
زندگی پدیا/ نان پنیر و مادر

مسعود میر
زیر لب خوانده بود: برای مرگ این قصه کسی گریه نخواهد کرد و حالا همین زمزمه زمستانی، سرود آغاز تابستانش است. انگار طعم آن شربت آلبالو که بعد از کارنامه امتحانات پایان سال تحصیلی در آشپزخانه هورت کشیده بودم هنوز بیهمتاست و مُهر قبولِ خرداد روی تن کوچک و سفید کارنامه، حکم برگه خروج یک زندانی را داشت که برای سهماه به مرخصی میآمد. گویی تابستان پایان حبس بود و آغاز آزادی. من نه سفر تابستانی میرفتم و نه در حوالی شهربازی و اسباببازی آفتابی میشدم اما سهماه تعطیلی به سبک من و خیلیهای دیگر مثل من، ساده بود و خواستنی. هنوز حاضرم سالها از عمرم را ببخشم تا برگردم به یک صبح تابستانی پرنور در خانه پدری و زیارت مادری که بیدارباش لنگهظهرش هم نه با دعوا که با سمفونی بههمزدن چایشیرین پسر دردانهاش اجرا میشد. طعم آن لقمه پنیر تبریز و نانلواش تنوری هم دیگر تکرارنشدنی است که هزاربار بعد از آن سالها پنیر تبریز خریدم و نانلواش اما لقمه دندانگیری از آب درنیامد که مهرمادری چاشنیاش نبود. تابستان برای ما کوچه بود و کتاب و کارتون. حالا تابستان آن سالها نیست اما هنوز هم که از راه میرسد بیقرار میشوم، حتی برای بوی عجیب باد خنک کولر که میتاخت به سبزیها و میوههای تازه تعاونی محله.