• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
شنبه 19 تیر 1400
کد مطلب : 135374
+
-

چشم سوم و اندیشه‌ حفظ میراث

ایده‌هایی پراکنده درباره‌ کاری که ویراستار می‌کند

چشم سوم و اندیشه‌ حفظ میراث


محمد خلفی ـ روزنامه‌نگار

سه اشاره گذرا
  تحقق برخی مسائل تنها به‌واسطه‌ استقبال فرهنگ رسمی ممکن نیست. مسائلی هم در کارند که شیوه‌ مواجهه‌ اقلیت با آنها، در روندی تاریخی، به‌مرور به برخورداری‌شان از حرمت اجتماعی و تشخص حرفه‌ای‌ می‌انجامد. ویرایش هنوز یک مسئله نیست یا به‌عبارتی بهتر، هنوز به مسئله بدل نشده. در محدوده‌ای اجتماعی، تجسم توجه به یک دغدغه و شاید یک باور‌ است: اندیشه‌ حفظ میراث، به‌نحوی‌ که گویی انتقال میراث به سرزمین فکری آیندگان تنها از طریق طرح مکتوب اندوخته‌های امروز شدنی‌ باشد. دغدغه‌ای جدی (و حتی حیاتی) که طبعا برای عموم مطرح نیست، اما دغدغه‌ خواصی‌است که بنا به جبری تاریخی همیشه در اقلیتند: باور تاوان دارد.
  ویرایش خودِ زبان را نشانه رفته است و شاید از معدود زمینه‌هایی‌ا‌ست که در مواجهه‌ با بحث ازلی-‌ابدی نسبت فرم و محتوا تکلیف روشنی دارد: در ویرایش، هم فرم نوشته ممکن است تابع محتوا باشد و هم محتوا تابعِ فرم.
  ویراستار، اینجا، اغلب در دیرترین زمان ممکن از راه می‌رسد. وقتی مطلب شکلی تقریبا نهایی به‌ خود گرفته و اتفاق‌ها چنان که باید انگار افتاده‌اند و کار از کار گذشته است، وقتی جهان متن ساخته شده. گرچه او نوش‌داروی بعدِ مرگ سهراب نیست. نمی‌تواند باشد.

نقطه‌ صفر
توجه نویسنده به استراتژی نوشتن از الزامات کار اوست. و استراتژی، در ساده‌ترین حالت، یعنی راه و روش. با این‌ حساب، نویسنده طبعا باید مجهز به ویراستار درونی باشد: ویرایشِ مرحله صفر، ویرایشِ ابتدا‌ به‌ساکن. پس چگونه است که گاهی (اغلب؟)، بی‌گذار از مرحله‌ صفر، خود را پرتاب‌شده به مرحله اول دیده‌ایم؟ ساده‌تر اینکه مطلبی که خوانده‌ایم تمام‌شده به‌نظر رسیده، اما انگار (اصطلاحا) کار نمی‌کرده، انگار نمی‌توانسته کار کند. جدا از شیوه‌ جمله‌نویسی نویسنده و جدا از ضرورت توجه به‌علت وجودی پاراگراف، جهانی در کار است که باید منعقد شود، جهانی که گاهی شکل می‌گیرد و گاهی امکان شکل‌گیری آن بالکل منتفی‌ا‌ست. به تجربه‌ تماشای فیلم شبیه است: به تماشا می‌نشینی و فیلم تا انتها نگهت می‌دارد. تمام که می‌شود، به‌خودت که می‌آیی، حس می‌کنی چیزهایی باید می‌بودند که جای‌شان خالی‌ا‌ست. نقش ویراستار کلنجار رفتن با امکان به‌وجود ‌آمدن همان حس است.

اختراع چرخ
باور کم‌وبیش رایج میان غیرمتخصصان این است که نویسنده می‌داند چه می‌خواهد و می‌تواند خواسته‌اش را به بهترین وجهی با کلمات تقدیم بیننده کند. چنین دیدگاهی‌ طبیعی‌ا‌ست که به ویراستار اعتقاد نداشته باشد و او را به‌رسمیت نشناسد. اما خواسته‌های نویسنده از جنس ذهنیات هستند و وقتی به واژه بدل می‌شوند عینیت پیدا می‌کنند. پیمایش مسیر تغییر و تحول ذهنیت به عینیت متکی به محاسبات ریاضی‌واری‌ا‌ست که کیفیت پیمایش را تضمین کنند؛ کاری که ویراستار می‌کند. نکته‌ای که جهان انگلیسی‌زبان دهه‌هاست به آن پی برده منتها در ایران همیشه بحث بر سر اختراع مجدد چرخ است؛ چرا که سلایق متنوعند و تفاهم بر سر اصولی تعیین‌کننده غیرممکن.

بی‌سلیقگی
تمام آتش‌ها از گور درک غلط از معنی سلیقه بلند می‌شود. مردم، در مقام مخاطبان نوشته‌ها، اصولا سلیقه‌ را امری دلبخواهی تلقی می‌کنند و هرچند به لزوم دخالت معیار در قضاوت‌های شخصی صحه می‌گذارند، در نهایت هرجا از استدلال ناتوان می‌مانند به بحث شیرین سلیقه پناه می‌برند و ارتکاب خود را چنان امری جایز معرفی می‌کنند. در باطن جمله‌ «سلیقه‌ست دیگه» نوعی خشونت نرم پنهان است که از فقدان داوری و فقدان اتکا به معیار برخاسته. ویراستار هست که معیارها را تثبیت یا معیارهایی نو را تعریف کند.

بی‌معیاری
ساده‌ترین و آشناترین نتیجه‌ بی‌اعتنایی آگاهانه به معیار در جمله‌نویسی، آشفتگی تصویری ناشی از همنشینی واحدهای مختلف جمله‌ها و عبارت‌هاست. شلوغی و سروصدا موجب انحراف توجه است و مخاطب را از خواسته‌ اصلی دور و دورتر می‌کند. ویراستار هست که ارتباط را ممکن ـ و تسهیل ـ کند. نویسنده، با هر شکلی از جهان‌بینی، تنها به‌واسطه‌ کلمات قادر به ارتباط با دیگری است و کلمات تاریخ دارند، در گذر سال‌ها و قرن‌ها، بار معنایی مشخصی پیدا کرده‌اند و متکی به معانی تثبیت‌شده‌ای هم در جملات مختلف نشسته و معانی را ساخته‌اند. ویراستار هست که نگذارد تاریخ به مسیر خطا برود. ویراستار هست که مانع الصاق یا تحمیل معنایی خارج از ظرفیت واژه‌ها شود. ویراستار هست تا از وجاهت کلمات حراست کند. او چشم سوم نویسنده است. چشم ذهن تاریخی او.

رسالت فرم
ویرایش با فرم درگیر است، فرم در مقام سیستمی که تمام امکانات زبان را به‌کار می‌گیرد تا معنا را خلق کند. ویراستار با یک کل اولیه (ایده‌های قبل از آغاز نوشتن) و یک کل پایانی (ایده‌های شکل‌گرفته در متن نوشته‌شده‌) مواجه است. او تمام تلاش خود را به‌کار می‌گیرد تا سیر تکوین ایده‌ اولیه را، با اقتدا به سنت‌های نگارش و با علم به زمینه‌های بروز و ظهور ابداعات مختلف زبانی، تا انتها رصد کند، با استانداردها بسنجد و درصورت ضرورت، استانداردهایی جدید برای عبور نوشته از بحران‌های احتمالی (نامفهومی استنباط غلط و...) تعریف کند. ویراستار در جست‌وجوی راه‌های ارتباط با اندیشه‌هاست و با جهان.

روزنامه، مجله، کتاب
در ایران، سال‌هاست که نوشتن امری میلی‌ا‌ست. البته درنظر عموم مردم که طبعا اکثریت جامعه را همیشه تشکیل داده‌اند به‌شکل مرموزی چنین جا افتاده که توانایی جمله‌نویسی از مصادیق نویسندگی‌ا‌ست و توانایی هم‌نشانی جمله‌ها از مصادیق هنر در نویسندگی. فرم همچنان عرصه‌ای مهجور و کم‌ارج تلقی می‌شود: مهم این است که حرف‌مان را بزنیم (چه شفاهی، چه مکتوب) تا زده باشیم. حرف را، در پرسپکتیوی تاریخی، در کنار حرف‌های دیگران نمی‌نشانیم و قالب مناسب آن را جست‌وجو نمی‌کنیم. «حرف را بنداز زمین صاحبش برمی‌داره.» چنین باوری دیگر به شکل گفتن فکر نمی‌کند. چنین باوری کلمات را از روح تهی می‌انگارد و آنها را اجسامی می‌داند که هرجایی می‌شود نشاند. یادداشت شفاهی، که همچنان ترکیبی به ‌یادگار مانده از اقوام یاجوج‌وماجوج به‌نظر می‌رسد، نتیجه‌ منطقی چنین دیدگاهی‌ا‌ست. حرف پشت حرف پشت حرف پشت حرف، بی‌التزام به چیدمانی ازپیش‌اندیشیده. شلیک حرف.
زبان کاملا متاثر از جهان‌بینی اقوام است. با انحطاط جهان‌بینی‌شان دچار شلختگی می‌شود. اگر بپذیریم که ابتذال (در مفهوم وسیع کلمه) به تماعی عرصه‌های زندگی روزمره‌مان راه پیدا کرده، ارائه تحلیلی موجز از وضعیت ویرایش چندان دشوار به‌نظر نخواهد رسید. روزنامه را مردمی می‌خوانند که شاخک‌های حسی‌شان هنوز کار می‌کنند. کتاب و مجله را کسانی می‌خوانند که مایلند بیشتر فکر ‌کنند. معیار پی‌آمد (دستاوردِ؟) منطقی تداوم چرخه‌ فکر کردن و نتیجه‌گرفتن است و سلیقه (به‌لحاظ روان‌شناختی) بر بستر معیارهایی ناخودآگاه می‌نشیند و رشد می‌کند. ما از تاریخ اطلاع نداریم، از تاریخ واژه‌ها. هر بار مایلیم تاریخ را (به‌شیوه‌ای «سلیقه‌ای») از نو بنویسیم. هر ارتکابی را در شلختگی‌های زبانی به‌حساب گام‌های آغازین تاریخ نوین می‌گذاریم و خطاهای محرز را لغزش‌هایی مجاز می‌انگاریم. ویرایش، به‌سیاق خود زبان، وابسته‌ به طول ‌موج عواطف انسانی جامعه است. اگر برخوردار از تشخص لازم (حتی میان متخصصان) نیست، اتکا به قیاس وضعیت نشر خود با دیگران (ناشران مقیم ایالت همیشه‌آشنای خارج) شاید به نتایجی تماما مشکل‌گشا منجر نشود. سنت‌های مختلف نوشتن، در غرب، به‌رسمیت شناخته می‌شوند و سیر تکامل‌شان موضوع پژوهش‌های تاریخی و جامعه‌شناختی قرار می‌گیرد تا نتایج آنها، در مقام قوانینی جدید یا به‌روزشده، برای کاربران زبان تجویز شوند. روزنامه‌ها و مجلات در حکم آزمایشگاه‌های پوست‌اندازی‌های زبان‌اند. در چنان فرهنگی که معتقد به‌مرور روند تاریخی زبان است باید هم ویراستار چنان وجهه‌ای داشته باشد که دبیران صفحات، در وهله نخست، ضرورتا خود را ویراستارانی فنی بدانند (معادل دبیر ارشد یا سردبیر در انگلیسی chief editor است. ادیتور ارشد. ویراستار ارشد). و ما هنوز در آرزوی برقراری امکانی برای اختراع چرخ و فراموش‌کردن دستاوردهای تاریخیم. بررسی ریشه‌های ازدست‌رفتن تعلق‌خاطر ایرانی‌ها به استفاده‌ صحیح از امکانات زبان را می‌شود از نقاط آغاز آسیب‌شناسی‌های احتمالی در باب کم‌اهمیتی جایگاه ویراستاری قلمداد کرد.

این خبر را به اشتراک بگذارید