• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
سه شنبه 16 شهریور 1400
کد مطلب : 139862
+
-

نشستن درآرامش شهر

داوود پنهانی

 تهران، بزرگ شده است؛ خیلی وسیع و بی‌انتها. در این وسعت بی‌انتها چنان پیش رفته که شمال و جنوب و شرق و غرب آن نیز به شهرهای دیگر رسیده است. از شهرهای دیگر تا تهران راهی نیست؛ همه‌جا انگار تهران است. تهران در وسعت خود جاده‌ها و ساختمان‌ها را به یکسان بلعیده است. از کرج گذشته، از اتوبان‌ها گذشته، از شهریار و رباط‌کریم گذشته، از لواسان و دماوند هم گذشته است. تهران همین‌طور در حال رفتن است. چشم که باز کنیم، از قله‌ها، از البرز هم می‌گذرد. چشم که باز کنیم تهران می‌رود به سمت کویر. تهران بی‌انتها در این وسعت، در این بیکران‌بودن چقدر شبیه شهری است که دوست داشته‌ایم باشد؟ چشم‌انداز آن از کدام جلوه خوشایند برخوردار است؟ در این وسعت کی و کجا، به انتها  و در این انتها، به سکون و آرامش می‌رسد؟ تهران کی و برپایه چه منطقی از رفتن خسته می‌شود؟ کی از بلعیدن شهرها و روستاها و مناطق ییلاقی اطرافش دست برمی‌دارد؟ کی به شهری که دوست داریم باشد، تبدیل می‌شود؟ تهران در وسعتش غمگین است و با دارا‌بودن این درونمایه، لذت بردن‌از اتوبان و بزرگراه و برج‌ها کار ساده‌ای نیست. بازگشتن به شهری که دوست داریم، به ایستادن و نگاه کردن و سکو‌ت نیاز دارد؛ به اینکه بتوانیم برای چشم‌انداز پیش رو، منظری ترسیم کنیم. نامحدود‌بودن، گریختن از محدوده دید و وسیع‌ترشدن مسیرهای ناآشناست. اینجاست که قلمرو پرسه‌زدن هریک از ما در این بیکرانگی محض، روزبه‌روز کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌شود. آ‌ن‌قدر کوچک که رفتن از خیابانی به خیابان دیگر مثل حرکت از شهری به شهر دیگر می‌شود. این محدودیت انسانی در قلمرو نامحدود، بازتاب دیگری هم دارد. این بازتاب، چیزی جز غریبه‌بودن در شهر خود نیست. غربت در مکان آشنا، در خیابان‌های آشنا یعنی نداشتن پیوند با محیط، با جغرافیای شهر و در نتیجه تأثیرات روانی و اجتماعی آن. چه‌کسی می‌خواهد در شهر خود، بین هم‌محله‌ای‌ها و  بین همسایه‌ها غریبه باشد؟ چه‌کسی دوست دارد خیابان‌های شهرش را نشناسد، آدرس‌ها را نداند و مغازه‌ها و درخت‌ها برایش تداعی آشنایی نداشته باشد؟ چه‌کسی دوست دارد آواز پرنده‌های شهر، برایش ناآشنا باشد؟ چه‌کسی می‌خواهد از خانه تا بازار برود و رج‌به‌رج آجرهای خانه‌ها و خیابان‌ها برایش غریبه باشد؟ ما برای آشنایی دوباره با شهر خود، با شهری که مرز ندارد، به مرزی درون خود و مرزی در محدوده شهر خود نیاز داریم؛ به بازسازی دوباره و ایستادن در پناه درختی که کاشته‌ایم نیاز داریم. این شهر قرار نیست تا ابد به حرکت خود ادامه دهد، یک جا که نمی‌دانیم کجاست، به سکوت و ایستادن و به تماشا نشستن نیاز داریم.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :