• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
پنج شنبه 4 شهریور 1400
کد مطلب : 138725
+
-

قهر و آشتی در روزگار معلق

یادداشت
قهر و آشتی در روزگار معلق

فریدون صدیقی-استاد روزنامه‌نگاری

دارم از دست خودم فرار می‌کنم اما رهایم نمی‌کند. دست دور گردنم می‌اندازد و نرم‌تر از نسیم چهارباغ سنندج زمزمه می‌کند؛ اینقدر مضطرب، غمگین و افسرده نباش برای آدم زنده همیشه زندگی هست! واقعا وجود دارد؟ ایستادن در صف انتظار مرگ تحمیلی کرونا، آب‌شدن آب‌ها، خاموشی برق، گران‌شدن نان و ماست همراه با گریه و تضرع پرستاران، نامش زندگی است؟
چقدر در روزگار معلق و بی‌تکیه‌گاه، نوشتن از حرمت، عزت و منزلت زندگی دشوار است! گاهی فکر می‌کنم نکند حق باکسی است که می‌خواهد از بام بلند خود را به زمین ببخشد! وقتی می‌پرسیم چرا؟ پاسخ می‌دهد؛ وقتی سری وجود ندارد یعنی زندگی عزتمند وجود ندارد چرا سرخودم کلاه بگذارم!
راست این است که مدت‌هاست من هم می‌خواهم دیگر کلاه سرخودم نگذارم اما نمی‌شود و ته‌مانده امید و دلبندی نجوا می‌کند؛ دشواری‌ها را فراموش کن مرد! بدی‌ها را ببخش و هر کار عاقلانه‌ای را به‌موقع انجام بده و مثل نادانان به تأخیر نینداز! واقعا در شرایط ما مردمان معصوم و برخی مسئولان ندانم‌کار، فراموشی و بخشش ممکن است یا این کار فقط به دلایل خاص آن هم به دور از چشم بلایای کرونا ممکن است؟!
می‌گفت ژاله و اطلسی همیشه گل نمی‌دهند چون ممکن است هوا گرفته، زمین چروک، آب مکدر و یا باغبان غایب شده باشد؛ پس گل‌ها سزاوار سرزنش نیستند پس ممکن است جدایی خانم سین و آقای نون هم روا نباشد. روا این است ژاله، اطلسی، باغبان، خانم‌سین و آقای نون را بخشید!
بیان ساده موضوع این است که در روزگار پست و رذل دلتا ویروس، کمی بخشنده باشیم تا بخشیده شویم؛ آن‌گاه که به غفلت و شیدایی دست به کاری زده‌ایم که نمی‌بایست می‌زدیم. یا اساسا قربانی سوءتفاهم شده‌ایم!
خانم سین می‌گوید کمتر از سه سال است از هم جدا شده‌ایم. پس از عشقی شورانگیز و ازدواجی متفاوت در قمصر کاشان به وقت گلابگیری. همان‌جا قسم خوردیم آغاز و پایان زندگی هم باشیم. حالا بیش از 8سال از آن بهار و گلباران گذشته است و مونا دختر چهارساله ما پیش من زندگی می‌کند. توافقی جدا شدیم و به هیچ‌کس هم توضیح ندادیم چرا؟ چون غیرقابل توضیح بود. البته مونا جمعه‌ها پدرش را می‌بیند.
- شما هم او را می‌بینید؟
- اصلا، نه می‌بینم نه می‌شنوم، مادرم رابط بین رفت‌وآمد موناست البته پدرش چند نامه نوشته و التماس کرده و چندین‌بار با پدرم ملاقات کرده اما بی‌فایده است چون چیزی را که از من گرفته قابل بازپس‌گرفتن نیست و آن اعتماد است.
آقای نون مدعی است یک سوءتفاهم ساده بود؛ من با خانم همکارم ناهار به رستوران نزدیک محل کارم رفته بودم و گویا آشنایی، در رستوران ما را دیده است همین. من به خانم سین می‌گویم غفلت آقای نون را به‌خاطر مونای مشترکتان ببخشید. چرا هفته‌ای 6روز باید از داشتن پدرمحروم باشد؛ آن هم در روزگار کرونا که معلوم نیست فردا منتظر کدام واکسن نزده است! خانم سین سکوت می‌کند و به آسمان آفتاب گم کرده خیره می‌شود.
حالا نزدیک سه هفته از توضیحاتی که خواندید، گذشته است و خانم سین و آقای نون به‌خاطر دخترشان دوباره زیر یک سقف رفته‌اند. خانم سین می‌گوید بخشیدن و فراموش‌کردن کار دشواری است حتی اگر پای کرونا در میان باشد. حق با اوست سلب اعتماد مثل بعضی از بیماری‌ها سوار بر اسب، به تاخت می‌آید و اگر احتمال خوب‌شدنی وجود داشته باشد سوار بر لاک‌پشت می‌رود... اما بالاخره روزی ژاله و اطلسی و بنفشه‌ها گل می‌دهند. همین دیروزها دیدم مردی با چند شاخه گل‌سرخ از کوچه می‌گذشت و با اینکه ماسک زده بود، ترانه سلطان قلب‌ها را زمزمه می‌کرد
من و تو
دو برگ سوزنی کاجیم
که خشک می‌شویم و
فرو می‌افتیم
اما از هم جدا نمی‌شویم هرگز
 روزگار چنان دشوار زیست شده است که برای برخی یک لقمه نان خالی شیرین‌تر از عسل است! یعنی در اوضاع و احوالی که غفلت، کوتاهی و ندانم‌کاری و گاه متأسفانه بی‌مسئولیتی تبدیل به عادت شده است، باید و می‌باید با درک شرایط، کمی بخشنده باشیم تا کمی بخشیده شویم. اگر چنین نکنیم دیری نمی‌گذرد که با خودمان هم قهر می‌کنیم؛ آن‌هم در روزگاری که عموما درخواست‌ها گرم و تشکرها سرد است. این را همه آقایان نون و خانم‌های سین، این را همه دختران بنفشه و پسران زنبق در واشنگتن، پاریس، ژنو، توکیو، استانبول و سنندج هم می‌دانند. این را گل‌ها هم می‌دانند که بی‌گلایه با خار سر می‌کنند. کبوتر پشت پنجره هم می‌داند که با نخستین بق‌بقو خانم کبوتر پیدایش می‌شود!
واقعا ما در روزگار معلق و بی‌تکیه‌گاه جز خودمدیریتی در غایت معصومیت یعنی صرف‌نظرکردن از بسیاری از خواسته‌های منطقی و مستدل و آرزوهای حداقلی چاره دیگری نداریم و باید به همین که فعلا زنده‌ایم قانع باشیم تا شاید فردا روز دیگری باشد؟!
وسوسه‌ام کرد
با آمدنش خداحافظی کنم
در پاسخ درنگ کردم
و هنوز
در نرمای تاریکی
بوی پیراهنش را می‌شنوم

  شعرهای ژاپنی به‌ترتیب
ناشناس و بوسانواکی‌کو با ترجمه عباس مخبر




 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :