آخرین حماسهسرای نظام استودیویی
شهاب مهدوی ـ روزنامهنگار
پیتر وولن، منتقد و نظریهپرداز سرشناس آمریکایی در کتاب «نشانهها و معنا در سینما» طبقهبندیای از کارگردانان آمریکا ارائه داد که در آن مهمترین فیلمسازان هالیوود در سهطبقه قرار گرفته بودند.
در طبقهبندی وولن، آنتونی مان در کنار کارگردانهایی چون فرانک کاپرا، جرج کیوکر، ژول داسن، الیا کازان و استنلی کوبریک و بیلیوایلدر در طبقه سوم قرار گرفته بود. با فاصله معنادار از فیلمسازان پانتئوننشین (فورد، چاپلین، فولر، هاکس، هیچکاک، ولزو...) که صدرنشین بودند و فیلمسازان طبقه دوم (با دبوتیچر، مینه لی، پن، نیکلاس ری، والش و ...). طبقهبندیای که وولن در 1976 انجام داده بود اگر امروز صورت بگیرد آنتونی مان احتمالا در جایگاه والاتری قرار میگیرد. در جایگاه یکی از بهترین وسترنسازهای تاریخ سینما و سازنده بهترین فیلمهای حماسی – تاریخی هنر هفتم. کارگردانی که کیفیت والای فیلمهایش در کنار فعالیت مداوم حرفهای بهدست میآمد. به شدت پرکار بود و هنگام ساخت «ظاهر و باطن» (1968) بر اثر حمله قلبی از دنیا رفت. یکی از بهترین حماسهسرایان هالیوود که قصهگوی درجه یکی بود و میتوانست در دل نظام استودیویی و با داستانهایی قراردادی با میزانسن و شخصیتپردازی و اهمیتدادن به روانکاوی کاراکترها، به مفهوم متفاوتی دست یابد. دستاورد عظیمی که از آنتونی مان به جا مانده حاصل تلاش بیوقفه هنرمندی است که میان خواست استودیو و دلمشغولیهای شخصی پیوند برقرار میکرد، بیآنکه سرمایه تولید را پای ایدههای روشنفکرانهاش هدر دهد. به این ترتیب کمتر فیلمی از آنتونی مان شکست تجاری خورد و در عین حال از وینچستر73 به بعد بهندرت پیش آمد فیلمی بسازد که منتقدان تاییدش نکنند. با هر متر و معیاری که قضاوت کنیم آنتونی مان یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینماست. فیلمسازی که اندرو ساریس او را خالق زیباترین تصاویر تاریخ سینمای آمریکا نامید. با نام امیل آنتون باندمان در سندیهگو در 1906 به دنیا آمد. از هفدهسالگی فعالیت هنری را بهعنوان بازیگر تئاتر آغاز کرد و چند سال بعد امور تولید نمایشها را در نیویورک عهدهدار شد.
دوران فعالیتش در تئاتر او را با جیمز استوارت آشنا کرد که در نیمه اول دهه به عنوان بازیگری جوان روی صحنه میرفت. این آشنایی و رفاقت سالها بعد به کارش آمد. در 1936 این فرصت برایش پیش آمد که به عنوان استعدادیاب با تهیهکننده مقتدر آن سالها دیوید سلزنیک همکاری کند. طولی نکشید که از استعدادیابی به بازیگردانی ارتقا یافت و در انتهای دهه 30 دستیار کارگردان شد. فاصله دستیاری تا رسیدن به صندلی کارگردانی را تنها در 3سال طی کرد. حالا او نام آنتونی مان را برای خود برگزیده بود. به عنوان فیلمسازی جوان و جویای نام کارش را با کارگردانی نوآرهای رده ب هالیوود آغاز کرد.
آنتونی مان جوان در دهه 40، مدام از این استودیو به آن استودیو میرفت و فیلمهایی با زمینه جنایی و گنگستری میساخت. فیلمهایی از جنس «بیگانگان در شب» (1943)، «ماموران خزانهداری آمریکا» و «بدرفتاری» (1948). با کارگردانی فیلم خشونتبار «حکومت وحشت» (1949) نام آنتونی مان در سطح رسانهها به عنوان کارگردانی خلاق مطرح شد. مان در دهه 40 با ساخت فیلمهای جنایی ارزانقیمت یاد گرفت که چگونه در فرصتی کوتاه و هزینهای کم فیلم بسازد. سرعت بالا همراه با کیفیت قابل قبول باعث شد تا او در طول 26 سالی که در هالیوود به عنوان کارگردان فعالیت داشت 28 فیلم بلند سینمایی بسازد و هنگامی در 61سالگی از دنیا رفت، در میانههای ساخت بیستونهمین فیلمش بود. آنتونی مان یک حرفهای به تمام معنا بود. کارگردانی که بودجه استودیو را هدر نمیداد و میتوانست با سرعت و حرفهایگری کار کند. به همین دلیل بود که معمولا سالی 2 فیلم کارگردانی میکرد و در سال 1950 موفق شد 3فیلم درخشان «آستانه شیطان» «مزرعه فیوریز» و «وینچستر 73» را کارگردانی کند.
آنتونی مان مثل دیگر استادان سینمای کلاسیک آمریکا هم صنعتگر بود و هم هنرمند. هم حرفهای و هم مولف. هم وفادار به قراردادها و قواعد بازی استودیوها و هم پیگیر ایدههای شخصی. او به عنوان کارگردان تحت قرارداد استودیوها در ژانرهای مختلفی فیلم ساخت و تقریباً همه نوع فیلم در کارنامهاش به چشم میخورد و شاید همین موضوع باعث شده تا برخی منتقدان آثار آنتونی مان را فاقد یکدستی بنامند. اگر بخواهیم تقسیمبندی کلیای از کارنامه مان ارائه کنیم میتوانیم بگوییم او در دهه 40 کار با دوربین و میزانسن را با ساخت فیلمهای ارزانقیمت جنایی تجربه کرد و در این زمینه به پختگی رسید. نقطه اوج مرحله اول فیلمسازی آنتونی مان، فیلم حکومت وحشت بود که به لحاظ بصری هنوز هم تکاندهنده به نظر میرسد. از ابتدای دهه50، آنتونی مان فصل تازه فعالیتهایش را به عنوان وسترنساز آغاز کرد.
دورهای که با وینچستر 73 در 1950 آغاز شد و با فیلم «مردی از غرب» در 1958 به اوج رسید. از دهه60، مان به سراغ درامهای عظیم تاریخی رفت و فیلمهای باشکوهی چون «ال سید» (1961) و «سقوط امپراتوری رم» (1964) را کارگردانی کرد. او کارگردان «اسپارتاکوس» (1959) هم بود ولی با ستاره فیلم کرک داگلاس که تهیهکننده پروژه هم بود اختلاف نظر پیدا کرد. اختلافی که نتیجهاش اخراج آنتونی مان کهنهکار و جایگزین کردن استنلی کوبریک جوان بود. آنتونی مان بیش از هر چیز به عنوان کارگردان وسترن مورد توجه منتقدان قرار میگرفت. جایی که مان میتوانست به چشماندازها وسعت و معنایی متفاوت ببخشد و استعداد فوقالعادهاش در ترکیببندی بصری را نمایان کند. چنانکه آندره بازن، منتقد سرشناس فرانسوی این گونه از «مهمیز برهنه» ستایش به عمل میآورد: «از دیدگاه کارگردان مهمیز برهنه انسان بهسختی جدا از طبیعت است. مسلما، از همان آغاز وسترن، منظره پیوسته عنصری اساسی بوده است. اما دقیقا در کارکردی که آنتونی مان به آن میدهد میتوانیم وظیفه خالق وسترن را دریابیم. برای آنتونی مان منظره همواره عاری از جلوههای بدیع چشمگیر است. نه آن صخرههای معلق بیابانها، و نه آن اختلاف شگفت چشماندازها برای جلوه بخشیدن به فیلمنامه با میزانسن به کار گرفته میشوند. اگر منظرههایی که به نظر میرسد مورد علاقه آنتونی مان هستند گاهی عظیم یا وحشیاند، هنوز در مقیاس احساس و عمل انسانی قرار دارند. علف با صخرهها، درختان با صحرا، برف با دشتها و ابرها با آبی آسمان درمیآمیزند. این ترکیب عناصر و رنگها مثل نشان رقتی نهان است که طبیعت، حتی در صعبترین زمان فصلهایش، نسبت به انسان دارد. در اکثر وسترنها حتی در بهترینها مثل وسترنهای فورد، منظره ملاکی اکسپرسیونیستی است که خطر سیر انسان، نشان خود را بر آن میگذارند. خود هوا جدا از زمین و آب نیست. آنتونی مان از ما میخواهد حجم هوا را حس کنیم، نه چون ظرفی هندسی، خالی عظیمی از افقی تا افقی دیگر، بلکه چون کیفیت ملموس فضا، وقتی دوربینش به حرکت در میآید، فضا نفس میکشد. چنین است استفاده خارقالعادهاش از سینما اسکوپ، که فرمت آن هرگز به صورت کادری جدید به کار نمیرود. خیلی ساده، مثل ماهی در حوض بزرگتر، کابوی با پرده عریض راحتتر است. اگر سراسر میدان دید را طی میکند دو برابر لذت میبریم چرا که او را دوبرابر بزرگتر میبینیم.» آنتونی مان بهترین وسترنهایش را با جیمز استوارت ساخت. از وینچستر73 تا «مردی از لارامی» همکاری مان با استوارت از سنتیترین وسترنها آغاز شد و به جاه طلبانهترین آثار ژانر که متاثر از آموزههای روانشناختی فروید بودند، رسید. در این میان نباید مردی از لارامی (1958) را فراموش کرد. وسترنی با بازیگری کوپر که منتقدان آن را کاملترین و پیچیدهترین وسترنش نامیدهاند. آنتونی مان در وسترن که سنتیترین ژانر سینما نامیده شده بداعتها و نوآوریهایی انجام داد که شاید مهمترینش را بتوان خاکستری دیدن قهرمان فیلم دانست. قهرمانی که در بسیاری از وسترنهای آنتونی مان از روانپریشی رنج میبرد و همین خصیصه است که او را به سمت خشونت سوق میدهد.
فیلمهای ال سید و سقوط امپراتوری رم را آخرین فیلمهای واقعا عظیم هالیوود نامیدهاند. درامهای حماسی – تاریخی که هزینه سنگین و پروداکشن عظیمشان مانع از آن شد که فیلمساز بر چهره انسانها و روابطشان متمرکز شود. جورج لوکاس جایی گفته سقوط امپراتوری رم در هالیوود تکرارناپذیر به نظر میرسد. در تکمیل گفته لوکاس میتوان این جمله را اضافه کرد که آنتونی مان فیلمسازی منحصربهفرد و تکرارناپذیر در سینمای آمریکاست. کارگردانی که در اوج تسلط نظام استودیویی کارش را با فیلمهای ارزان قیمت آغاز کرد و در سالهای پایانی فعالیتش که نظام استودیویی در حال سقوط بود، پرهزینهترین فیلمهای هالیوود را به ثمر نشانید. آنتونی مان آخرین حماسهسرای موفق نظام استودیویی بود.