرن اخیر خود را از دست داد.