غاده السمان
آفتاب تند و داغ بود. همهچیز در آن خیابان دمشق لهله زنان عرق میریخت. ساختمانها و پیادهروها از هُرم گرمایی که از همهچیز برمیخاست تبدار میلرزیدند. صداها نیز سخت سوخته و خاموش بودند. فرح دمی پنداشت همین حالاست که خیابان سراسر از هوش برود. درختان، خودروها، رهگذران، فروشندگان و مردی که جلوی گاراژ ایستاده بود و بریده بریده فریاد میزد: «بیروت، بیروت.»
سه شنبه 15 تیر 1400
کد مطلب :
135134
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/1wkJV
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved