• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
دو شنبه 11 مرداد 1400
کد مطلب : 137133
+
-

دغدغه/ یا رب این شهر چه شهری است؟!!

دغدغه/ یا رب این شهر چه شهری است؟!!

فاضل جمشیدی

یکی گفت: در همشهری نوشتی «تهران را رها کرده‌ایم..!!» چرا ننوشتی «رها کرده‌اند!؟» گفتم: «ما رها کرده‌ایم. ما آدم‌ها، ما همین تک‌تک ماها! که شاعر بزرگ گفت: «تو شمع خود برافروز!» بحثمان شد، طولانی و مفصل؛ من بگو، او بگو! نتیجه!؟ اگر قرار است که تک‌تک ما را در مترو، اتوبوس، خیابان و کوچه‌ کسی کنترل کند و تذکر دهد و جریمه کند! پس ما نیمی از 85میلیون را باید حقوق‌بگیر کنیم و مراقب اجرای قانون! همه‌جای دنیا چه می‌کنند! که شهر مرتب است و آرام! پلیس و ناظر زیادی هم نمی‌بینی! چرا؟ و چگونه!
رفیقی قدیمی از دوستان قدیم و دستی بر آتش، رسیده از راه و زودتر از تصور ما به بحث پیوست؛ روزگاری در ینگه‌دنیا می‌زیست و سری هم به‌واسطه کار و تجارت و هنرش به کشورهای مختلف دنیا از سیاه و سفید و زرد و قرمزپوست زده‌بود و با آنان زیسته بود...!
او گفت: ساده‌تر از این حرف‌هاست! مشتاق شدیم و شنیدیم! و او ادامه داد:... «نه اینکه قانون و قانونگذار و مجری و ناظر نباشد، همه‌‌چیز هست. اما در خیابان‌ها نیستند و شما نمی‌بینیدشان! اما هستند در چشمان رهگذران و عابران! و تو که می‌خواهی کاری بکنی و هنجاری بشکنی، احساس می‌کنی که کسانی تو را نگاه می‌کنند و حواسشان به توست! می‌خواهی کاغذ کوچک مچاله‌شده یا ته سیگارت را بیندازی روی زمین، اما انگار آسفالت تمیز و تازه شسته‌شده خیابان‌ها و کوچه‌ها، دارند تو را می‌نگرند و از قیافه شسته‌رفته‌شان خجالت می‌کشی و آنقدر در مشت بسته‌ات نگه‌می‌داری تا برسی به یک سطل زباله؛ همسایه‌ای داشتم پیرزنی آلمانی در کلن که به‌سختی راه ‌می‌رفت، اما در روزی که آسانسور خراب بود، 45پله را پایین آمد و مجددا و به‌آرامی بالا رفت تا کیسه کوچک زباله مرطوب و خیس‌اش را در خیابان و در جای خود یعنی سطل زباله بیندازد! اما نگران چشمان دیگران نبود! انگار همه چشم هم‌اند و عهد کرده‌اند که (کار بد نکنیم) و شهرمان را کثیف نکنیم! و آرامش هم را مختل ننماییم؛ انگار برگشتی نیست و این قرار قطعی است! مخلصیم، چاکریم، غلامتم، نوکرتم... کم می‌شنوی ولی انگار همه مخلص هم‌اند. این تفاهم را فریاد نمی‌زنند. اعلام نمی‌کنند و بوق برای هم نمی‌نوازند، بی‌صدا، شاید لبخندی، شاید سری کوتاه تکان‌دادن و شاید سکوتی و نشانه‌ای به‌بهانه تشکر، عذرخواهی و... که انسان از دوست و همسایه و همشهری و هموطن و همنوع خود «غلامی» نمی‌خواهد و «نوکری»... دوستی و نگاه حمایتی که اگر لحظه‌ای با «درد» آهی کشیدی، قطره‌ای آب به تو بنوشاند و قراری دهد بر جان خسته تو!
می‌گفت: ما در تهران همه مخلصیم، چاکریم و غلام... الحمدلله و ای‌والله‌گوی هم! فقط در اتفاق‌نظر و عمل... تا وقت خلاف او گفتن و عمل‌کردن! و آن زمان است که حریف یار دقایق پیش و غلام لحظه پیش خود نمی‌شوی!
ما گفتیم و پرسیدیم: تو که دنیادیده‌ای و سرد و گرم چشیده و رنگ و وارنگ دیده و چشیده! بگو؛ همه در همه‌جا که این‌چنین نیستند!؟ و مجموع دنیا چگونه‌اند! و وجه غالب چیست؟!
خوب جواب داد:... کل دنیا فرق کرده و با دنیای چنددهه پیش متفاوت شده! انگار یک دهات و دهکده بزرگ شده که یک‌جورایی همه از حال هم باخبرند! ممکنه که خودشون‌رو به کوچه «علی‌چپ» بزنند و به‌قول ناصرالدین‌شاه «تخاخر» کنند! اما همه می‌دانند که کی کجاست و کی چه‌کاری کرده! کافیه یک کلیک کنی و جست‌وجو و...؟! خب یک دهکده با همه بالا و پایینش، ارباب ‌و رعیتش و کدخدایش و با همه تفاوت‌هایش می‌تواند از حال و رفتار و کردار هم باخبر بشن یا باشن!
خلاصه رفیق باتجربه ما می‌گفت: آداب و رفتار اجتماعی و شهرنشینی و قانون تو هم لولیدن و همشهری‌بودن و خلاصه «قاعده بازی» را رعایت‌کردن... نخستین اصل است برای انسان امروز که برای هرکس یک پاسبان و بپا نیاز نباشد. هرچند که روزی روزگاری اگر لازم باشد باید چنین کرد! اگر لازم باشد! که امروز در تهران ما به‌عنوان بزرگ‌ترین دموکراسی هرج‌ومرج در آداب و رفتار اجتماعی یا اشتباهی هرکی هرکی است و در مجموع هربار که پیاده می‌روی و از کنار آدم‌ها و مغازه‌ها و موتوری‌ها و گداها و دستفروش‌ها و سارقان و جوی‌ها و موش‌ها و فلان‌وبیسارها می‌گذری، مواظب باشی و خود را دلداری بدهی که چیزی نمانده که سلامت به خانه برسی که ناگهان بوق نابهنجار یک موتوری روبه‌روی تو، چرتت و نگرانی‌ات را می‌پراند و حتما صدقه‌ای بده برای سلامتی‌ات.

این خبر را به اشتراک بگذارید