دم مزن تا بشنوی از دم زنان
علی ورامینی| مدتی پیش مستندی دیدم از حیاتوحش. دستهای بیشمار از پرندگان در نزدیکی یک حیوان شکارچی قرار داشتند. با خود گفتم که چه ذوقی دارد این شکارچی؟ به از این چه شادمانی برایش؟ با یک خیز کوتاه و راحت کلی صید عایدش میشود. اما راوی مستند، سخنانی کاملا مخالف باور من بیان کرد. میگفت هنگامی که شکارچی با این حجم از شکار مواجه میشود، از قضا صید برایش بسیار دشوارتر میشود. نوشتن از مولای رومی برای من دقیقا تداعیکننده همان وضعیت شکارچیای است که در مقابلش انبوهی شکار میبیند و انتخاب و شکارکردن یکی از آنها برایش بسیار دشوار است. خوان مولانا آنچنان گسترده است که نمیدانی هنگامه ضیافت کدامین نعمت را بر چینی. در مواجهه با او آنقدر حیرت زده میشوی که نمیدانی چه کنی؟ و ما چه خوشبختیم از این بابت؛ از این بابت که مولانا به زبان ما اندیشیده و به زبان ما اندیشههایش را سروده. از این بابت بسیار جلوتر از مردمان کشور همسایهمان هستیم که میزبان مقبره مولانا هستند و این روزها به برکت وجود مولانا از همه دنیا مهمان دارند. قونیه در این ایام که به روز «عُرس» مولانا معروف است غوغاکده است. بسیاری از دوستداران مولانا خود را در اواخر آذر به این شهر میرسانند تا در این گردهمایی به یاد مولانا نفسی دور هم بنشینند. اما من اعتقاد دارم آن فارسی زبانانی که هزاران کیلومتر دورتر و همین دور و اطراف خودمان در حال غور کردن در آثار مولانا هستند، بسیار نزدیکترند به مولانا تا آنها که داعیه مالکیت مولانا را دارند و نمیتوانند کلامی از مولانا بخوانند و درک کنند. کاری به این دعواها و داعیهها نداریم. ای کاش مولانا از آنِ همه باشد و همه بتوانند از او استفاده کنندکه هرچی بیشتر چنین شود، جهان جای بهتری میشود برای زندگی. خود مولانا توصیه میکند که به جای همه این قال و قیلها سکوت کنید. برای همین نخستین درسی که مولانا در مقام معلم و در مثنوی معنوی به ما میدهد شنیدن است. (از اینرو میگویم در مقام معلم، که مولاناپژوهان اعتقاد دارند مولانا در مثنوی در مقام معلم است و در غزلیات بیآدابتر به بازنمایی خودِ واقعیاش میپردازد.) مولانا در مثنوی خلاف همه دیگر کتابهای مشابهش همان ابتدا بدون هیچ مقدمهای دعوت به شنیدن میکند و با «بشنو» آغاز؛ شنیدنی که در برابر گفتن است؛ سکوتی که در برابر خروش است. در واقع مولانا همان ابتدا تکلیف خود را با مخاطبش روشن میکند؛ کهای مخاطب! اگر اینجا هم برای عربدهکشی نفسامارهات آمدهای یا برای متورمترکردن «ایگو» اشتباه آمدهای. اینجا باید بایستی تامل کنی و در خودت غوطهور شوی. از خروش عالم بیرون بکنی و به اقیانوس درونت رجوع کنی. برای همین است که مولانا تخلص خود را «خموش» میگذارد و شبیهترین افراد به خدا را آنهایی میداند که کمتر سخن میگویند و چه زیبا در مثنوی این را بیان میکند: آنچه نامد در زبان و در بیان دم مزن تا بشنوی از دم زنان آشنا بگذار در کشتی نوح دم مزن تا دم زند بهر تو روح