مارک وان د کلاشورست- مترجم: آرش نهاوندی
دومین فیلم وی نیز محسوب میشود، به زندگی و معضلات مردم در خارج از جوامع شهری ایران بهویژه در میان اقشار کارگر نگاهی عمیق دارد. احمد بهرامی با موشکافی دقیق به زندگی حاشیهنشینان شهری در قالب روایت داستانی فیلم دشت خاموش در یک کارخانه آجرپزی قدیمی پرداخته است. در این فیلم ضمن پرداختن به روابط اجتماعی میان کارگران و مسائلی که آنها را به یکدیگر نزدیک کرده، به این مسئله نیز پرداخته شده که هر یک از این کارگران در زندگی خود بهتنهایی نیز با مشکلات و معضلاتی مواجه هستند. این فیلم در اصل 2بخش دارد. نقطه عطف فیلم دشت خاموش سخنرانی صاحب کارخانه خطاب به کارگرانش درباره تعطیلی کارخانه است. ما سخنان وی را 5بار دیگر در بخش اول فیلم میبینیم. در هر بار تکرار، بخشی به سخنان وی افزوده میشود تا اینکه در میانه فیلم نسخهای کامل از سخنرانی وی در کارخانه به تصویر کشیده میشود. درحالیکه صاحب کارخانه سخنرانی میکند دوربین روی صورت کارگران میچرخد و هر بار روی چهره یکی از آنها زوم میکند و روایت داستان فردی که دوربین روی او زوم کرده، شروع میشود.
داستانهایی از مش عباد تا ابراهیم و از شاهو و سرور (کارگران شاغل در کارخانه) در این فیلم روایت میشود، همگی در ابتدا مضمونی یکسان دارند؛ لطفالله سر کارگر کارخانه به آنها میگوید رئیس میخواهد صحبت کند. مجادلهای در دفتر رئیس شکل میگیرد و سپس شخصیتی که داستانش در حال روایت شدن است، همراه اعضای خانوادهاش در حال ناهار خوردن دیده میشوند و سپس چرت میزنند. در صحنه بحث و گفتوگو با رئیس نیز آنها مشکلاتشان را با وی در میان میگذارند و او نیز قول میدهد به مشکلاتشان رسیدگی کند. همگی آنها به رئیس درباره لطفالله و محبوبیت سرور (کارگری که لطفالله عاشق وی است) نزد وی هشدار میدهند و به این مسئله اشاره میکنند که لطفالله، روزهای پنجشنبه زمانی که رئیس در کارخانه حضور ندارد، سرور را با خود به جادهای در مسیر شهرک میبرد. پس از اینکه آنها دفتر را ترک میکنند، دوربینها روی پنجره متمرکز میشود و سرور درحالیکه رئیس به وی نگاه میکند، در حال کار کردن دیده میشود.
احمد بهرامی در بخش دوم فیلم به اتفاقات پس از سخنرانی رئیس میپردازد و بهطور ویژه روی شخصیت لطفالله متمرکز میشود. درحالیکه همکارانش همگی پراکنده شدهاند، لطفالله در دفتر رئیس به مرتب کردن و جمعآوری آخرین برگههای ساعات ورود و خروج کارگران میپردازد و کار روی آخرین دستههای آجر را به پایان میرساند. تا این لحظه تنها سرور است که در کارخانه مانده، اما او نیز در ادامه همراه با رئیس، کارخانه را ترک میکند. لطفالله میماند و دنیایی که از کودکی با آن خو گرفته است. او که در کارخانه زاده شده، چیزی جز ساخت «خشت خام» نمیداند. حال این پرسش در ذهنش شکل میگیرد که در آینده چگونه باید به زندگیاش ادامه دهد؟
تغییر لحن در میانه فیلم کاملا بر ریتم دشت خاموش اثرگذار بوده است. سخنرانی صاحب کارخانه در بخش ابتدایی فیلم به مثابه بمبی قوی و ساعتی عمل کرد. این سخنرانی ریتم فیلم را سریعتر کرد، اما صحنهها و بخشهای کوتاه بعدی فیلم، از سرعت ریتم فیلم تا حد زیادی کم کرد. زمانی که اتفاق اجتنابناپذیر (تعطیلی کارخانه) رخ میدهد، تمام دیواره آجری چیده شده در محوطه کارخانه که به نوعی میتوان گفت تمثالی است از این گروه کارگران از کار بیکار شده، یکباره فرومیریزد. لطفالله در این فیلم در نقش ملات و سیمان پیونددهنده این دیواره آجری است. او به اختلاف میان کارگران رسیدگی و بهعنوان میانجی و واسطه میان آنها و رئیس عمل میکند و حتی آنها را تهییج به گرفتن حق و حقوقشان میکند، اما زمانی که دیگر آجری وجود ندارد، سیمان نیز کارکرد خود را از دست میدهد. این کنایهای است از اینکه زمانی که دیگر کارگران نیستند، لطفالله بهعنوان سرکارگر دیگر به چه کار میآید؟ هرچه دشت خاموش به لحظات پایانی خود نزدیک میشود، ریتم فیلم نسبت به ریتم نفسگیر بخش ابتدایی، کندتر میشود؛ این انتخابی آگاهانه از سوی بهرامی برای آماده کردن ذهن تماشاگران جهت رسیدن به پایانی غمانگیز بوده است.
یکفیلم در 2بخش
منتقد اینترنشنال سینه فیل سوسایتی از «دشت خاموش» مینویسد
در همینه زمینه :