جدا افتاده
رابرت راسن که بیشتر با «همه مردان شاه» و «بیلیاردباز» شناخته میشود در بهترین فیلمهایش روحیهای عصیانگر و خلاف عادت جمعی را بروز میدهد
شهاب مهدوی ـ روزنامهنگار
بهعنوان یکی از بهترین استعدادهای هالیوود توانست فقط ۱۰فیلم بلند کارگردانی کند و نیمی از این فیلمها هم بیشتر محصول کنار آمدن با تهیهکننده و عدول از سلیقه شخصی بود. رابرت راسن را باید در طبقه روشنفکران هالیوود قرار دهیم که با سابقه فعالیت تئاتری، بهعنوان فیلمنامهنویس وارد سینما شد و در دهههای 40 و 30 از راه نوشتن برای خود اسم و رسمی بههم زد. رابرت راسن کارگردان، بعد از شکست فیلم اولش «جانی اولاک»(۱۹۴۷)با فیلم «جسم و روح» (۱۹۴۷) موردتوجه قرارگرفت؛ فیلمی که در آن از تجربیات جوانیاش در روزگاری که بوکسور بود بهره گرفت و توجه منتقدان را بهعنوان فیلمسازی خوشقریحه بهخود جلب کرد. آنچه به شهرت و اعتبارش در هالیوود یاری رساند فیلم «همه مردان شاه»(۱۹۴۹) بود که در ۷رشته نامزد اسکار (از جمله اسکار بهترین کارگردانی) شد و 3جایزه هم برد. تغییر پرسونای شخصیت اصلی از عدالتخواهی صادق به پوپولیستی فاسد، روایتی قدرتمند از جمله معروف «قدرت فساد میآورد» است. مقایسهاش با نسخه بازسازی شده در ۲۰۰۶ با بازی شان پن، تفاوت سطحی معنادار را نمایان میکند. در بیشتر سالهای دهه50 میلادی یا درگیر حاشیههای سیاسی بهعنوان هنرمندی چپگرا و گرفتار ماجرای مک کارتیسم بود (که عاقبت هم مقابل اعضای کمیته اعتراف کرد و رفقایش را فروخت) یا در تلاش برای تثبیت جایگاه حرفهای از این استودیو به آن کمپانی میرفت و فیلمهایی بدون امضای شخصی میساخت. به همین دلیل فیلمهایی چون «گاوبازهای دلیر» (۱۹۵۱)، «اسکندر کبیر»(۱۹۵۶) و «جزیرهای در آفتاب»(۱۹۵۷) رد و سایهای از رابرت راسن را به همراه ندارند. بعد از فیلم قابلتوجه «آنان به کوردورا آمدند» (۱۹۵۹)، شاهکارش بیلیاردباز (۱۹۶۱) را ساخت و «لیلیت» (۱۹۶۴) حسنختامی شد بر کارنامهای پرفرازونشیب از فیلمسازی که متخصص به تصویر کشیدن شخصیتهای عاصی و جداافتاده بود؛ کارگردانی که فقط ۱۰فیلم ساخت. موقع ساخت آخرین فیلمش ۵۴ساله بود و در ۵۷سالگی از دنیا رفت.
«جسم و روح» نخستین هنرنمایی چشمگیر رابرت راسن بهعنوان کارگردان، تکافتادگی و خودویرانگری را در فیلمی نوار با موضوع بوکس با سبک بصری در زمان خودش منحصربهفرد و واقعگرایی پرطراوت که رئالیسم را با ملال همسان نمیبیند، به نمایش میگذارد. قهرمان فیلم مسیری را طی میکند، آرمانی را هدف قرار میدهد و بعد از موفقیت، زخمهای ناشی از دشواری مسیر، او را وارد ورطهای میکند که انگار گریزی از آن نیست. فیلمنامه پرداخته شده ایبراهیم پولانسکی به بهترین شکل توسط رابرت راسن مقابل دوربین رفته و البته باید سهمی ویژه هم برای فیلمبرداری جیمز وانگ هو قائل شد که با تصاویر نیرومندش حسی از واقعیت هولناک را به فیلم میبخشد. راسن در جسم و روح هم دستمایه مناسبی در اختیار دارد و هم گروه فوقالعادهای و نتیجه فیلمی است نفسگیر و همچنان تأثیرگذار. قدرت کارگردانی راسن را باید در مهابت سبکپردازانه فیلم دید و صحنههای مشتزنی که بعدها بارها و بارها موردتقلید قرار گرفت. جسم و روح مثل هر فیلم خوب دیگری از راسن بهترین بستر را برای درخشش بازیگران فراهم میکند و در راسشان جان گارفیلد که احتمالا بهترین بازی زندگیاش را ارائه کرده و با تمام وجود به نقش عینیت بخشیده است.
در «همه مردان شاه» دستاورد کارگردانی رابرت راسن، ترکیب متناسب و همگون اغراقهای نمایشی با جلوههایی از واقعگرایی است؛ اقتباسی از رمان پولیتزر برده رابرت پن وارن درباره ویلی استارک سیاستمدار جنجالی و پوپولیستی که به فرمانداری و سناتوری هم رسید و عاقبت هم قربانی شد. همه مردان شاه از فساد پردهبرداری میکند و نشان میدهد که چگونه میتوان از آرمانگرایی و مبارزه با فساد، پس از رسیدن به قدرت تبدیل به همان چیزی شد که عمری با آن مبارزه کردهای. فیلمنامه توسط راسن نوشته شد و تهیهکنندگی را هم خود برعهده گرفت تا با اشراف و استقلال کامل (چیزی که بعد از آن به ندرت برایش تکرار شد) فیلم دلخواهش را بسازد. روایت جذاب و توانایی راسن در خلق شخصیتهایی که موفقیت حاصله را بهدست خود ویران میکنند و موضوع جنجالی و لحن افشاگرایانه، فیلم را محبوب اعضای آکادمی اسکار کرد و همه مردان شاه تقریباً در تمام رشتههای اصلی نامزد شد و 3جایزه هم برد. مهمترینش اسکار بهترین فیلم که راسن آن را به خانه برد. و برای کارگردانی و فیلمنامه اقتباسی هم نامزد دریافت اسکار بود. این نخستین و آخرین اسکاری بود که او موفق به دریافتش شد. آن هم در حضور «وارثه»(ویلیام وایلر) و «نامهای به سه همسر» (جوزف ل.منکه ویتس).
برودریک کرافورد در نقش ویلی استارک آنقدر درخشان بود که کرک داگلاس و گریگوری پک را کنار بزند و اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را بگیرد و مرسدس مکمبریج هم اسکار مکمل زن را برد.
رابرت راسن بعد از موفقیت چشمگیر همه مردان شاه، گرفتار حاشیههای سیاسی شد؛ بهعنوان یکی از کارگردانهای چپگرا به کمیته بررسی فعالیتهای ضدآمریکایی که با محوریت سناتور مک کارتی، دنبال کمونیستها میگشت، احضار شد. ایستادگی راسن در برابر اعضای کمیته،2سال بیکاری را برایش به همراه داشت و بعد اعتراف و لودادن رفقا او را با جسم و روح به هم ریخته شبیه کاراکترهای فیلمهایش کرد. در دهه50 راسن امکان فیلمسازی طبیعی را از دست داد. در اروپا «مامبو» را ساخت که نشانی از راسن نکتهسنج را به همراه نداشت و در فیلمهایی چون «اسکندر کبیر» بهنظر میرسید شهرتش در گرفتن بازیهای فوقالعاده پایش را به پروژه تاریخی پرهزینهای باز کرده که در آن کارگردان بیربطترین آدم گروه است. از راسن در این فیلم و «جزیرهای در آفتاب» نشانی جز پرداخت تکنیکی قابلقبول صحنههای پرتحرک به چشم نمیخورد. در «آنان به کوردورا آمدند» هم که با حضور گری کوپر و ریتا هیورث شکست خورد، آنچه توجه منتقدان را بهخود جلب کرد شخصیت سرگرد توماس تورن (گاری کوپر) بود که در ارتش بهعنوان افسری بزدل تحقیر میشود و همه را یاد راسن میانداخت که چند سال قبل رفقایش را از ترس فروخته بود. دهه50 تمام شد و راسن فیلم خوبی نساخت. در کار با دستمایههایی که مناسب نبودند و شخصیتهای قالبی و بلاتکلیف نمیتوانست کار خاصی صورت دهد.
بیلیاردباز بازگشت راسن به حیطه آشنایش بود. اریک رد فیلم را با جسم و روح مقایسه و دنبالهای منطقی بر آن خواند اما فیلم اثری فراتر از تکلمهای بر فیلم نواری سبک پردازانه تلخ و تیره و تار است. بخش قابلتوجهی از اهمیت راسن کارگردان و ماندگاریاش در تاریخ سینما از بیلیاردباز میآید که به کارنامه خالقش معنا و مفهومی مضاعف میبخشد؛ بهترین و مهمترین فیلم راسن که زمانهاش را درنوردید و در گذر زمان بر تلالو و درخشندگیاش افزوده شد. مفهوم بازنده بودن، شخصیت و متاثر شدن از عشقی از دست رفته که با رفتنش انگار بزرگ شدن را بهعنوان دستاوردی که به تلخی و دشواری به ضدقهرمان هدیه داده و در نهایت رسیدن به موفقیت و پیروزی، در بیلیاردباز به بهترین شکل متجلی است. بیشتر لحظات فیلم در سالن بیلیارد میگذرد و فیلم با نمایش پرجزئیات رقابتها، توالی حوادث و رخدادها و حس و حساسیت شخصیتها، درام میسازد؛ آوردگاهی که در آن ادی تند دست با میزانسن راسن به راستی و به مفهوم مطلق کلمه «خلق» میشود. دیالکتیک روابط شخصیتها و تحول کاراکتر ادی و شخصیتهای مهمی که هر کدام به شکلی در مسیری که طی میکند تأثیر میگذارند، با کارگردانی راسن به هر کدام از قابهای به دقت طراحی شده فیلم معنا میبخشد. همانطور که از راسن سرحال و مسلط بر دستمایه انتظار میرود با مجموعهای از بازیهای درخشان همه بازیگران فیلم مواجهیم و فراتر از آن با اجرایی استادانه که در آن همه عوامل به رهبری مولف، کلیتی همگون و منسجم را میسازند. اتمسفر اندوه و تلخی هر دم فزاینده که شکست دادن بشکه مینه سوتا هم چیزی از آن نمیکاهد، گویی انرژی یکدهه ناکامی و تلخکامی راسن را متبلور و آزاد کرده است. آزاری که ادی در طول فیلم میبیند و از سرخوشی و اطمینان به استعدادش به شکستن جسم (خرد شدن انگشتان) و روح (خودکشی سارا) میرسد و بعد ایستادن و درس گرفتن از شکستها، بیآن که از تلخی ماجرا کاسته شود، به فیلم کارکرد جادویی بخشیده است.
لیلیت آخرین فیلم راسن، هم محصول اعتمادبهنفس برآمده از توفیق بیلیاردباز است و هم نتیجه یافتن مسیر دلخواه و البته دشوار که فقط مهارت حرفهای پیمودنش را امکان پذیر نکرده و درک شهودی فیلمساز هم به یاریاش آمده تا این اثر در ستایش از جنون، قدرت متقاعدکننده غریبی بیابد؛ درام روانکاوانهای که مقهور ایدههای روانشناسانه نمیشود و با تمرکز بر شخصیتها، تماشاگر را مفتون بیماران روانی و در راسشان لیلیت کند که راسن با انتخاب درست جین سیبرگ، نیمی از راه را طی کرده است. در فیلم همان قدر که لیلیت بیمار است، ویسنت هم بهعنوان درمانگر دچار اختلال روحی است. این بار هم هنر راسن در پرداخت کاراکترهای مسئلهدار و مهارت و خلاقیتش در کار در فضایی بسته، بهکار میآید و نتیجه پیچیدهترین فیلم سازندهاش است که نمیخواهد به راحتی حکم صادر کند.
راسن با ۴فیلم شاخص (جسم و روح، همه مردان شاه، بیلیاردباز و لیلیت) در تاریخ سینما مانده است و بیش از همه با بیلیاردباز که شاهکارش است.
کارگردانی که عمر طولانی نداشت و یکدهه از فعالیت حرفهایاش هم عملا حرام شد و سالها طول کشید تا پس از شکستها و آشفتگیها دوباره سرپا شود و فیلمهایی بهمراتب غنیتر از آثار امیدبخش اولیهاش بسازد، با همین چند اثر انگشتشمار، به نامی محونشدنی از تاریخ سینما تبدیل شده است؛ نابغهای که تلقی روشنفکرانهاش را به زندگی نزدیک و تلخی زهرآگین زیستن و شخصیتهای جدا افتادهاش را با میزانسن معنا میکرد.