• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
پنج شنبه 3 تیر 1400
کد مطلب : 133980
+
-

حرف من!

خسته از دل‌تنگی

خسته از دل‌تنگی

اندر باب کووید۱۹ می‌نویسم که با آمدنش این کره را که کارش خاک‌بازی توی کوچه و پس‌کوچه‌های کشورها و قاره‌ها بود، خانه‌نشین کرد. مجبورش کرد روزی شش‌بار دستانش را بشوید و هردفعه از یک تا 20 بشمارد. مجبورش کرد ماسک و شیلد بزند تا مریض نشود. او حالا حسرت می‌خورد؛ حسرت روزهایی که از هم پس گذشت و نفهمید. روزهایی که خنده‌های کشاورزان بنگلادشی را از بارورشدن برنج‌ها حس کرد. روزهایی که گریه‌های مردمان فرانسه را به خاطر از دست دادن عزیزانشان دید.
شب‌هایی که بغض آدم‌های تنها ژاپنی را قورت داد و خاطراتی که هرکدامشان جاده‌ای دور و درازند به‌وسعت دل بزرگ خودش. دیگر می‌دانست هیچ‌کجا نمی‌تواند برود. هیچ‌‌کجا نمی‌تواند دست بزند و هیچ‌کجا نمی‌تواند به‌راحتی نفس بکشد. این زمین دلش برای روضه‌های خانگی و مولودی‌ها تنگ شده، برای پسر کوچولویی که سربند می‌بست و به مهمان‌ها شربت تعارف می‌کرد و برای دختر کوچولویی که دستمال‌کاغذی پخش می‌کرد.
آن دیو گنده و قوی  آمده و به دسته‌ی آدم‌ها فوت می‌کند. مریض می‌شوند و قدرت نفس‌کشیدن ندارند و نمی‌توانند مقاومت کنند و از پا درمی‌آیند، اما این سیاره‌ی کوچک غصه‌دار با صورت‌ قرمز و لبخندها و اشک‌هایی که معلوم نمی‌شوند، خسته از دل‌تنگی و بی‌قراری دائم، کنار کوچه نشسته، روبه‌روی توپ پلاستیکی قرمز رنگ.
زینب شفیع نادری
۱۴ساله از مشهد

این خبر را به اشتراک بگذارید