• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
سه شنبه 21 اردیبهشت 1400
کد مطلب : 130426
+
-

روشنفکری در خیابان/ لالایی آخر

سیدمحمدحسین هاشمی

صدای تلفن‌اش سکوت را شکست. کمتر اتفاق می‌افتد که اتوبوس اینقدر ساکت باشد. آدم‌ها انگار توی عالم خودشان، با عشق خیالی‌شان گرم گرفته بودند و تا می‌توانستند از این دنیا، دور شده بودند. زنگ موبایل‌اش، موسیقی لاک‌پشت‌ها پرواز می‌کنند بود که حسین علیزاده ساخته. یک لالایی کردی که خیلی قبل، روزی سه‌،چهار بار گوش می‌دادم. یک حزن عجیب و غریب دارد. حتی یک کلمه‌اش را هم متوجه نمی‌شوم اما جوری با روحم بازی می‌کند که انگار سال‌ها فقط با همین صدا خوابیده‌ام. من توی زندگی‌ام به یاد ندارم که کسی برایم لالایی گفته باشد. راستی! چرا هیچ وقت این را از کسی نپرسیدم؟ چرا هیچ وقت نپرسیدم که چرا در کودکی‌ام همه‌‌چیز انقدر متفاوت از چیزی که الان از کودکی می‌دانم بود. اصلاً چرا من از کودکی‌ام خاطره ندارم؟ واقعاً می‌گویم. من از کودکی‌ام خاطره ندارم. از نوجوانی‌ام چرا؛ یک مقدار چیزی در ذهنم باقی‌مانده است اما از کودکی‌ام نه. من هیچ‌چیزی از چهار سالگی‌ام نمی‌دانم؛ از پنج سالگی‌ام. چرا اصلاً از نخستین روز مدرسه‌ام خاطره‌ای ندارم. چرا حتی برای یک‌بار هم که شده به سراغ آلبوم عکس‌های قدیمی پدر و مادرم نرفتم که ببینم آیا چیزی از آن دوران برایم باقیمانده یا نه؟ من هیچ وقت روی پای کسی سر نگذاشتم که برایم لالایی بخواند. این را مطمئنم. چون هیچ‌کسی حتی تعریف‌اش هم نمی‌کند. همه متفق‌القول به اینکه بچه‌ بداخمی بودم اذعان می‌کنند، همه از اینکه اصلاً اهل بازی و شیطنت نبودم برایم گفته‌اند؛ اما هیچ‌کسی نگفته که من توی بچگی برایت لالایی می‌خواندم. آخ! عجب نعمتی را از دست دادم. شک ندارم اگر روزی پدر بشوم، هر شب، برایم فرزندم، لالایی می‌‌خوانم؛ هر قدر هم که صدایم بد باشد. دوست ندارم یک روز بیاید که بچه‌ام توی اتوبوس بنشیند و یک صدای زنگ موبایل ساده، کلی ورق را روبه‌روی ذهنش ردیف کند که همه‌اش حسرت باشد. من معتقدم همانقدر که صدای گریه بچه برای اینکه آدم حس پدر شدن را درک کند لازم است، همانقدر که دیدن خنده‌اش برای اینکه یکی توی دلش ذوق کند از اینکه وجودش را در مقابلش می‌بیند، لالایی خواندن هم برای بچه‌ها لازم است. برای آینده‌شان. راستی! از پریشب تا الان، چقدر مادر و پدر، چندبار لالایی خواندند، برای بچه‌ای که توی کابل، بی‌گناه کشته شد. چقدر پدر توی اتاق فرزندش با خودش گفت: جان پدر کجاستی. چقدر مادر اشک ریخت و لالایی آخر را برای فرزندش خواند؟

این خبر را به اشتراک بگذارید