مان/ خانه، مدرسه، آفتاب و کرونا
شیدا اعتماد
همین وقت سال است که جهت تابش خورشید شروع میکند به عوض شدن. در خانههای شمالی این جابهجایی کاملا قابلتشخیص است. آن شعاعی از نور که از 8صبح تا عمق خانه میآمد دیگر شروع میکند کج شدن و از خانه بیرون رفتن. برای دوباره برگشتنش باید 6ماه دیگر صبر کرد.
همیشه وقتی شعاع خورشید از عمق خانه پا پس میکشید میدانستم که موعد خانهتکانی پاییزه رسیده است؛ همان وقتی که قبلا با شروع خوب مدرسهها همراه بود. شروع خوب را البته والدینی که در خانه بچه مدرسهای دارند میفهمند؛ اینکه تابستان طولانی بالاخره تمام شود و زندگی نظم بگیرد. اما حالا دیگر دارد میشود دو سال که این نظم از خانهها رفته است. شروع مدرسه شده یک چیز قراردادی انگار. نمیشود از بچهها انتظار داشت که پشت میز توی خانه همان احساس توی مدرسه را داشته باشند. برای خیلیها قسمت پررنگتر مدرسه ارتباط با همسن و سالهاست و حالا دیگر بدون آن ارتباط، مدرسه معنی نمیدهد.
هیچوقت فکر نمیکردم باز شدن مدارس بیاید توی فهرست آرزوهایم. اما حالا با دومین مهر کرونایی، دیگر میتوانم بگویم این آرزوی کوچک ساده صدرنشین فهرست آرزوها شده و تمام دلخوشیهای دیگر هم وابسته شده به آن. انگار تا دوباره مدرسه شروع نشود، دیگر پاییز و نور و جابهجاییاش در خانه معنی نمیدهد. دیگر خانهتکانی پاییزه نداریم. برای اینکه در پاییز چیز زیادی در خانه عوض نمیشود. خانه همان است که بود. صبحهایی که فرزندم میرفت مدرسه، روی مبل مینشستم و صبحها یکساعتی برای خودم داشتم که زل بزنم به صبح ساکت خانه و گیاهها و نور و روز آرامآرام برای خودش شروع میشد تا وقتی که بروم سر کار. تمام اینها خاطره شده است. حتی میتوانم بگویم خیلیهایش را فراموش کردهام. خانه هم شاید خاطره روزهایی را که خلوتی برای خودش داشت مرور میکند. وقتی که روز یعنی همه از خانه بروند و سکوت باشد و خط نور هر روز بیشتر از خانه خودش را کنار بکشد تا وقتی که دیگر فقط روشنایی باشد و نه آفتاب. حالا با فهرست آرزوهایم که با طولانی شدن ایام کرونا روزبهروز آیتمهای سادهتری از زندگی معمولی به آن کوچ میکنند فقط میدانم که پاییز نزدیک است؛ پاییزی که شبیه پاییز نیست. با خانهای که شبیه خانه نیست. با مدرسهای که شبیه مدرسه نیست و قطعا وسط این همه بیشباهتی، جایی برای نوشتن از روشنایی نمیماند.