• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
یکشنبه 21 شهریور 1400
کد مطلب : 140227
+
-

تسلیم شرایط منفی نشوید

دکتر محمدباقر تاج‌الدین، جامعه‌شناس می‌گوید: انسان‌ها آن میزان توانمندی دارند که بتوانند بدترین امور منفی و بغرنج را کم و بیش به سمت امور مثبت و سازنده هدایت کنند اما اینکه چرا چنین نمی‌کنند به این خاطر است که خود را تسلیم شرایط کرده‌اند

تسلیم شرایط منفی نشوید


خدیجه نوروزی ـ روزنامه‌نگار

در این روزها که خیلی از افراد تحت بمباران اخبار منفی و استرس‌آورند، هستند کسانی که در حال ترویج تفکرات مثبت‌اندیشی در جامعه‌اند و انسان‌ها را به حفظ آرامش، مثبت‌اندیشی، نشستن در سکوت و دنبال نکردن اخبار بد دعوت می‌کنند و بر این باورند با داشتن حال خوب می‌توان به سلامت از بحران‌ها عبور کرد. این مثبت‌اندیشان معتقدند با چنین تفکراتی می‌توان با صبوری بیشتری و بی‌تابی کمتری از دل تاریکی‌ها و سیاهی‌ها عبور کرد. این موضوع شاید به لحاظ روانشناسانه و فردی مؤثر عمل کند و حال فرد را در زمان‌هایی خوب کند اما باید دید از نگاه جامعه‌شناسانه و کل‌نگر هم می‌تواند تأثیرات مؤثری داشته باشد؟ آیا اساسا با نگاه مثبت ما جهان هم مثبت می‌شود و اتفاقات خوبی رقم می‌خورد؟ دکتر محمدباقر تاج‌الدین، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه در گفت‌وگو با همشهری به برخی ابهامات در این زمینه پاسخ می‌دهد.



آیا جهان با نگاه مثبت ما، مثبت می‌شود؟ 
این پرسش بسیار کلی است و قبل از پاسخ به آن باید تعریف و شاخص‌های مثبت‌نگری را مشخص کرد. جهان لزوماً و تنها با نگاه مثبت کس یا کسانی مثبت نمی‌شود چرا که امور این جهان بسیار پیچیده‌تر از آن است که بتوان با این ساده‌انگاری‌ها درباره آن داوری کرد. اما مثبت‌نگری در کنار پرداختن به برخی امور و اقدامات دیگر جمعاً می‌تواند جهان را مثبت کند. نگاه مثبت‌انگارانه به امور در جای خودش می‌تواند اثرات مثبت و سازنده‌ای داشته باشد اما اگر امور منفی دیگری در کار باشند ممکن است چنین نگاهی را با چالش مواجه یا حتی آن را خنثی کند.
این تصور از کجا آمده که اگر مثبت فکر کنیم اتفاق‌های خوب رخ می‌دهد و اگر منفی نگاه کنیم اتفاق‌های بد ادامه پیدا می‌کنند؟
منشأ آن را نمی‌دانم اما شاید در طول تاریخ جوامعی بوده‌اند که با توانمندی‌هایی که داشته‌اند چنین تصوری در آنها شکل گرفته باشد اما به لحاظ علمی ظاهراً نخستین بار این روانشناسان بودند که چنین تصوری را مطرح کردند. البته واقعیت این است و تا آنجا که بنده بررسی کرده دریافته ام روانشناسان موضوع «روانشناسی مثبت»(Positive Psychology) را مطرح کردند نه «مثبت‌نگری» را.
چه تفاوتی بین این دو اصطلاح وجود دارد؟
موضوع مثبت‌نگری چندان پایه‌های علمی ندارد و به‌صورت عامیانه و غیرعلمی در بین مردمان جامعه رواج یافته است.
ترویج این نوع تفکر چه تأثیراتی روی جامعه می‌گذارد؟ 
در این زمینه بین متفکران و صاحب‌نظران اختلاف نظر وجود دارد. این موضوع بیشتر از منظر روانشناختی مورد بحث قرار گرفته و عمدتا روانشناسان به این موضوع پرداخته‌اند که نام‌آورترین‌شان مارتین سلیگمن، روانشناس مشهور آمریکایی است که البته از بنیانگذاران این دیدگاه هم محسوب می‌شود.
اما بحث مهمی که در اینجا مطرح است این است که به هر حال انسان و توانمندی‌های او بسیار اهمیت دارد و به لحاظ جامعه‌شناختی نیز اگر بخواهیم موضوع را مورد واکاوی قرار دهیم در شاخه «جامعه‌شناسی تفسیری» این انسان‌ها هستند که به مثابه کنشگران فعال جامعه و جهان، اجتماعی که در آن زیست می‌کنند را می‌سازند، اگرچه رابطه بین انسان و جامعه متقابل بوده و هر دو روی هم تأثیر متقابل می‌گذارند.
به دیگر سخن موضوع از این قرار است که مثبت‌نگربودن کنشگران اجتماعی می‌تواند روی ساختارهای اجتماعی و جامعه اثراتی بگذارد و متقابلاً وجود الگوها و ساخت‌های اجتماعی مثبت نیز می‌تواند روی انسان‌ها اثرگذار باشد. در اینجا باید به ایجاد یا تقویت شاخص‌های مهمی چون نگاه شهروندی، نگاه مدنی، وجود نهادهایی که شهروندان را به سمت و سوی شهروند بودن سوق می‌دهد، شهروندانی که ویژگی‌های پاسخگو بودن، مداراجویی، دیگرخواهی، مشارکت‌جویی و اخلاق کار و همکاری توجه داشت. اگر تمامی این شاخص‌ها به‌صورت جمعی در کنار هم ایجاد یا تقویت شوند آن وقت مثبت‌نگری در افراد و جامعه به‌صورت متقابلً شکل می‌گیرد.
برای تقویت این شاخص‌ها چه ابزارهای اجتماعی ای مورد نیاز است؛ منظورمان رسانه، سیاست حاکمیت، نگاه روانشناسان، پزشکان، مشاوران، اعضای خانواده، مدرسه، دانشگاه، دین، مذهب و سنت و فرهنگ است؟
تمامی این ابزاری که نام بردید لازم هستند و هر کدام می‌توانند بخشی از این روند را تقویت کنند. در واقع بستگی به این دارد که هر کدام از این ابزار تا کجا و تا چه میزان می‌توانند یا می‌خواهند در این زمینه فعالیت داشته باشند، در حقیقت موضوع مثبت‌نگری تا چه حد و اندازه در دستور کارشان قرار دارد. برای مثال مدرسه و نظام آموزشی تأثیر بسیار زیادی می‌تواند در این زمینه داشته باشد چرا که دانش‌آموزان را از همان دوران کودکی و نوجوانی به سمت و سوی شاخص‌هایی که به لحاظ جامعه‌شناختی پیش‌تر مطرح کردم سوق بدهد. اما روشن است که نظام آموزشی که چنین توانمندی‌ای نداشته باشد و هنوز درک درستی از زیستن در شرایط مدرن در آن ایجاد نشده باشد نه‌تنها کار چندانی نمی‌تواند در این زمینه انجام دهد بلکه ممکن است خود به مانعی هم بدل شود. از این نظر نظام آموزشی جامعه ما بسیار ضعیف عمل می‌کند.
با این اوصاف دنبال کردن فردی حال خوب تأثیر چندانی روی جامعه نخواهد گذاشت و برای دستیابی به زندگی بهتر جمعی نیاز به همراهی گروهی است؟
نمی‌توان گفت هیچ تأثیری ندارد اما ممکن است در مواقعی تأثیرات آن کم و ضعیف باشد. به لحاظ جامعه‌شناختی اگر بخواهیم به موضوع بنگریم در نهایت این انسان‌ها هستند که می‌توانند تا حد قابل‌قبولی روی جامعه و محیط اجتماعی‌شان اثراتی بگذارند. اما اگر انسان‌ها به این نتیجه تلخ و منفی برسند که در جامعه‌ای که در آن زیست می‌کنند هیچ کاره‌اند و چیزی در دست‌شان نیست، این به‌معنای تسلیم کامل بودن در برابر امور بوده و روشن است که دیگر هیچ کاری هم از دست‌شان برنمی‌آید و به روزمرگی می‌افتند که فرجام چنین روندی تباهی و نابودی است. اما می‌دانیم که لزوماً اینگونه نیست و انسان‌ها آن میزان خلاقیت و توانمندی دارند که بتوانند حتی بدترین امور منفی و بغرنج را کم و بیش به سمت امور مثبت و سازنده هدایت کنند. و اگر بگویید که چرا چنین نمی‌کنند؟ در پاسخ می‌گویم چون اولاً به توانمندی‌های خود ایمان ندارند و دوم اینکه قدرت ساختارها و الگوهای بیرونی و اجتماعی را بیش از اندازه بزرگ فرض کرده‌اند و در نتیجه خود را تسلیم شرایط کرده‌اند. از قول اریک فروم، جامعه‌شناس و روانشناس مشهور آلمانی-آمریکایی و نویسنده کتاب «گریز از آزادی» می‌گویم که انسان‌ها به‌دلیل اینکه نمی‌خواهند مسئولیت اعمال و رفتارهای خود را بپذیرند خود را تسلیم تمام عیار جامعه‌ای که در آن می‌زیند می‌کنند و روشن است که این کار آنان را به تباهی می‌کشاند. ما باید بپذیریم که حتی به اندازه اندک هم که شده در ساخته و پرداخته کردن جامعه و فرهنگی که در آن زیست می‌کنیم تأثیرگذار هستیم و واقعیت هم چنین است. به‌گفته کلیفورد گیرتز، انسان‌شناس مشهور، انسان، حیوانی است معلق در تارهای معانی که خودش آنها را بافته است. لذا جامعه چیزی نیست  جز همان تارهای معانی که بافته خود انسان‌هاست.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید