گلدانها را من میخشکانم
هما نصرتی ـ خبرنگار
تیرماه که میرسه، گلدونهای خونه و محل کار من برعکس همکارا و همسایههام، شروع میکنن به پژمردهشدن. همین دیروز وقتی که رسیدم خونه و داشتم لب یخچال آب میخوردم، یهو چشمام خورد به گلدون حسنیوسفم. مطلقا این چیزیرو که میگم نمیتونین باور کنین مگه اینکه خودتون تجربهاشرو داشته باشین. حالا میتونم بگم که من دارم! از دیروز این تجربهرو دارم. تجربه خزون یک گلدون حسنیوسفرو تو وسط تابستون خدا.
هوا گرم بود، برق رفته بود و مجبور شدم از مترو تا خونه رو تو ترافیک نواب عرقریزون خودمو برسونم خونه. اینقدر تشنه بودم که مقنعه درنیاورده، در یخچال رو باز کردم و شیشه آب رو سر کشیدم. درست همین وسط بود که یهو دیدم تمام برگهای حسن یوسفم ریخته. ساقههاش تیره شدهبودن و ورچلسکیده. طول کشید تا از سرمای یخچال، پاهام مورمور بشن و برگردم به حال خودم. آب نبود و نمیشد دوش گرفت، برق نبود و خونه تو سایه برجهای نواب داشت جزغاله میشد. نشستم رو سرامیکای آشپزخونه و گلدونم رو بغل کردم. اشکم دراومد. قلمههای این حسن یوسف رو مامان از شهرستان آورده بود؛ یادگار خاک اونجا بود، رو برگاش که آب میریختی بوی اونجا بلند میشد تو هوا.
درست همین وقت بود که دیدم چطور اگه درست مراقب گلت نباشی، مهاجرت میتونه پژمردهاش کنه، فهمیدم که چطور من نه آبیاری درست این گلدونرو رعایت کردم و نه نور حسابی بهش میخوره؛ خب پس طبیعیه که اینطور بپوسه و من متوجه نشم. یه جستوجوی ساده، کلی جواب برامون داره که میتونه قبل از مرگ یه گیاه، نوشدارو باشه، مثلا در مورد همین حسن یوسف، نور زیاد و یهروز درمیون یه استکان آب. امتحان کنین.