• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 14 مرداد 1400
کد مطلب : 137414
+
-

روزی که همه ما اهل جزیره می‌شویم

نگاهی به نمایش «خاک سفید»

نقد
روزی که همه ما اهل جزیره می‌شویم


احسان زیورعالم ـ روزنامه نگار

در وانفسای کرونا، نمایش «خاک‌سفید» در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه رفته؛ نمایشی که شاید در شرایط مساعد، بدل به اثری پرفروش می‌شد. فرمولش در نوشتار شبیه به «قصه ظهر جمعه» محمد مساوات است و در اجرا تابع آثار واقع‌گرای سال‌های نه‌چندان دور. قرار است همه‌‌چیز واقعی به‌نظر‌ آید و با نزدیک‌بودن مخاطب به محیط زندگی افرادی متفاوت، حسی دوساعته از زیستن در محله نیست‌شده «خاک‌سفید» به مخاطب انتقال داده شود. فارغ از محاسن و معایب نمایش، دیدن اثر برای نگارنده جریان فکری متأثر از گذشته را به همراه داشت.
در نمایش، جایی شخصیت نمایش برای گرفتن اندک ماده مخدر گران‌قیمت از دست سرور، بسان سگ رفتار می‌کند. عوعو او مدام بلندتر می‌شود تا شاید سرور به وجد آید برای دستخوش، مثقالی از آن مخدر را بدهد.
 صحنه برایم تکان‌دهنده است. یادآور روزگار کودکی در یکی از محلات قدیمی شیراز است؛ جایی است به نام لب گود، نزدیک منزل اجدادی. پس از بارانی مفصل، در گودی‌های عظیم کوچه‌های قدیمی، آب عظیمی جمع شده بود و در دل خود کثافت و نجاست نهان کرده بود. مرد معتاد بسان شخصیت یاشده، برای ساقی مشهور محله گربه‌رقصانی کرد و ساقی پس از خنده‌هایی چند، بسته هروئین را چون کثافتی پلشت در میانه گودال آب پرتاب کرد. مرد معتاد با چنان خفتی در میانه گودال شیرجه زد که ساقی چون اهریمنان انیمیشن‌های دیزنی روده‌بر شد. همه‌‌چیز در سالن شهرزاد برایم تکرار می‌شود. جماعت پشت‌سرم می‌خندند و من به یک چیز فکر می‌کنم: چرا ما به تماشای بازنمایی جامعه‌ای می‌نشینیم که از آن دوری می‌کنیم؟
این نخستین‌بار نیست که زندگی موادفروشان و معتادان دستمایه نمایشنامه‌ای ایرانی می‌شود. البته در سال‌های اخیر ماجرای مواد‌مخدر شکل و شمایلی دیگر در تئاتر پیدا کرده است و این همان‌جایی است که برایم دیدن نمایش محمدرضا هلال‌زاده و نمایشنامه محمود احدی‌نیا ایجاد پرسش می‌کند. چرا ما به تماشای بازنمایی طبقه‌ای می‌نشینیم که از آن دوری می‌کنیم؟ عموم این نمایش‌ها از یک فرایند ثابت بهره می‌برند. بخش عمده‌ای از آنها تصویری ثابت از زیست این طبقه ارائه می‌دهند که برای مخاطب عموماً کمیک است.‌خواست‌ها و نیازهای آدم‌های «غربت» برای مخاطب طبقه متوسط کاریکاتوری است. آدم‌های درون این نمایش‌ها، موجودات کج‌ومعوجی هستند که همچون غرایب در برابر آنان ظاهر شده‌اند. وقتی شخصیت‌ها دور تازه‌دامادی را می‌گیرند و او را مجبور می‌کنند درباره لذت های زندگی مشترک بگوید، برای مخاطب چیزی شبیه کمدی‌های لاله‌زاری می‌شود. معتاد بی‌جان و پیکر که در خماری خویش ‌رؤیا می‌بافد، رؤیاهایش بدل به ابزار خندیدن ما می‌شود. اما ناگاه همه‌‌چیز دگرگون می‌شود. فضا متشنج می‌شود و شخصیت‌ها به هیولاهای دهشتناک بدل می‌شوند. پایان باید تراژیک باشد و این تراژیک‌بودن بسیار کوتاه است. قرار است ما دچار شک عظیمی شویم. ما با دیدن شخصیت‌های منفی مواد فروش، درگیر نوعی کاتارسیس ارسطویی می‌شویم تا در دل خود بگوییم «عمراً سمت مواد برم.»
مواجهه ما با این طبقه به هیچ‌وجه مشابهتی با طبقه مرفه ندارد. معتاد پولدار برای ما دلالتی بر دوری‌جستن از اعتیاد نیست. عاملی برای حذف یا طرد طبقه نیست؛ درحالی‌که موضوع آدم‌های «خاک‌سفید»، نوعی میل محافظه‌کارانه در طرد اجتماعی است. شاید جایی شکل مردانه شخصیت‌شان برای ما جذاب باشد اما در نهایت محصولش میل سرکوب‌شده است. ما از اهالی خاک‌سفید می‌هراسیم و از همین رو در تخریب محله، هم‌رأی بوده‌ایم. پس چرا در چنین وضعیت دوگانه‌ای پای تماشای بازنمایی از این طبقه می‌نشینیم؟ چرا با وجود هراس‌هایمان با ولع از دیدن آنها و زندگی‌شان - که هیچ‌گاه آرزوی تجربه‌کردنش را نداریم-کیفورمی‌شویم؟ آیا همه‌‌چیز به همان کاتارسیس ارسطویی بازمی‌گردد؟ اینکه از دیدن پلشتی‌ها خوف کن تا با تجربه‌ای ضعیف از یک زیست، دچار عبرت‌آموزی شوی. اما نکته این است که آیا تصویر بازنمایی‌شده تمام زیست یک طبقه است؟ پاسخ خیر است. باز به همان تصویر در کودکیم بازمی‌گردم. به محله لب گود شیراز و جایی‌که آدم‌های مختلف در آن زیست می‌کردند. اگرچه محله، مکان زیست ساقیان بود اما بخش دیگری از جامعه آن محله کارگران و کاسبان خرده‌پا بودند. محله برای خودش شاهد عروسی‌ها و عزاها بود و مناسبات اجتماعی تک‌سویه نبود. در مقابل اما آثاری از جنس «خاک‌سفید» کارکردی دیودگونه دارند. دیود نام قطعه‌ای است الکتریکی که جریان مختلف الکتریکی در مدار را در یک جهت قرار می‌دهد. «خاک‌سفید» با همه ظرافت‌هایش در بازی و کلام و کارگردانی، در کنار آثار مشابه چنین خاصیتی دارند: طبقه ساکن در خاک‌سفید یا هر محله قدیمی را در یک جهت مشخص قرار می‌دهد. نمایش‌ها در این وضعیت یک‌سو‌کننده و دیودوار، جهان «خاک‌سفیدها» را به همان قالب کمدی اولیه و تراژدی ثانویه سوق می‌دهند. البته همه‌‌چیز به این موضوع ختم نمی‌شود. موضوع دیگر، زبان جعل‌شده است. مردان و زنانی که همچون سخنوران از ترکیب‌های عجیب و غریب زبانی استفاده می‌کنند و برای رسیدن به قدرت بیشتر از دایره واژگان وسیع‌تری بهره می‌برند. در اینکه مردمان محلاتی چون خاک‌سفید واجد زبانی خاص (آرگو) هستند شکی نیست اما مگر همه آدم‌های ساکن در این فضا مجهز به چنین زبانی هستند؟ اگر زبان اهالی چنین مناطقی، چنین گیرایی دارد چرا کار به نزاع فیزیکی سوق می‌یابد؟ واقعیت آن است که زبان آرگو چنین انبساطی ندارد. شکل جعل‌شده محصول فیلمفارسی و مسعود کیمیایی، صرفاً تصویری شاعرانه به آدم‌های خاک‌سفید می‌دهد. درحالی‌که آنان شاعر نیستند. اگر شاعر بودند زیستشان، متفاوت و نگاهشان به جهان و آدمی دگرگون می‌شد. «خاک‌سفید» اثری است مفرح، هیجان‌انگیز و برای برخی مخاطبان ناآگاهش شک‌آور. بازی گرم بازیگرانش برای به‌تصویرکشاندن منویات کارگردان ستودنی است اما منویات کارگردان با ماهیت طبقه فرودست در تنافر است. نگاه عمومی ما به طبقه مذکور، نگاه از بالاست. شاید نیاز است روزی مرد یا زنی از خاک‌سفید، ‌روایتگر آنجا شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید