• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
دو شنبه 31 خرداد 1400
کد مطلب : 133703
+
-

گفت‌وگو با محمدهاشم اکبریانی به بهانه انتشار کتاب جدیدش

«اندوه من» را برای غمگین کردن مخاطب ننوشتم

گفت و گو
«اندوه من» را برای غمگین کردن مخاطب ننوشتم

«اندوه من» نوشته محمدهاشم اکبریانی علاوه بر اینکه با نوشته‌های داستانی پیشین این نویسنده متفاوت است، تأثیر عجیبی بر مخاطب دارد. قصه روایت وحشت و دهشتِ مردی است که در میانه زندگی‌اش با رفتن و ماندن مادرش در ذهن و زندگی‌اش دست و پنجه نرم می‌کند؛ مرگ مادر. دهشتِ مرگ عزیزی که تحملش سخت و باورناپذیر است؛ روایتی برهنه و غمبار از مرگ مادری که انگار مادر همه جهان است؛ مرگ مهربانی و شفقت و مهر. اکبریانی در اندوه من قصه دلتنگی‌خودش را نوشته است؛ قصه مرگ مادرش؛ قصه‌ای پرکشش و حزن‌آلود. با این نویسنده به بهانه انتشار کتابش گفت‌وگو کرده‌ایم. اندوه من را انتشارات نیماژ منتشر کرده است.

آخرین کتاب شما اندوه من برگرفته از تجربه شخصی شماست. اندوهی که بر ذهن و زندگی شما سایه می‌اندازد و شما آن را به داستان بدل می‌کنید. دلیل تفاوت این کار و البته خواندنی بودنش نسبت به دیگر آثار منتشرشده‌تان همین تجربه شخصی است؟
 تجربه شخصی، یک ویژگی دارد و آن این است که چون انسان با آن زندگی کرده و برایش ملموس بوده، بنابراین از روح و حس خاصی برخوردار است، ولی این تمام ماجرا نیست. کار اصلی آن است که این تجربه را بتوان با پرداخت مناسبی تبدیل به داستان کرد. پیش از این چندبار تجربه‌هایی را که در زندگی داشتم تبدیل به داستان کردم، اما نتیجه، آن‌چیزی نبود که خودم انتظار داشتم و تأثیر چندانی هم بر خواننده نمی‌گذاشت.
چرا تأثیر نگذاشت؟ مگر پرداخت آن چگونه بود؟
 ببینید وقتی شما می‌خواهید یک حس را که در یک تجربه به‌دست آورده‌اید یا برای شما ایجاد شده به خواننده منتقل کنید، طوری‌که خواننده اگر همه آن حس را هم از متن نگرفت، بخش بزرگی از آن را همراه با شما درک و احساس کند باید بتوانید حس آن تجربه را با کلمات و واژه‌ها روی کاغذ بیاورید. بسیار اتفاق می‌افتد که نویسنده، بر آن است تا یک حس را به خواننده منتقل کند و گمان می‌کند آنچه را که نوشته همان حس را حمل می‌کند، اما چنین نیست. دلیلش هم آن است که خودش وقتی آن متن را می‌خواند، چون آن تجربه را زندگی کرده، بنابراین نوشته‌اش برای خودش یادآور آن تجربه است و با متنی که نوشته حس حاصل از آن تجربه، سراغش می‌آید، ولی آن کلمات و جملات نمی‌تواند همان حس را در خواننده‌ای که آن تجربه را نداشته، ایجاد کند؛ بنابراین خیلی اهمیت دارد که متن بتواند همان حس نویسنده را در ذهن و روح خواننده بنشاند.
یعنی شما برای بیان احساس‌تان، روی واژه‌ها و جمله‌ها فکر کرده‌اید؟ آیا این موضوع باعث تصنعی‌شدن متن نمی‌شود؟
 ابتدا به پرسش اول‌تان پاسخ می‌دهم. من روی تک‌تک واژه‌ها و جمله‌ها فکر نکردم. فرایند نوشته‌شدن اندوه من اینگونه بود که ابتدا هر آنچه حسم به من می‌گفت، نوشتم. در این مرحله، مهم این است که ناخودآگاه نویسنده سراغ واژه‌هایی برود که حس او را منتقل کند. این ناخودآگاه خیلی مهم است. نیاز به تمرین و ممارست دارد؛ یعنی باید آن‌قدر خوانده و نوشته باشی که کلمات بدون اراده تو با همان حس، همخوان شوند و روی کاغذ بیایند. البته شما خودتان هم حتما متن‌های ابتدایی را دیده‌اید که افراد غیرنویسنده می‌نویسند و حس بالایی در آنها موج می‌زند، ولی این نوشته‌ها همانطور که گفتم ابتدایی بوده و از ماهیت ادبی به‌دور است.
به هر حال، نکته‌ مهم آن است که در ناخودآگاه نویسنده کلمات و جملاتی وجود داشته باشد که بتواند بار احساسی را به دوش بکشد. طفلک واژه‌ها؛ گاهی چه وظیفه‌ سنگینی بردوش می‌کشند!
اما متنی که به این روش به‌دست می‌آید، طبیعتا چیزی نیست که بشود گفت تمام و کمال بتواند نویسنده را راضی کند. از اینجا به بعد است که باید روی متن کار کرد و من هم از همین مسیر رفتم. باید روی تک‌تک واژه‌ها و جملات دقت کرد و مدام این ‌را از خود پرسید که آیا خواننده با این واژه، حسی را که مدنظر من است، دریافت می‌کند؟
گرچه بخش اعظم کار را همان ناخودآگاه انجام داده، ولی کار روی متن هم اهمیت بسیاری دارد.
فکر کنم این مرحله برای نویسنده سخت هم باشد چون مدام حس‌های تلخی که در ذهن و روح دارد، برایش زنده می‌شود.
 همینطور است. واقعا رنج زیادی دارد.
شما با این رنج چطور کنار آمدید؟
 (لبخند می‌زند) با گریه و اشک. مدام گریه می‌کردم. با اینکه 53سال داشتم، اما مثل یک بچه اشک می‌ریختم.
طبیعتا شما بارها متن را خوانده و اصلاح کرده‌اید و خودتان هم در پایان کتاب گفته‌اید نزدیک به یک‌سال و نیم بازنویسی و بازخوانی آن زمان برده است. آیا این خواندن‌ها و بازخوانی‌های مکرر، باعث نشد آن حس، کمرنگ شود. به هرحال تکرار، حس را کمرنگ می‌کند.
 در مورد این داستان، اینطور نبود. بالاخره حس حاصل از دست دادن یک عزیز با یادآوری‌های مکرر یادها و تلخی‌ها و دردها، سست نمی‌شود.
در بخشی‌هایی از اندوه من مخاطب را به گریه می‌اندازید. این به گریه انداختن مخاطب را در بستر داستانی چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 بله. تعداد زیادی از خوانندگان کتاب، با خواندن اندوه من گریسته‌اند. اگر نگویم این خوب است، باید بگویم بد هم نیست. اما راستش را بخواهید وقتی اندوه من را نوشتم، از خودم پرسیدم در شرایطی که مخاطب من، با مصائب و مشکلات زیادی مواجه است و روزهای تلخی را می‌گذراند، آیا رواست که این کتاب را منتشر و کامشان را تلخ‌تر کنم؟ باور کنید این ‌را بارها از خودم پرسیدم و جوابی هم پیدا نکردم، ولی وقتی با دوستانی که کتاب را پیش از انتشار خواندند مشورت کردم، گفتند برعکس با خواندنش بخشی از تلخی‌های زندگی با ریختن اشک، آلام پیدا کرد؛ یعنی اثر کتاب را برعکس ذهنیت من می‌دیدند.
بعضی قسمت‌های کتاب نشان می‌دهد خودسانسوری را کنار گذاشته‌اید.
 واقعیت قضیه آن است که من از خودسانسوری به‌شدت متنفرم، اما این‌را هم می‌دانم که خواه‌ناخواه ما در مواردی مجبوریم خودسانسوری کنیم. به هر حال بله، در این اثر سعی کردم خودسانسوری را به حداقل برسانم و واقعیت‌ها را بگویم گرچه شاید حتی خانواده‌ام مخالف آن باشند.
چرا شادی‌هایتان را به داستان نمی‌کشید؟ بالاخره آن‌هم بخشی از زندگی شماست.
 بله درست است. شاید دلیل آن این باشد که خودم در مجموع آدم غمگین و افسرده‌ای هستم؛ البته شاید این باشد، ولی باید از خوشی‌ها هم نوشت، اما من نمی‌توانم، شاید هم بتوانم. باید تجربه کنم.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید