کاش با تو باشیم
سیداحمد بطحایی
اینکه آدمی «حال»ش را به فنا میدهد و در «آینده» مصیبت گذشته را سر میدهد، داستان تازهای نیست؛ قصیده تکراری هر بزم و بامی است که گذشته چیز بهتری داشته که ما از دست دادهایم. ما آدمها برای رهایی از رنج و ملالِ نیمهخالی زندگیمان در «حال» به نیمه پرِ لیوان «گذشته» نگاه میکنیم. حتی اگر نیمه پر، قد 2قطره و سر سوزن و گردی عدسی باشد؛ انگاری با این رفع و رجوع زمانی و نوستالژیکوار، از زیر بار مسئولیت فردی، خانوادگی و اجتماعیمان شانه خالی میکنیم و پناه میبریم به آرزوها و تمنایی در ماضی.
در متن زیارتهای حضرت سیدالشهدا(ع)، فرازی هست که از بس گفته و شنیدهایم از برش کردهایم. «یا لیتنا کنا معک»؛ ای حسین، ای فرزند علی و فاطمه(س)، ای نوه رسول آخرین، ما، یعنی منی که الان در زمانی غیر از سال 61هجری و 680 میلادی، زندگی کرده و روزگار میگذرانم، کاش با تو بودم در روز عاشورا و در زمین کربلا؛ با فرمی سرشار از افسوس و غم و شکستگی. تا اینجایش مشکلی نیست؛ مشکل از جایی شروع میشود که گاه حسینبن علی(ع) را به کالبدی انسانی تقلیل میدهیم؛ به پیکری در دهه ششم از نخستین قرن هجری. همانجا میگذاریمش و حتی رهایش میکنیم؛ یادآوریاش را هم تنها به ذکر مصیبت و روضه طی میکنیم که خودمان را آرام کنیم. وقتی هم با کلمات به ملاقاتش میرویم او را در گذشته تصور کرده و با بیانی که در نظرمان یک آرزوی دستنیافتنی است، میخوانیمش. پاشنه آشیل همه این بند و بساط، همین تفکر گذشتهمدارانه است.
حسینبن علی(ع) نه فردی تاریخی و اسیر در یکدهه و سده و هزاره که یک ایده و آرمان است. یک بیانیه انسانی برای تکتک آدمها تا زمین میچرخد و آفتاب میتابد. حسین(ع) نه تنی است که فرسوده شود و نه جسمی است که زیر خاک برود؛ حسین(ع) تابلوی ابدی تاریخ برای رفتن به مسیر انسانیت و اخلاق است؛ شابلونی برای آزادی و آزادگی. وقتی میگوییم کاش با تو بودیم، درواقع طلبی است در خویش برای امضای این عهد که با توییم و در مسیرت؛ نه در مقابلت.
شاید هم، چون نمیخواهیم با حسینبن علی(ع) باشیم این را به تمنایی غیرممکن رد میکنیم. کاش این روزها که نامت به هزاران رنگ و شکل و اندازه جلوی چشممان مینشنید، با حروفی که کاشتی بازنویسی شویم برای ویرایش انسانی که بودیم؛ انسانی که شاید الان نیستیم. کاش با تو باشیم. سلام بر حسین(ع).