• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
چهار شنبه 9 تیر 1400
کد مطلب : 134544
+
-

جلال مقدم 1375- 1308

مردی که زیاد می‌دانست

مردی که زیاد می‌دانست


مسعود پویا ـ روزنامه‌نگار

    جلال مقدم سال 1308در نیشابور به دنیا آمد. در خانواده‌ای که ظاهرا وضع مالی چندانی خوبی هم نداشتند. دوران کودکی مقدم در نیشابور سپری و در همان سال‌ها او به سینما و تصویر علاقه‌مند می‌شود. نخستین فیلم‌هایی که مقدم در سینما می‌بیند سریال‌های صامت وسترن است. درست یک سال بعد از شهریور 1320مقدم به همراه برادر بزرگ‌ترش به تهران مهاجرت می‌کند و در همین دوران امکان دیدن فیلم‌های بیشتر و بهتری برایش فراهم می‌شود؛ سال‌هایی که مقدم دوران نوجوانی خود را پشت سر می‌گذاشت و در خیابان عین‌الدوله زندگی می‌کرد. جایی که به قول خودش آدم‌های طبقه سه جامعه حضور داشتند؛ آدم‌هایی که مقدم بعدها آنها را دستمایه آثارش قرار داد.
زندگی مستقل در تهران پرالتهاب پس از شهریور 1320برای نوجوانی مثل جلال مقدم تجربیات زیادی را به همراه داشت. در همان سال‌های نوجوانی عشق و علاقه‌ مقدم به سینما شکلی آگاهانه به‌خود گرفت؛ «علاقه‌ من به سینما از موقعی شروع شد که فیلم‌های خوبی می‌دیدم. مثل فیلم‌های ژانت مک دونالد و نلسون ادی، از موزیکال‌های معروف آن دوره خیلی خوشم می‌آمد. در آن زمان فیلم‌هایی مثل «همیشه در قلب منی» خیلی مرا گرفته بود. بعد سینما رکس افتتاح شد که فیلم‌های برادران وارنر را نشان می‌دادند. دقت من در مورد سینما با فیلم «مکبث» اورسن ولز که 2شب پشت سر هم در سالن تابستانی هما نشان دادند و «هملت» لورنس الیویور شدید شد. وقتی می‌دیدم که مردم موقع دیدن مکبث سوت می‌زنند، می‌خواستم خودم را بکشم.»
به این ترتیب به‌نظر می‌رسد مقدم برخلاف بسیاری از هم‌دوره‌هایش، خیلی زود دوران عشق غریزی به سینما و غریزی فیلم دیدن را پشت سر گذاشت و سینما برایش مفهومی فراتر از سرگرمی صرف یافت.
در آن سال‌ها ایران پس از دوره دیکتاتوری رضاخان، فضای آزادی را تجربه می‌کرد. حاکمیت و شاه جوان هنوز خیلی اقتدار نداشتند که بر همه‌‌چیز سیطره داشته باشند. به همین دلیل فعالیت احزاب و گروه‌های سیاسی و مطبوعات در آن دوران بسیار گسترده بود؛ دوره‌ای که حزب توده و تفکر چپ خیلی‌ها را فریفته خود کرده بود. مقدم هم به واسطه‌ علاقه‌مندی یکی از برادران و پسر عمه‌اش به حزب توده گرایش پیدا کرد. او پس از گرفتن دیپلم به خدمت سربازی رفت و در آنجا هم ارتباطات دوستانه‌ای با افسران متمایل به حزب توده داشت. حزب توده و جریان چپ با گفتمان عدالت اجتماعی برای مقدم که فقر را از نزدیک لمس کرده بود جاذبه‌های زیادی داشت، با این همه او هیچ وقت عضو حزب توده نشد. مقدم پس از پایان خدمت به تدریس در دبیرستان‌های تهران پرداخت. او مدتی در دبیرستانی واقع در خیابان تجریش تدریس می‌کرد و در آنجا خیلی زود با جلال آل‌احمد که از معلمان آن دبیرستان بود اخت شد. سال‌هایی که آل‌احمد هنوز خیلی به شهرت نرسیده و به‌تازگی و در همراهی با خلیل ملکی از حزب توده انشعاب کرده بود.
    آشنایی با آل‌احمد، مقدم را وارد حلقه‌ روشنفکران کرد. هر چند ارتباط مقدم و آل‌احمد خیلی دوام نیافت و تفاوت دیدگاه‌ها باعث شد رابطه آنها عمق پیدا نکند. مقدم از طریق آل‌احمد با ابراهیم گلستان آشنا شد. در سال‌هایی که روشنفکران به دو جناح چپی‌ها و شرکت نفتی‌ها تقسیم می‌شدند، مقدم با حفظ دوستی‌اش با جناح شرکت نفتی‌ها (ابراهیم گلستان، شاهرخ مسکوب، نجف دریابندری، محمدعلی صفری، صادق چوبک و...) بیشتر با چپی‌ها احساس همدلی می‌کرد.
در جریان تماس با اعضای حزب توده، مقدم با احمد شاملو آشنا شد. البته شاملو هم مثل مقدم عضو حزب نبود و فقط ارتباطات دوستانه‌ای با برخی از توده‌ای‌ها داشت. مقدم که در آن سال‌ها تدریس را هم رها کرده بود به پیشنهاد شاملو به ترجمه از زبان فرانسه می‌پرداخت. شاملو در آن سال‌ها بولتنی را به سفارش سفارت مجارستان منتشر می‌کرد و مقدم هم با ترجمه چند مطلب به او یاری می‌رساند. وقتی شاملو به زندان افتاد، مقدم عهده‌دار درآوردن این بولتن شد. کنار ترجمه و فعالیت نوشتاری، عشق و علاقه به سینما هم در مقدم وجود داشت. به‌خصوص بعد از کودتای 28مرداد و سرخوردگی عظیمی که سراغ روشنفکران آمد، علاقه‌ مقدم به سینما بیشتر شد. او نخستین فیلمنامه‌اش را یک سال بعد از کودتا نوشت و از طریق مانی گوینده‌ رادیو آن را به‌دست دکتر اسماعیل کوشان رساند. ظاهرا فیلمنامه‌ای که مقدم نوشته بود قرابتی با سینمای فارسی نداشت و به همین دلیل مورد توجه دکتر کوشان قرار نگرفت. کوشان برای مقدم پیغامی با این مضمون فرستاد: «شما به‌کار سینما وارد نیستید.» مقدم فیلمنامه‌ای هم برای دکتر هوشنگ کاووسی فرستاد که ظاهرا چندان مورد توجه او قرار نگرفت. هر چند سال‌ها بعد کاووسی با اشاره به فیلمنامه مقدم به این نکته اشاره کرده که در سناریوی او نشانه‌هایی از ذوق و تفاوت با سینمای فارسی را مشاهده کرده است.
    آشنایی با فرخ غفاری تغییرات مهمی در زندگی مقدم پدید آورد. غفاری تازه از فرانسه به ایران بازگشته بود و به‌عنوان یکی از معدود آدم‌هایی که در فرنگ، سینما خوانده و سابقه نوشتن در نشریاتی چون پوزیتف را داشت؛ به لحاظ شناخت و تصور درستی که از سینما داشت چهره‌ای استثنایی در آن سال‌ها محسوب می‌شد. فرهنگ سینمایی غنی غفاری، مقدم را جذب کرد. غفاری متن فرانسه‌ کتاب تاریخ سینمای ژرژ سادول را به مقدم داد و ظاهرا مطالعه این کتاب تأثیر زیادی بر او گذاشت و کم‌کم دامنه‌ مطالعات سینمایی‌اش با استفاده از منابعی که غفاری در اختیارش می‌گذاشت گسترش پیدا کرد. غفاری به قصد فیلمسازی‌ به ایران آمده بود و مقدم چند طرح فیلمنامه برای او تعریف کرد که در میانشان جنوب شهر مورد توجه غفاری قرار گرفت. مقدم خط داستانی جنوب شهر را از فیلم محله‌ نفرین شده که آن را در سینه‌کلوب دیده بود گرفت. او فیلمنامه را براساس تجربیات و تحقیقات جامعه‌شناسانه از مردم فرودست جنوب شهر تهران نوشت؛ آن هم در سال‌هایی که هنوز تحت‌تأثیر تفکر چپ بود. جنوب‌شهر با چنین ذهنیتی نوشته شد و غفاری آن را در محلات جنوبی شهر مقابل دوربین برد؛ فیلمی که تنها 4روز آن هم در یک سینما به نمایش درآمد. انتقاد اجتماعی و لحن چپ‌گرایانه جنوب شهر واکنش دولت را به همراه داشت و فیلم توقیف شد. ظاهرا وزیر کشور وقت پس از دیدن فیلم، سازندگان آن را متهم به دروغ و جعل واقعیت کرد و گفت: «جنوب شهر به شکلی که نشان داده‌اید در تهران نداریم.» فیلم بعدها در نسخه‌ای مخدوش و تغییر یافته با نام رقابت در شهر مجددا اکران شد. پس از جنوب شهر، مقدم چون امکانی برای فعالیت فیلمسازی‌ نداشت و جز غفاری کسی قابلیت‌هایش را نپذیرفت  در انتظار ‌ماند تا او فیلم دیگری بسازد. غفاری «عروس کدومه؟» را به‌عنوان فیلمی تجاری و برای جبران شکست اقتصادی جنوب‌شهر ساخت که مقدم در آن نقشی نداشت. در این سال‌ها مقدم به نوشتن نقد فیلم و مقالات سینمایی در نشریه‌ کبوتر صلح و روزنامه آتشبار (که متعلق به حزب توده بودند) پرداخت. به‌گفته خودش او در این مطالب با دیدگاهی چپ گرایانه درباره فیلم‌های خارجی نقد می‌نوشت و البته در کنارش تاختن به سینمای فارسی را نیز فراموش نمی‌کرد.
جز اینها او در کتاب هفته هم که سردبیرش شاملو بود گاهی اوقات مقاله می‌نوشت و ترجمه می‌کرد. ازجمله کارهای مقدم در کتاب هفته، می‌توان به ترجمه‌ داستان نخستین گناه نوشته فریدون هویدا اشاره کرد که 2 سال قبل از ساخت شب قوزی منتشر شد. در همین دوران آل‌احمد سردبیر کیهان‌ماه شد که در نخستین شماره‌اش مقاله‌ای سینمایی از مقدم به چشم می‌خورد؛ نشریه‌ای که در دومین شماره به‌دلیل چاپ بخش‌هایی از غرب‌زدگی آل‌احمد برای همیشه متوقف شد.
مقدم در این دوران از آل‌احمد فاصله می‌گیرد و روشنفکرانی چون فریدون هویدا (که رمان قرنطینه‌اش در فرانسه سروصدایی به پا‌کرده و در کایه‌دوسینما نقد می‌نوشت) نزدیک می‌شود. غفاری که پس از گذشت 6سال از جنوب شهر همچنان در اندیشه ساخت فیلمی متفاوت بود به مقدم پیشنهاد نوشتن فیلمنامه‌ای براساس داستان‌های هزار و یک شب را می‌دهد. به این ترتیب مقدم شب قوزی را براساس داستان‌هایی که شهرزاد قصه‌گو در شب‌های بیست و ششم تا سی و سوم تعریف می‌کرد، نوشت. داستان‌هایی که البته به روز شده بودند و در آن دیدگاه اجتماعی مشخصی مشهود بود. مثل مسئله‌ فاصله‌ طبقاتی که غفاری آن را حین ساخت برجسته‌تر کرد. شب قوزی در گیشه شکست خورد، ولی غفاری موفق شد آن را به جشنواره‌های معتبر بین‌المللی ببرد. کمی بعد گلستان از مقدم خواست تا در نخستین ساخته‌ بلند سینمایی‌اش نقشی کوتاه را بازی کند و مقدم در خشت و آینه نقش یک روشنفکر حراف را ایفا کرد. مقدم از طریق غفاری به تلویزیون ملی ایران رفت که حاصلش ساخت چند فیلم مستند بود. مستند سینمایی خانه‌ خدا نیز در همین ایام ساخته شد. دولت سعودی در آن سال‌ها اجازه فیلمبرداری از مراسم حج را نمی‌داد، ولی مقدم پس از اینکه رضایت ابوالقاسم رضایی را به‌عنوان تهیه‌کننده به‌دست آورد، با استفاده از روابطی که داشت توانست مجوز فیلمبرداری در مکه را دریافت کند. فیلم با 4فیلمبردار ساخته شد و در تیتراژش نامی از کارگردان به چشم نمی‌خورد. نام مقدم هم به‌عنوان مشاور در تیتراژ آمده، درحالی‌که رسانه‌ها جلال مقدم را سازنده خانه‌ خدا می‌نامیدند. بعدها عنوان شد که ابوالقاسم رضایی این مستند را کارگردانی کرده، مستندی که در اکران عمومی با اقبال عمومی کم‌نظیری مواجه شد.
پس از خانه‌ خدا مقدم همچنان به فعالیت در تلویزیون ادامه داد و مستندهایی چون «سپنتا»، «شیراز» و «فستیوال» را کارگردانی کرد. سال1347 عباس شباویز با دیدن چند مستند مقدم به او پیشنهاد ساخت فیلمی کمدی با حضور گرشا، سپهرنیا و متوسلانی را داد و به این ترتیب مقدم با سه دیوانه به‌عنوان فیلمی از سینمای میانه و جریان سوم و کوششی در جهت تلفیق هنر و تجارت در گیشه شکست خورد. مقدم هم که از سینمای فارسی سرخورده شده بود به تلویزیون ملی بازگشت و به مستندسازی ادامه داد. در این سال‌ها او چند مستند ساخت که از آن جمله‌اند فیلمی درباره حاج مصورالملکی مینیاتوریست مشهور، مستندی درباره لوله‌سازی‌ در اهواز و فیلم‌های خبری.
    یک سال پس از شکست تجاری سه دیوانه، با اکران قیصر و گاو و موفقیت این فیلم‌ها، فضا برای فعالیت فیلمسازان خوشفکر و تازه نفس مساعد شد. در چنین شرایطی مقدم به تهیه‌کنندگی علی عباسی پنجره را مقابل دوربین برد. اقتباسی از فیلم مکانی در آفتاب که با وجود استقبال منتقدان، در گیشه به فروش بالایی دست نیافت. پس از فراغت از ساخت پنجره، مقدم باز هم سراغ سینمای مستند رفت. مقدم در خوزستان مستندی درباره کاغذسازی از ساقه نیشکر کارگردانی کرد.
دیدن مزارع نیشکر هفت‌تپه و معماری قدیمی شهر دزفول آن‌قدر برای مقدم جالب توجه بود که تصمیم گرفت فیلم بعدی‌اش را در آنجا بسازد. او براساس لوکیشن‌هایی که دیده بود فیلمنامه‌ فرار از تله را نوشت و در شرایطی تقریبا مساعد کارگردانی‌اش کرد. هر چند اتفاقاتی پیش‌بینی نشده (مثل شکسته شدن دست بهروز وثوقی که عوض شدن بخش‌هایی از فیلمنامه را در پی داشت) و تغییر پایان فیلم از پایانی خوش به پایانی تلخی که پس از قیصر مرسوم شده بود، باعث شد فرار از تله هم دقیقا همان فیلمی نشود که مقدم می‌خواست. فرار از تله با وجود نقدهای مثبتی که در مطبوعات درباره‌اش منتشر شد و جایزه بهترین کارگردانی جشنواره سپاس که برای مقدم به ارمغان آورد، در گیشه کمتر از انتظار فروخت.
   راز درخت سنجد و صمد و فولاد زره دیو تلاش‌هایی برای برقراری ارتباط گسترده بودند که با استفاده از دو نمونه تیپیکال و محبوب یعنی فردین و تیپ صمد ساخته شدند و هر دو در گیشه شکست خوردند تا کارنامه سینمایی جلال مقدم در سال‌های پیش از انقلاب بسته شود. مقدم صمد و فولاد زره دیو را در سال 51کارگردانی کرد و پس از آن هیچ فعالیتی در سینما نداشت. او البته به فعالیت صنفی ادامه داد و سال‌ها رئیس سندیکای سناریست و کارگردان‌های سینما بود.
او در سازمان رادیو و تلویزیون سرپرستی مجموعه چنگک را برعهده گرفت؛ مجموعه‌ای که جز دردسر و سرخوردگی حاصلی برایش نداشت. مقدم در این دوران مشاور رئیس سازمان رادیو و تلویزیون هم بود، ولی از این شغل هم با وجود برخی گوشه و کنایه‌های همکارانش نمدی برای خود ندوخت و اندوخته‌ای برای خودش گرد نیاورد.
    پس از انقلاب مقدم به لحاظ روحی به هم ریخت. دورانی که او از نظر اقتصادی در بدترین وضعیت ممکن به سر می‌برد و کارش حتی به مراکز روان درمانی هم کشید. مدتی بعد مقدم به یاری دوستان نزدیکش مثل مرتضی حنانه کمی احیا شد و کوشید دوباره فیلم بسازد. آن هم در شرایطی که مسئولان سینمایی دیدگاه چندان مثبتی درباره فیلمسازان روشنفکر قدیمی نداشتند. مقدم در سال‌های پس از انقلاب، دو فیلم چمدان و آشیانه‌ مهر را به کارنامه‌اش اضافه کرد. نامساعد بودن حال و روز او در کنار انبوه دخالت‌ها و سفارش‌ها و جرح و تعدیل‌هایی که در فیلم‌ها صورت گرفت مانع از این شد که بتوان چهره‌ فیلمساز خوشفکر پنجره و فرار از تله را در این فیلم‌ها به جا آورد؛ فیلم‌هایی که مقدم تنها برای گذران زندگی آنها را کارگردانی کرد. پس از چمدان و آشیانه‌ مهر که هر دو با تأخیر چند ساله و در بدترین زمان اکران شدند و شکست‌شان در گیشه محتوم بود، مقدم چند فیلمنامه دیگر را به قصد کارگردانی نوشت (از جمله فیلمنامه‌ای به همراه رسول ملاقلی‌پور با حال و هوای فرار از تله) که هیچ‌کدام تصویب نشدند. او که با وجود داشتن مشاغل نان و آب دار در قبل از انقلاب اهل مادیات نبود حتی سرپناه اجاره‌ای هم برای خود نداشت و در هتل و مسافرخانه شب را به صبح می‌رساند. مقدم برای گذران زندگی مجبور شد به بازیگری روی بیاورد و اساسا در این سال‌ها مقدم بیشتر به‌عنوان بازیگر شناخته می‌شد تا کارگردان. با اینکه بازیگری برای مقدم چندان جدی نبود، ولی حضورش در «دندان مار» در نقش روشنفکری خسته و از کار افتاده درخشان و در فیلم‌هایی چون«‌هامون» و «دلشدگان» قابل توجه بود.
    مرد تنهایی که هرگز ازدواج نکرد و سال‌ها با مادر پیرش زندگی می‌کرد، حوالی غروب 23بهمن 1374وقتی از تقاطع کریم خان و ویلا عبور می‌کرد با اتومبیلی تصادف کرد و به کما رفت. مقدم بیش از دو‌ماه در بیمارستان فیروزگر تهران بستری بود. برادرش احمد مقدم که از وکلای قدیمی دادگستری بود از هیچ کوششی برای معالجه او مضایقه نکرد، ولی جلال مقدم هرگز به هوش نیامد و سرانجام در 30فروردین 1375به‌دلیل تشدید ضایعات مغزی درگذشت.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید