اگر غم لشکر انگیزد
نگار حسینخانی ـ خبرنگار
دلمان برای شادی تنگ شده، خصوصا این روزها که انگار در ملحفههایی از غم پیچیده و سر در سیاه فرو کردهایم. شاید یادمان رفته چطور باید شاد بود؟ شاید یکی آن را از ما دزدیده؟ واقعا شادی کجاست؟
افلاطون میگوید آنها که پیرو اصول اخلاقی هستند، میتوانند شاد باشند. به همین دلیل هم این دسته افراد باید فضایل اصلی اخلاقی، مخصوصاً عدالت را درک کنند. ارسطو هم فضیلت را لازمه شادی میداند و معتقد است بدون فضیلت، حداکثر بتوان به رضایت خاطر رسید، نه بیشتر. از نظر ارسطو، رسیدن به فضیلت اینگونه بهدست میآید که انسان از خودش بپرسد:«من چطور باید باشم» نه اینکه بگوید:«من چه کار باید بکنم». اما شادی در فلسفه بسیار در اپیکوریان قابل رصد است. اپیکور رهبانیت، دوستی واقعی و دوری از سیاست را برای شاد زیستن پیشنهاد میکند و رواقیون بر بیتفاوتی در برابر امور منفی تأکید میکنند. سنت آگوستین نیز بر این باور است که همه فعالیتهای انسان حول عشق میچرخد و مشکل اصلی انسانها این است که عشق را جابهجا استفاده میکنند. او میگوید تنها در خدا میتوان به شادی دستیافت و اوست که سرمنشأ شادی است. از منظر ابنسینا هم شادی غایت انسان است و شادی حقیقی، خالص و دور از علایق دنیوی است؛«در غایت، شادی حقیقی از اتصال عقل انسان به عقل کل حاصل میشود.» از نظر غزالی نیز شادی بر پایه چهار رکن است؛«خودشناسی، خداشناسی، شناخت حاق واقع دنیا و شناخت حاق واقع عقبی.»
اما چرا این پرونده سراغ شادی را گرفته و کارکردهای آن را بررسی کرده است؟ همه ما خوب میدانیم که چقدر در این روزهای سخت، برای ادامه، نیازمند شاد زیستنایم. همین هم باعث شد راهها و مفاهیم مختلفی را برای رسیدن به آن جستوجو کنیم. شادی را شاید نتوان در یک چیز جست. مثلا وقتی صبح از خواب بیدار میشویم و زندگی را دوباره آغاز میکنیم، براساس مفاهیم پیشینی ممکن است صدای یک پرنده روزمان را بسازد. شاید یک خبر خوب ما را از انبوه ناامیدی نجات دهد و شادی مثل خون تا صورتمان خود را بکشاند و عضلات گونههای عبوس شدهمان را کمی تحریک کند. شادی یک صدا، شادی یک بو، شادی یک مزه، رنگ، لباس، هوا و به قول شاعر، هوشنگ ابتهاج: شادی آزادی، وقتی که میگوید: «...ای شادی آزادی/ روزی که تو بازآیی/ با این دل غم پرورد/ من با تو چه خواهم کرد؟...»
اما انگار شادی باید با نوعی احساس رضایت هم همراه شود، اگر نه کامل نیست. مثلا چطور میتوانی وقتی از چند جهت بدن و اعضا و جوارحات درد میکند شاد باشی؟ یا چطور با جیب خالی باید شاد بود؟ چطور وقتی دو دستی باید به زندگی بچسبی میخواهی شاد هم زندگی کنی؟ انگار بویی از رضایت به مشام ما که هر روز یک ایراد در آینه بهمان وارد است، نمیرسد و راه محتوم، جز غم نیست. همین زمان که از جهات مختلفی روان خود را گزیدهایم، درست در آن لحظه که حس میکنیم لعنت به این زندگی غمانگیز، روانشناسان وارد میشوند. شاید با این بیت از غزل حافظ که «اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد/ من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم».
همین زمان است که شادیها با دوزهای پایین تجویز میشوند و ما یاد میگیریم با مفهوم عجیب و غریبی طرف نیستیم. مثلا میتوان با یک نوع غذا شاد بود یا یوگا کرد و به آرامش نسبی رسید و در عین آرامش، رضایت خاطری هم از آن تحرک اندک بهدست آورد. حتی پیشنهاد میدهند موسیقیهای شادتری گوش کنید. فیلمهای شاد و کمدی ببینید و اهداف کوتاهمدت و بلندمدتی تعیین کنید. آنها معتقدند معنویت مهمترین راه گریز از این لشکر غم است، پس از آن هم غافل نباشید.
حالا که تا این اندازه نیازمند شاد زیستن هستیم، بهنظر دستهبندی آن در این وضعیت چندان مناسب نباشد؛ دستهبندی شادی به تجویزی و حقیقی. بهنظر میرسد ما در شرایطی نیستیم که قدرت انتخاب داشته باشیم. پس به هر شادیای که میتوانید بیاویزید که این ریسمان در گریز است. سونجا لیوبومیرسکی، فارغ التحصیل از دانشگاههای هاروارد و استنفورد و استاد دانشگاه کالیفرنیاست که واحدهای مربوط به روانشناسی اجتماعی و روانشناسی مثبتنگر را تدریس میکند. او و همکارانش نظریه شادکامی پایدار را فرمولبندی کردهاند. آنها معتقدند میزان شادکامی ما را یک خروجی از مجموع عواملی نشان میدهد که بخشی از آن قابل کنترل و بخش دیگر غیرقابل کنترل است: «سطح پایه» که ناشی از عوامل وضعی، ژنتیک و ارثی است. «محیطی» که شامل همه مسائل اجتماعی است و «ارادی و اختیاری» که کاملاً در کنترل ماست. او بهترتیب تأثیر عددی هر یک از این عوامل روی شادی را ۵۰ درصد ارثی، ۱۰ درصد محیطی و ۴۰ درصد ارادی میداند.
اینطور که پیداست ما در شادکامی خود بیتأثیر نیستیم. مثلا چه اشکال دارد وقتی از شادی حقیقی دوریم راه شاد شدن از تماشای یک تصویر در شهر را بر خود نبندیم. کشورهای مختلف راههای گوناگونی را برای رسیدن به شهر شاد داشتن پیمودهاند. ما هم باید چنین کنیم. هرچند اصلا منظورمان در این پرونده خوشی الکی و فراموشی و بیتفاوتی نیست. ما قرار است مفاهیم شادی را گسترش داده و درک نوتری از آن پیدا کنیم. مثلا اجازه دهیم صدای یک پرنده حالمان را خوب کند یا روی نیمکتی در خیابان که بسیار دنج است بنشینیم و کمی به دور و برمان نگاه کنیم. این بهمعنای آن نیست که دردهای خود را فراموش کردهایم، بلکه راهی است برای گشودن افقهای ذهنی در تحمل دردهای گذشته و نو و مهمتر از آن ادامه زندگی.