خانه آلوده به پاندمی
شیدا اعتماد
کرونا، از آن میهمانهای ناخوانده ناخوشایند است که این روزها، در شهر دنبال خانههای فتح نشده میگردد. بعد از یک سال و خردهای که کرونا به جان جهان افتاده، بهنظر میآید باید بهوجودش عادت کرده باشیم اما نه، عادت نکردهایم.
با آمدنش اول ترس میآید و بعد همهچیز در خانه شکل واقعی خودش را از دست میدهد. ما خوب از خودمان مراقبت کردیم که تمام این مدت از آسیبش در امان بودیم اما دقایقی غفلت، تمام زحمات را بر باد داد و بالاخره این میهمان شوم به خانه مان آمد. بیماری موذی، خانه را از شکل واقعی خودش خارج کرد. اتاقها، بوی شربت سرفه گرفتند. آشفتگی توی تمام لحظهها جا گرفت و آن اضطرابی که مثل احساسی مگو از آن حرف نمیزنیم آمد نشست روی اثاثیه، روی پردهها، روی تمام ظرفهای نشسته. به خانه نگاه میکردم و منتظر آن احساس آرامش بودم، آن احساسی که میگوید بین این دیوارها از همه جای جهان امنتر است و هیچ اتفاق بدی هرگز اینجا سراغت نمیآید. خانه اما خانه همیشگی نبود. خانه آینه تب و آشفتگی و سرفهها شده بود. کار چندانی از دست خانه برنمیآمد. رفتیم پیش پزشک. با کیسه داروهایمان برگشتیم و پناه بردیم به خانه. حالا همهچیز بهنظر آرامتر میرسید. مانده بود چک کردن عددهای روی تب سنج و شمارش نفسهای بیتاب و انتظار.
خانه، همانطور که داشت احاطهمان میکرد زمزمه کرد: «همهچیز درست میشود» و پردهها را با باد رقصاند تا چشمهای خسته ما کم کم به خواب بروند. اضطراب داشت از پنجرههای باز میرفت بیرون و خانه دوباره داشت میشد پناه.