• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
پنج شنبه 10 تیر 1400
کد مطلب : 134654
+
-

کاکتوس پُررو

کاکتوس پُررو

  سیدسروش طباطبایی‌پور

نام گروه ما «مافیا» است که از حرف‌های اول اسم‌هایمان متین‌روپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلان‌خان، یعنی خودم ساخته شده است. این یادداشت‌ها، روزنگاری‌های من است از ماجراهای من و گروه مافیا که در روزهای قرنطینه در دفتر خاطراتم می‌نویسم؛  باشد که بماند به یادگار برای آیندگان!

یک‌شنبه، ششم تیغ آفتاب!
دفترم! همان‌طور که تو شاهدی، یکی از دستاورهای خانه‌نشینی و قرنطینه برای من، عشق‌ورزیدن به در و دیوار و گل و بلبل است! دلیلش را هم حتماً می‌دانی؛ در این روزها کروناخیز،  آن‌قدر آدمی‌زاد ندیده‌ام که هر کسی در اطرافم، فقط نفس بکشد و لبخندی بزند، هم‌نفسش می‌شوم و دوست و رفیقش! دوستانی مثل کاکتوس، یاس رازقی، حسن‌یوسف، یا کریم، نماوا، نان و پنیر، یخچال و...
تعجب نکن! برای طرح رفاقت با دوستان جدیدم، کلی دلیل محکم هم دارم. مثلاً همین نماوا و فیلیمو! دفترجان! انتظار تو از یک دوست، به‌خصوص در این روزهای قرنطینه چیست؟ این‌که تا دلت گرفت، تو را سرگرم کند و از افسردگی و دل‌مردگی بیرونت بیاورد؛ آن هم بدون ناز و  ادا! این‌که حتی اگر نیمه‌های شب هم سراغش بروی، به تو نه، نگوید و با آغوش باز پذیرایت باشد،‌ این‌که کلی حرف‌های پندآموز یادت بدهد و  تازه، اگر گوشه‌ای از جهان، حرف‌های نامربوط هم بزنند،  روی آن بوق بگذارد تا روحت پاکت، لکه‌دار نشود!
اما در مقابل، رفقای آدمی‌زاد مرا هم بیبن! مثلاً همین متین بی‌ملاحظه! آن‌قدر حرف‌های نامربوط و زشت در گروه زد که بابای یاور، تا یک هفته، گروه مافیا را تعطیل کرد، یا همین پریشب، حدود سه صبح، برای فرزاد، در گروه پیامی گذاشتم، آن‌وقت هنوز صبح نشده، مادرش به مادرم زنگ زده که: «به اردلان بگین لطفاً این وقت شب به پسرم پیام نده! فرهنگ خونه‌‌ی ما اینه که صبح‌ها بیدار باشیم و شب‌ها خواب...! حالا انگار ما خفاشیم و شب‌ها بیدار و روزها خواب! دفترجان!حالا خودت قضاوت کن! نماوا بهتر است یا متین؟ فیلیمو بهتر است یا فرزاد؟
یخچال را هم که نگو! در این روزها، هر وقت سراغش رفتم و از او تقاضایی داشتم، با آغوش باز، لبخند زد و در ِدلش را تا ته، برایم باز کرد و هر آن‌چه را داشت و نداشت، بی‌منت،  به من بخشید. حتی در سخت‌ترین شرایط، لااقل نان و پنیرش به‌راه بود. آن‌وقت تو قضاوت کن که یخچال بهتر است یا یاور؟ یاوری که بعد از گذشت یک‌ماه، هنوز ‌به‌خاطر چهارتا جوابی که روز امتحان ریاضی گفته، سر من و بقیه‌ی بچه‌های گروه،  مِنّت می‌گذارد. اصلاً‌تو بگو آن چهارتا جواب 25 صدمی، ارزشمندتر است یا یک‌لقمه نان و پنیر که بی‌منت، یخچال به من می‌بخشد؟
وای دفترم! از مرام و معرفت کاکتوس‌ها هم که نگو! آخر رفاقت هستند. خب... یک ماه درگیر امتحان‌ها بودم و فراموش کردم به آب و نان کاکتوس‌ها رسیدگی کنم. کاکتوس‌هایم می‌توانستند خیلی راحت، به‌خاطر بی‌مهری من، لب برچینند و خشک شوند و از این دنیای گرم، لِفت دهند؛ اما باورت می‌شود؟ همین دیروز، پُرروترین کاکتوس من که کمی هم کج است و بداخم، امروز گل داده، آن هم چه گلی؟ یک‌پَرَش صورتی، یکی یاسی،‌یکی بنفش...
اصلاً کاکتوس و گُل؟ آن هم با لب تشنه؟حالا این‌ماجرا را مقایسه کن با ماجرای «احمد»! هفته‌ی پیش در گروه نوشته: «سلام» و چون کسی جوابش را نداده، یک‌هفته است گروه را ترک کرده!

هشتم تیر، تولد احمد اگزوپری!
امروز تولد احمد است؛ همان موجود حساسی که به‌خاطر آن سلام بی‌جواب، یک هفته است که گروه مجازی را ترک کرده.  
قبول! این حرکت احمد برخورنده بود؛ اما احمد، هزار و یک خوبی دیگر هم دارد که نباید آن‌ها را فراموش کرد. این حرف‌ها وقتی در گروه مافیا پیش آمد که من از نبود احمد، استفاده کردم و به بچه‌ها پیشنهاد دادم تا برای تولدش، هدیه‌ای بخریم و چون کرونا هست، با پیک برایش بفرستیم؛ کتاب، کیک، گل و...
حدس می‌زدم! بچه‌های گروه مافیا، اهل صلح و آرامش‌اند و جنگ را دوست ندارند.  همه قبول کردند. یاور و مادرش پخت کیک را به‌عهده گرفتند. فرزاد هم قرار شد از پدرش خواهش کند تا گلدان گل بخرد. متین هم که مثل همیشه مسخره‌بازی! یک لقمه نان و پنیر و خیار!
کار سخت به من افتاد؛ انتخاب و خرید کتاب! آن هم برای احمدی که عاشق کتاب است و اگر برای تولدش، سیاره‌ی مریخ را هم بخری، اول آدرس کتاب‌فروشی‌اش را می‌پرسد.
اما امروز، یعنی هشتم تیر، کارم را راحت کرد؛ احمد همان روزی متولد شده که «آنتوان دو سنت اگزوپری» خالق  «شازده‌کوچولو» به دنیا آمده! حالا که دارم فکر می‌کنم، چه‌قدر شباهت میان احمد خودمان و آنتوان وجود دارد. احمد عاشق پرواز است، آنتوان هم خلبان بود.  هر وقت در کلاس، جنگ و دعوا می‌شد، احمد، ناراحت می‌شد، اما همیشه، می‌پرید وسط دعوا تا کار بالا نگیرد؛ خالق شازده‌کوچولو هم از جنگ بدش می‌آمد، اما وقتی مجبور شد، برای دفاع از وطنش،  پرید وسط جنگ و از سرزمینش دفاع کرد. احمد هم مثل اگزوپری، به‌خاطر برخورد آدم‌بزرگ‌ها، در نقاشی، هیچ استعدادی ندارد.  احمد، گُل را هم خیلی دوست دارد؛ به‌همان اندازه‌ای که من استعداد خشکاندن گل‌ها رادارم، احمد به گل‌های پلاسیده هم روح تازه می‌دهد؛ آنتوان هم احتمالاً مثل شازده‌کوچولو، در  خانه‌اش، گل داشته و عاشق طبیعت بوده! تازه، همان‌طور که شازده‌کوچولو توانست روباه را اهلی کند، احمد هم تا همین یک ماه پیش، توانست یک جفت طوطی را اهلی کند؛ البته وقتی افکار محیط‌زیستی حمایت از حیواناتش گل کرد، مثل شازده‌کوچولو، طوطی‌هایش را به طبیعت بخشید.
اما فکر می‌کنم، بین احمد ما و آنتوان، یک فرق اساسی وجود دارد: آنتوان بارها کتاب شازده‌کوچولو را خوانده اما احمد کتاب‌خوان، نخوانده!


 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :