• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
پنج شنبه 30 اردیبهشت 1400
کد مطلب : 131079
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/2kNMv
+
-

«پیوتر دومالفسکی»، کارگردان‌ فیلم «هرگز گریه نمی‌کنم»، درباره‌ی موضوع متفاوت فیلمش می‌گوید:

فیلمی درباره‌ی پدیده‌ی یتیم اروپایی

فیلمی درباره‌ی پدیده‌ی یتیم اروپایی

  ترجمه‌ی سحر منصوری

می‌گوید ویژگی‌های بسیاری از شخصیت و تجربه‌های شخصی خودش را در قهرمان فیلمش قرار داده است و خوشحال است توانسته برای اولین‌بار به پدیده‌ی «یتیم اروپایی» در سینما بپردازد.
«پیوتْر دومالفسکی»، فیلم‌ساز 38ساله‌ی لهستانی بیش‌تر با فیلم‌های کوتاهش شناخته‌شده است و فیلم  «هرگز گریه نمی‌کنم»، پس از «شب خاموش»، دومین تجربه‌ی بلند سینمایی اوست.
هرگز گریه نمی‌کنم،‌ داستان زندگی دختری لهستانی به‌نام «اولکا» را دنبال می‌کند که آرزو دارد گواهی‌نامه بگیرد و پشت فرمان ماشینی از آن خود بنشیند. اولکا با مادر و برادر معلول خود در لهستان زندگی می‌کند  و متوجه می‌شود پدرش که برای کار در ایرلند سکونت داشته از دنیا رفته است. زمانی که اولکا برای انتقال جسد پدر به ایرلند می‌رود، رازهایی ناگفته برملا می‌شود...
به گفته‌ی« الا سالوا»، منتقد سینه‌اروپا، از زمان پیوستن لهستان به اتحادیه‌ی اروپا در سال 2005 میلادی، بسیاری از خانواده‌ها دچار فروپاشی شدند و کودکان و نوجوانان بدون والدین یا تنها با حضور یکی از آن‌ها بزرگ شدند. فیلم دومالفسکی اولین فیلم بلندی است که به این پدیده با نام «یتیم اروپایی» می‌پردازد.
 این فیلم که پیش از این در جشنواره‌هایی معتبر هم‌چون جشنواره‌ِ فیلم سن‌‌سباستین، توکیو و بوسان حضور داشته، در جشنواره‌ی فیلم لهستان، سه جایزه‌ی بهترین بازیگر تازه‌، بهترین موسیقی و بهترین فیلم‌نامه را از آن خود کرد و در جشنواره‌ی جهانی فیلم دوبلین، جایزه‌ی مایکل دوایر دیسکاوری را برای بازی «زوفیا استوفِی» در نقش اولکا به دست آورد. حالا این فیلم متفاوت در این دوره‌ی جشنواره‌ی جهانی فیلم فجر در بخش غیررقابتی «جام‌جهان‌نما» (جشنواره‌ی جشنواره‌ها) حضور دارد.
* * *
در صحنه‌ی آغازین فیلم،‌ اولکا شخصیت اصلی داستان برای سومین‌بار در آزمون رانندگی رد می‌شود. شما چندبار در این آزمون رد شدید؟!
اولین مرتبه‌ای که امتحان دادم قبول شدم، اما قبول‌شدنم اتفاقی بود! در طول امتحان، مرتکب خطا شدم و احساس کردم که لیاقت گرفتن گواهی‌نامه را ندارم. 17سالم بود، اما دقیقاً آن‌روز را به‌خاطر دارم. به خانه برگشتم و به پدرم گفتم در آزمون قبول شدم، اما نباید می‌شدم و بعد هم زدم زیر گریه! احتمالاً آخرین‌باری بود که در زندگی‌ام گریه کردم. اتفاقاً درست همان اشتباهی را در طول آزمون انجام دادم که اولکا در فیلم مرتکب می‌شود! اما او رد شد و من قبول شدم!
چه جالب. آیا اتفاق دیگری را هم از زندگی خودتان را این فیلم گنجانده‌اید؟
سه عنصر در داستان وجود دارد که الهام‌گرفته از چیزهایی است که در زندگی شخصی‌ام تجربه کرده‌ یا شاهدش بوده‌ام. اولی دوستم بود. پسری مهاجر که مجبور شد برای بردن جسد پدرش به خارج از کشور برود. مورد بعدی، درباره‌ی ناحیه‌ای است که در آن‌جا بزرگ شده‌ام. من در منطقه‌ای از لهستان بزرگ شده‌ام که هزاران نفر از آن‌جا برای کار مهاجرت کرده‌اند، بنابراین خانواده‌های «یتیم اروپایی» را (آن طور که ما صدایشان می‌کنیم) به‌خوبی می‌شناسم. آخرین و مهم‌ترینش هم به رابطه‌ی پدر و فرزندی مربوط می‌شود. اولکا در جست‌وجوی رابطه‌ای گمشده با پدری بیگانه است. من چهار خواهر دارم و می‌دیدم که آن‌ها هم با همین مسئله در زندگی‌شان دست به‌گریبانند. اگرچه پدر ما در لهستان بود، اما برای تأمین هزینه‌ی خانواده سه شغل داشت. بنابراین می‌توان گفت گرچه او در خانه بود، اما در عین‌حال هیچ‌وقت در خانه حضور نداشت و برای خواهرانم و من، کاملاً بیگانه و ناشناخته بود.
چرا قهرمان فیلمتان یک دختر است؟ این موضوع در سینمای لهستان، انتخاب رایجی نیست.
من برای اولکا، شرایط چالش‌برانگیزی را به‌وجود آوردم و تصورم این بود که یک دختر نوجوان در نقش اصلی در مواجهه با این شرایط، به لحاظ عاطفی و احساسی تطابق بیش‌تری دارد. من به‌شدت به موضوع عواطف و احساسات بشری علاقه‌مندم و در داستان‌پردازی‌های آثارم نیز تمرکزم بر همین موضوع است. فکر کردم که سفر به خارج از کشور برای حمل جنازه‌ی پدر، به هزاران دلیل برای یک دختر نوجوان مشکل‌تر از یک پسر نوجوان است. علاوه بر این، در فیلم قبلی‌ام قهرمان اصلی یک مرد بود و به‌نظرم طبیعی است که در این فیلم یک قهرمان زن داشته باشم.
زوفیا استافِی، بازیگر نقش اولکا برای اولین‌بار در فیلم شما جلوی دوربین رفته است. چه شد که فکر کردید او انتخاب درستی برای این نقش است؟
بیش از 1200 نفر برای این نقش تست دادند، بنابراین من زوفیا را از میان یک گروه واقعاً بزرگ انتخاب کردم. او شخصیتی قوی دارد، عواطفش را نشان می‌دهد و شادابی لازم برای این نقش را داشت. هم‌چنین دو سال در دوبلین با پدرش زندگی کرده است. پدرش برای کار به آن‌جا رفته بود، در حالی که مادر و برادرش در لهستان بودند. بنابراین دختری است که تجربه‌ی از‌هم‌گسیختگی خانواده و خانواده‌ی موقتی ‌را از سر گذرانده بود و دقیقاً می‌دانست که داستان از چه قرار است.
اولکا مانند نیروی طبیعت است؛ هیچ‌چیز جلودارش نیست. تقریباً در تمام صحنه‌ها در حال حرکت است. سوار اتوبوس می‌شود، با هواپیما پرواز می‌کند، در حال دویدن است یا راه می‌رود. در هیچ‌حالتی ساکن نیست!
این هم یکی دیگر از نقاط مشترک من با قهرمان فیلمم است. من هم دوست دارم دائم در حرکت باشم. شاید برایتان جالب باشد که بدانید پناهگاه امن من، مترو است! در ابتدا تصور اولکا این است که برای انجام کار مشخصی به ایرلند سفر کرده است. برای همین مدام عجله دارد و این عجله باعث می‌شود تا در برخورد با موانع و مشکلات پیش آمده، درد بیش‌تری را متحمل شود.
به‌نظر می‌رسد که «هرگز گریه نمی‌کنم»، اولین فیلم درباره‌ی مهاجرت اقتصادی گسترده‌ای است که زندگی صدهاهزار لهستانی را پس از پیوستن این کشور به اتحادیه‌ی اروپا در سال 2005 میلادی تغییر داد. فکر می‌کنید چرا کسی پیش از این به این موضوع نپرداخته است؟
این سؤال بیش‌تر به این مربوط می‌شود که کارگردان‌ها چرا و چه‌طور موضوع فیلمشان را انتخاب می‌کنند. احساسم این است که این‌روزها هنرمندان به‌دنبال سوژه‌هایی بزرگ و قهرمانی فراتر از زندگی عادی می‌گردند که واقعاً موضوعات مورد علاقه‌ی من نیستند. من شخصاً موضوع یا داستانی را انتخاب نمی‌کنم. روی پی‌رنگ یا سوژه تمرکز می‌کنم. در این فیلم هم روی پی‌رنگ جست‌وجو برای یافتن پیوندهای از دست رفته با والدین بیگانه‌شده تمرکز کردم. به‌نظرم داستان «یتیمان اروپایی» در این فیلم، کاملاً بازگو می‌شود. ساختن فیلمی درباره‌ی افراد معمولی جامعه کار چندان آسانی نیست، به‌خصوص وقتی که بخواهیم تهیه‌کنندگان را برای حمایت از چنین فیلمی متقاعد کنیم. اما خوش‌بختانه، من توانستم این کار را انجام دهم!

این خبر را به اشتراک بگذارید