• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
چهار شنبه 12 خرداد 1400
کد مطلب : 132252
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/qxk63
+
-

روشنفکری در خیابان/ روایتی از شب یک روز تلخ

روشنفکری در خیابان/ روایتی از شب یک روز تلخ

سیدمحمدحسین هاشمی

این، یک روایت واقعی است؛ روایتی از شب یک روز سخت. روایتی از اتفاق، حادثه، اضطراب، نگرانی و ناراحتی. از قدیم گفته‌اند که خوب نوشتن، حال خوب می‌خواهد؛ آنکه نوشته‌اش تلخ است، حتماً روزگار تلخی را گذرانده. شما گناهی ندارید اما خب شاید این هم برای کسی که بغض‌اش را فروخورده و شب تلخی را صبح کرده، راهی برای مداوا باشد و شما هم ناخواسته شده‌اید یاری‌دهنده. حالا، اینجا، توی تاکسی، روی صندلی عقب، در شرایطی که آقای راننده در گرمای ساعت ۱۲ و ۴۰ دقیقه ظهر سه‌شنبه، یازدهم خرداد، عرق از پیشانی‌اش سرازیر شده و تی‌شرت سفیدش هم لابد دردی از دردهایش برای مبارزه با گرما درمان نمی‌کند اما مصرانه علاقه‌ای به استفاده از کولر ندارد و آفتاب هم مستقیم روی بدنم افتاده، دارم اینها را برایت می‌نویسم تا کمی بیشتر حواست را جمع کنی همشهری! مراقب باشی، احتیاط کنی و در جریان باشی. چند وقت پیش توی یکی از همین رسانه‌ها خواندم که شرایط اقتصادی، آمار بزه را در جامعه افزایش داده است. خواندم که سن بزه پایین آمده و این یعنی شاخص‌های امنیت تغییر کرده است. یک کارشناسی توی رادیو هم داشت از ضرورت مراقبت بیشتر در این روزها می‌گفت. خواندم و شنیدم اما خیالم راحت بود که هیچ‌کدام از هشدارهایش شامل حال من نمی‌شود. من خوب مراقب هستم و جوانب احتیاط را همه‌جوره رعایت می‌کنم. توی خیابان تلفن همراهم را بیرون نمی‌‌آورم، وسایل اضافه با خودم حمل نمی‌کنم، شیشه ماشینم را وقتی در حال رانندگی هستم به اندازه‌ای پایین می‌‌آورم که دست سارقین، امکان ورود نداشته باشد و خیلی چیزهای دیگر. حتی به فرموده‌ اهالی فن، برای خودروام قفل پدال خریده‌ام، دزدگیر نصب کرده‌ام و قفل کاپوت هم فراموشم نشد. این، توی هر تعریفی، حکایت از رعایت مراتب ایمنی در حد قابل‌قبول می‌کند. اما از شما چه پنهان که می‌خواهم بدانید، اینها هم کافی نیست. حواستان را خوب جمع کنید که آقایان دزد، خیلی ساده‌تر از چیزی که فکرش را بکنید، از خودرویی با چنین مشخصاتی سرقت می‌کنند. مثل آب خوردن شیشه‌اش را می‌شکنند؛ مثل قرقی می‌پرند و درها را باز می‌کنند و در کمتر از یک دقیقه هر چه داخل ماشین بود و نبود را خالی می‌کنند و می‌پرند پشت موتور و تمام! یاد مستند محمد کارت افتادم. اسمش مسروقه است. درباره‌ همین ماجرای دزدی ماشین. حتی توی خیابان شلوغ؛ خیابان روشن. حالا، از دیشب، یک طرف ذهنم پر از خشم و ناراحتی است. خشم از اتفاق و ناراحتی از اینکه آقای پلیس، توی چشمم نگاه کرد و گفت: «ای آقا! از این اتفاق‌ها روزی چند‌ده تا می‌افتد.» یک کاغذ پر کرد و رفت. یک طرف ذهنم اما دارد شکر می‌کند. شکر از اینکه اتفاق بدتری نیفتاد. شکر از اینکه خسارت به مال خورد، نه به جان. شکر از اینکه خود ماشین هست، با خسارتی جزئی. شاید داریم امتحان می‌شویم تا صبرمان سنجیده شود. شاید داریم امتحان می‌شویم تا بزرگ‌تر شویم؛ پخته‌تر شویم. هر چه هست، باز هم خدا را شکر که زنده‌ایم.

این خبر را به اشتراک بگذارید