آن عبدی صورت کفزده در آینه اجارهنشینها
نگار حسینخانی ـ روزنامهنگار
هنوز میتوان خندید، هرچند بیرمقتر از گذشته، اما میتوان نشست رو به آن تصویر محبوب و خاطرهانگیز از اکبر عبدی، وقتی در اجارهنشینها رو به آینه فرچه کفآلود را روی گونه و صورتش میکشد و سرخوشانه صدایش را رها میکند که «ای یار» و هوار میکشد. در حالی که هیچ چیز مستحکم نیست و دلهرهای در دل مینشیند که چه رخ خواهد داد. سقف جیر و جیر میکند، دیوارها تبله کرده، شیر آب دوش از چکه پا فراتر گذاشته و کاشیها درزهایشان بیش از گل و رنگهایشان خودنمایی میکنند. آن وقت است که هراس را به آوار باید بخشید و خلاص شد از وضعیت چه کنمها. همانگاه که عبدی دستش را چندبار به ضربه روی گلو و به نهیب به حنجره میکوبد تا آواها شمایل تازهای از آواز به خود بگیرند. آن وقت است که آسیمه فریاد میکشد و هر آنچه از سقف قرار است، فرو بریزد از آینه بیرون میزند. تغییر موقعیت موردانتظار و حرکت تند عبدی وقتی با صورت کفی انگار بخواهد از موقعیت پیشآمده و پیش آورده امان بگیرد، ناخودآگاه به خنده میاندازدمان. به راستی هیچ امر مطلقی وجود ندارد. هیچ چیز ثابت و ایستا نیست، حتی سقف، دیوارها و موقعیتی که کارگردان برایمان ساخته و ما را مدام غافلگیر میکند. شاید یکی از ماندگارترین خندههایمان در تاریخ سینما روی همین تصویر بود که جا ماند. شاید آن روز عبدی از انفجار تصویرش در آینه ما را نشان گرفته بود و شاید داریوش مهرجویی برای همیشه ما را روی تکههای همان آینه تماشا کرد، وقتی از ته دل خندیدیم و او را برای همیشه در خاطر و خاطرهمان حفظ کردیم. من عاشق «اجارهنشینها» خصوصا آن تصویرهای پرالتهابم که میشد با یک لبخند از سر گذراندش. بس که هیچ چیز در این جهان جدی نیست. این را سالها پیش به ما نشاندادهاند، شاید هم آموزش، تا سرسختانه و سبکسرانهتر زندگی کنیم.