شهر به مثابه بوم هنرمند
مهدیا گلمحمدی
از قلمهزدن شاخههای هنر به تنه تنومند شهر سالهای زیادی نمیگذرد. تا همین چند دهه پیش خبری از درختی که از میان یک باجه زرد تلفن بالا رفته یا کبوترهای برنجی روی کابلها و اسبهای سفیدی که به مهر در فضای سبز یال به هم میریزند، نبود. حالا اما یکی برای درختهای خشک و لختی که کنارخیابان سردشان میشود بافتنی میبافد دیگری روی داربست رفته و آنقدر کاشیهای فیروزهای و لاکی روناسی را خرد میکند و زیر پل میچسباند که اعصاب رهگذرها اندکی آرام شود؛ برخی هم چتری فلزی زیر پل پارک وی جا میگذارند تا کبوترها زیرشان دانه ورچینند. تمام این زیباییها این ایده را به ذهن متبادر میکند که شاید حتی باید اندکی گام به پیش گذاشت و شهر را به مثابه بوم هنرمند دانست. المانهای هنری حس تعلق شهروند به شهر را افزایش میدهد. شهر با آن همه خوب و بدش میشود حیاط بزرگ خانهای که خودش قوطی کبریتی است میان یک آپارتمان سرد و بیروح و شاید دل صاحبش فقط به باغچه این حیاط خوش باشد. در کشورهایی که این رویداد مبارک برای آنها تحقق یافته میتوان نمود آن را هم دید. برای نمونه در فرانسه برج ایفل را روی تی شرت یک جوان فرانسوی و برج کج و معوج پیزا را روی شلوار یک ایتالیایی میبینید. اما در کشور ما از این پیوند و علقه شهروند با معماری شهر هنوز خبری نیست. مگر میدان نقش جهان و برج آزادی چه کم از برج پیزا دارد. البته آثاری هنری هرچند اندک در این حوزه وجود دارد که شاید مدیریت شهری بتواند با تشویق آنها حرکتهایی در جهت ایجاد پیوند شهر و شهروند انجام دهد.برای نمونه هنرمندی با الهام از نماهای شهر نقاشیهایی میکشد که جان میدهد برای ایجاد پیوندی اینچنینی و به رخ کشیدن زیباییهای شهر. در یکی از این طرحها نمایی از بالای میدان تجریش را میبینیم که اگر روی یک تیشرت چاپ شود افزون بر رنگارنگی و القای شادی، پیوند صاحب تی شرت با شهرش را نشان خواهد داد. نگاه هنرمند در این اثر از آجر و سیمان و آهن سخت و سرد نمایی بهدست میدهد که تا حد زیادی همان احساس گرم ما نسبت به میدان تجریش است. میدانی که در آن باغ خیالمان چرخ میخورد میان بوی ظرف آش سیدمهدی و صدای رودخانه ای که نوای آب شدن برفهای ارتفاعات گلاب دره را با خود برای ما سوغات آورده است. هنرمند هم که تکلیفش روشن است. اگر مخاطب و مدیریت شهری قدر هنرش را بداند شاید چندی بعد به جای طرح سوپرمن و نوشتههای لاتین و گاه موهون روی تیشرتهای مردم میتوانیم طرحی از شهر خود را روی لباس ایرانیها ببینیم و حالمان با آن اندکی بهتر شود.نبود. حالا اما یکی برای درختهای خشک و لختی که کنارخیابان سردشان میشود بافتنی میبافد دیگری روی داربست رفته و آنقدر کاشیهای فیروزهای و لاکی روناسی را خرد میکند و زیر پل میچسباند که اعصاب رهگذرها اندکی آرام شود؛ برخی هم چتری فلزی زیر پل پارک وی جا میگذارند تا کبوترها زیرشان دانه ورچینند. تمام این زیباییها این ایده را به ذهن متبادر میکند که شاید حتی باید اندکی گام به پیش گذاشت و شهر را به مثابه بوم هنرمند دانست. المانهای هنری حس تعلق شهروند به شهر را افزایش میدهد. شهر با آن همه خوب و بدش میشود حیاط بزرگ خانهای که خودش قوطی کبریتی است میان یک آپارتمان سرد و بیروح و شاید دل صاحبش فقط به باغچه این حیاط خوش باشد. در کشورهایی که این رویداد مبارک برای آنها تحقق یافته میتوان نمود آن را هم دید. برای نمونه در فرانسه برج ایفل را روی تی شرت یک جوان فرانسوی و برج کج و معوج پیزا را روی شلوار یک ایتالیایی میبینید. اما در کشور ما از این پیوند و علقه شهروند با معماری شهر هنوز خبری نیست. مگر میدان نقش جهان و برج آزادی چه کم از برج پیزا دارد. البته آثاری هنری هرچند اندک در این حوزه وجود دارد که شاید مدیریت شهری بتواند با تشویق آنها حرکتهایی در جهت ایجاد پیوند شهر و شهروند انجام دهد.برای نمونه هنرمندی با الهام از نماهای شهر نقاشیهایی میکشد که جان میدهد برای ایجاد پیوندی اینچنینی و به رخ کشیدن زیباییهای شهر. در یکی از این طرحها نمایی از بالای میدان تجریش را میبینیم که اگر روی یک تیشرت چاپ شود افزون بر رنگارنگی و القای شادی، پیوند صاحب تی شرت با شهرش را نشان خواهد داد. نگاه هنرمند در این اثر از آجر و سیمان و آهن سخت و سرد نمایی بهدست میدهد که تا حد زیادی همان احساس گرم ما نسبت به میدان تجریش است. میدانی که در آن باغ خیالمان چرخ میخورد میان بوی ظرف آش سیدمهدی و صدای رودخانه ای که نوای آب شدن برفهای ارتفاعات گلاب دره را با خود برای ما سوغات آورده است. هنرمند هم که تکلیفش روشن است. اگر مخاطب و مدیریت شهری قدر هنرش را بداند شاید چندی بعد به جای طرح سوپرمن و نوشتههای لاتین و گاه موهون روی تیشرتهای مردم میتوانیم طرحی از شهر خود را روی لباس ایرانیها ببینیم و حالمان با آن اندکی بهتر شود.