چهره به چهره/ حذف شاعر تبریز در مسیر دهلی نو!
صابر محمدی
البته اینکه نوشتهایم محمدحسین شهریار و رهی معیری، روزی از روزهای سال1344 در تهران به هم برخوردهاند، حقیقت ندارد! نه اینکه این روایتی که خواهیم آورد دروغین باشد، نه! ماجرا از این قرار است که شهریار، عنصر محذوف این روایت است، هر چند یک طرف ماجراست. چطور؟ عرض میکنم.
در دهههای 30 و 40شمسی، موازی با رونقگرفتن دکان مدرنیسم در شعر، راسته سنتگراها هم هنوز پررفتوآمد بود؛ ملت از تازهدرگذشتهها هنوز محمدتقی بهار را روی دست میبردند و از بین زندهها هم همچنان رهی معیری و شهریار و امیری فیروزکوهی و دیگران پرمخاطب بودند. این جریان، دو رقیب اصلی داشت که شهریار و رهی بودند و دیگران ِ شعر کلاسیک بهنوعی در مجاورت با آنها تعریف میشدند؛ چهرههایی چون ابوالحسن ورزی، رحیم معینی کرمانشاهی، مهدی سهیلی، امیری فیروزکوهی و حتی مهدی حمیدی شیرازی که خود را خدای شاعران میدانست. هوشنگ ابتهاج را هم بهخاطر گرایش آشکارش به نیما، بهتر است از این فهرست کنار بگذاریم. صفبندی اصلی را چنانچه گفتیم دو نفر جلوداری میکردند؛ شهریار سر یک صف بود و رهی معیری سر دیگرش. پشتسر رهی، مهدی سهیلی شاگردمسلکانه ایستاده بود و علی دشتی بهجای ملازمت صرف، وظیفه دفع حملات و ضدحمله را برعهده داشت.
اما ماجرای آن روز خیابان نادری چه بود... نوشتیم که شهریار، غایب روایت است. اما آن روز او نمایندهای در دفاع از خود، در آوردگاه رهی دارد که کار را بهاصطلاح درمیآورد برای شاعر تبریز. مفتون امینی را میگوییم؛ شاعر 95سالهای که عمرش دراز باد. چند سال پیش، او به گفتوگویی مبسوط با خبرگزاری ایسنا نشست و در بخشی از گفتوگو، بحث به اتاق رهی معیری در اداره اقتصاد کشید؛ همان روز روایت ما در سال1344: «آدم خیلی ساده و بیریایی بود. با شهریار هم مقداری اختلاف داشتند. برخی هم که میدیدند آنها اختلاف دارند، دستکاری میکردند و به اختلاف آنها دامن میزدند. [...] یک روز، پیش رهی نشسته بودیم که یکی از در وارد شد و گفت من استاد دانشگاه هند هستم. اسمم شکرالدین احسن است و به دیدن شما که از برجستگان و چهرههای درخشان شعر هستید آمدهام. رهی تشکر کرد و صحبت کردند. بعد شکرالدین احسن گفت به من گفتهاند در تبریز شاعری با نام شهریار تبریزی است و گفتهاند باید او را ببینم، شاعر معروفی است. رهی گفت چهکسی گفته شاعر خوبی است، او پاک دیوانه است. احسن گفت یعنی در دیوانهخانه است؟ رهی هم گفت نه خانه خودش است. آن استاد پرسید چرا دیوانه است؟ گفت به این علت که گفته کنار هم ببین موسی و عیسی و محمد را. این را که گفت، من ناراحت شدم و چای را که ریخته بود دست نزدم. بعد بیرون رفتم، به احسن گفتم هم این دوست من است و هم شهریار. حتما برو تبریز و شهریار را ببین. اگر او را نبینی و چیزی از او ننویسی کارت ناقص است. برگشتم داخل و نشستم. رهی گفت چای نخوردی، از چای بدت آمد؟ من هم گفتم صحبت تو درخصوص شهریار کملطفی به او بود. بعد رهی به من گفت آقای مفتون شما چند سال است که با شهریار دوست هستید؟ گفتم ۱۱سال. گفت ما ۲۶سال است که شهریار را میشناسیم».
روایت برای 56سال پیش است؛ سالهایی که مستشرقین برای شناخت ادبیات معاصر فارسی به ایران میآمدند و یکراست هدایت میشدند نزد سنتگراها. شاملو طی همان میزگرد معروف در خانهاش به همراه فروغ فرخزاد و اخوان و دیگران که پیش از این هم در «چهره به چهره» از آن نوشتهایم، به دفتر مجله سخن، با مدیریت کاریزماتیکترین سنتگرای مخالف نیما یعنی پرویز ناتلخانلری گفته بود «سازمان جلب سیاحان»؛ سازمانی که نمایندههایی در فرودگاه دارد و مستشرقین را هدایت میکند سمت مخالفان نیما.
این روایت امروز به چه درد ما میخورد؟
ادبیات، یا بهعبارت دیگر تاریخ ادبیات، حق هر کس را میگذارد کف دستش؛ کمتر کسی توانسته سرنوشت خود را نسبت به آشی که تاریخنگاری ادبیات برایش پخته، تغییر دهد. جایی را که امروز شهریار یا رهی ایستادهاند، آن استاد دانشگاه هند تعیین نکرده است. او مسیر دهلی نو -تهران را طی کرده و به رهی رسیده و از آنجا لابد خودش را به تبریز رسانده و ساعتی دل به دلشهریار داده است. تاریخ ادبیات اما در همه این سالها کار خودش را کرده است.