«فلسفه ترس» لارس اسوندسن نخستینبار سال 2007وارد بازار شد. زمانی که انسانها با ترس واقعی از احتمال شروع جنگ هستهای و آخر الزمانی زندگی میکردند. حالا 13سال از آن سال گذشته و ترسها نیز رنگ تازهای بهخود گرفتهاند؛ ترس از گرمایش زمین، سقوط بورس، تروریسم، شیوع بیماریهای واگیردار، خوراکیهای سرطانزا، بزههای خیابانی و احتمال تعرض به کودکان. اسوندسن اما بسیاری از این ترسها را محصول زندگی راحتتر نسبت به گذشته میداند. این کتاب 7 فصل دارد.
فصل اول؛ فرهنگ ترس
در این فصل گزارش اجمالی از آنچه نویسنده آن را «فرهنگ ترس» میداند، صحبت شده است. اینکه چطور تعابیری چون «در معرض خطر»، «حملات احتمالی تروریست» و نظایر آن هر روز در رسانهها تکرار میشوند و ذهن ما را به سمتی که همیشه احساس ترس داشته باشیم سوق میدهند.
حوزهای در جامعه ما نیست که ترس به آن راه نیافته باشد. از همان ابتدا که آدم میوه درخت دانایی را می خورد و متوجه میشود که برهنه است احساسی که پیش از شرم به سراغش میآید ترس است. نویسنده در این بخش از کتاب به نقشآفرینان سیاسی و همزیستی آنها با رسانههای جمعی اشاره کرده است. اینکه ترساندن و به وحشت انداختن مردم بیتردید باعث فروش هرچه بیشتر روزنامهها و نشاندن مردم پای کانالهای تلویزیونی میشود. او معتقد است در فرهنگی که از بسیاری جهات مشخص فروپاشیدگی اجتماعی است، ترس چیزی مشترک میان ماست؛ یک چشمانداز وحدتبخش.
فصل دوم؛ ترس چیست؟
اسوندسن چیستی ترس را بهعنوان پدیدهای توضیح داده و رویکردهای رشتههای مختلف درباره آن را شرح میدهد. در همین فصل نظریات علوم اعصاب، علوم زیستی و پدیدارشناسی درباره ترس بازگو میشود. او میگوید احساسات در بسترهای فرهنگی مختلف به شکلهای کاملاً متفاوتی ابراز میشود و معتقد است وقتی ترس غلبه میکند کار چندانی از عقل آدمی برنمیآید. او در بخشی از این فصل میگوید یک علاج مطمئن و قطعی برای ترس از کار انداختن آمیگدال است. افرادی که آمیگدالشان آسیب دیده، اصلاً احساس ترس نمیکنند. اما کسانی که آمیگدالشان کار میکند دشوار میتوانند ترس را وقتی که به سراغشان آمد متوقف کنند. نمیشود فقط با اراده و تصمیم نترسید، چون در چنین مواردی آمیگدالا عقلانیت را لورده میکند. اما میشود با تمرین در طول زمان الگویی واکنشی خود را به ترس و چیزهای ترسناک تغییر داد. ترس غالباً موجب گریز میشود، اما میتواند در عین حال چنان بر فرد مستولی شود که او را فلج کند. طوریکه نتواند دست به هیچ عملی بزند.
فصل سوم؛ ترس و خطر (ریسک)
او در این فصل به بررسی نقش ترس در جامعه خطرخیز میپردازد. اینکه انسان امروز حاضر است برای به حداقل رساندن خطر، دست به کارهایی غیرعقلانی بزند.
وقتی آنتونی گیدنز پست مدرنیسم را فرهنگ خطرآکند توصیف میکند منظورش این نیست که امروزه انسانها بیش از زمانهای گذشته در معرض خطر هستند، بلکه منظورش این است که انسانهای امروز، آگاهی متفاوت و بیشتری از خطرها دارند. یک خصیصه اصلی جامعه خطرآکند این است که هیچکس از خطر در امان نیست. ریسک که در این کتاب خطر معنا شده است گاهی با این سؤال مطرح میشود که ما در مقام فردی و اجتماعیمان حاضریم چه مقدار پذیرای خطر یا ریسک باشیم؟ یک توضیح این است که ما تمایلی روانی به توجه به وقایع منفی داریم تا وقایع مثبت. یک عامل مهم دیگر این است که مردم تمایل دارند اطلاعاتی را که چیزی را پر خطر قلمداد میکند، معتبرتر و قابل اتکاتر از اطلاعاتی بدانند که آن چیز را کم خطر قلمداد میکند و فرقی نمیکند که منبع اطلاعرسانی مقامات رسمی باشند یا شاغلین در صنعت یا گروههای فشار. اکثر مردم بدترین سناریو را قابل اعتمادترین و موفق ترین سناریو میدانند. هرچه ابعاد این دراماتیک بزرگتر باشد، خبر بهتری به ما رسیده است.
فصل چهار؛ جذابیت ترس
این فصل به موضوع اقدامات داوطلبانه ما برای تجربه ترس اختصاص یافته است. اسوندسن در این فصل بعضی ورزشها و تفریحات دیوانهوار را مثال میزند و روی احساس متناقض بشر کنونی انگشت میگذارد که چگونه در عین حال که از ترس فرار میکند، اما در همان حال خواهان تجربه ترس است. ترس به جهان رنگ میدهد. جهان بدون ترس جهانی سخت ملالآور است. برک در پژوهش درباره امر زیبا و امر والا به این نکته اشاره میکند که اگر مردمی در حال دیدن تئاتر باشند و در میدان مراسم اعدام برگزار شود، مردم بهسوی میدان میروند تا تماشاگر اعدام باشند؛ چیزی غیراز ملاحظات اخلاقی. او میگوید ما از او میگوید: «ما از تماشای چیزهایی که نهتنها خودمان از انجامشان عاجز هستیم، بلکه دلمان میخواست اصلاً انجام نشود، احساس رضایت خاطر میکنیم.»
فصل پنجم؛ترس و اعتماد
این فصل به رابطه ترس و اعتماد پرداخته است. اسوندسن نشان میدهد فرهنگ ترس مخرب اعتماد است. تا حدی که میتواند روابط اجتماعی را متلاشی کند. اگرچه یادآور میشود حس ترس میتواند به ابزاری سیاسی تبدیل شود و نیروهای اجتماعی را بهسوی هدف واحدی یکپارچه کند. نویسنده در این فصل بحث خود را با این مقدمه آغاز میکند: «ترس معمولا باعث میشود تلاش کنیم میان خودمان و آنچه از آن ترس داریم فاصله بیندازیم. بنابراین، فرهنگ ترس میتواند اعتماد را، که به اعتقاد بسیاری از فیلسوفان، متالهین و جامعهشناسان یکی از پایهایترین خصیصههای روابط انسانی است، سست کند.»
فصل ششم؛ سیاست ترس
«ترس» چیزی که نمیخواهیم آن را تجربه کنیم. اسوندسن در همان صفحات ابتدایی نشان میدهد ترس چگونه منجر به شکلگیری تمدنها، پیشرفت علم و ساخت اسلحه و... شده است. اما او به همین حد بسنده نمیکند و موضوع را سیاسی میکند به همین ترتیب موضوعاتی را درباب تروریسم و القای ترس از تروریسم و بمبگذاری در دنیای کنونی توسط بعضی از کشورها را بازگو کرده و نشان میدهد این دولتمردان چگونه بر این موج ترسزایی سوار شده و مقاصد خود را دنبال میکنند.
فصل هفت؛ فراسوی ترس
اما پاسخ این سؤال که «آیا راهی برای برونرفت از ترس وجود دارد؟» موضوع فصل پایانی کتاب است. او برای پاسخ به این سؤال مینویسد: «مسئله از میان بردن ترس نیست. ترس بوده و همیشه هم خواهد بود. اما شاید تنها معنای آن این باشد که اینجا در این زندگی چیزهایی هستند که برای ما معنا دارند و عزیز هستند [...] اگر ترس میتوان چنان فراگیر شود که همه آنچه را که به زندگی ما معنا میدهد ویران کند و تأثیری خردکننده داشته باشد، اما از سوی دیگر، امید را هم داریم که خوشبینانه است، اعتماد بخش است، فعال است و رها کننده. امید میتواند ما را بربکشد و ترس میتواند غرقمان کند.» «فلسفه ترس» لارس اسوندسن را خشایار دیهیمی در نشر گمان منتشر کرده است.
مسئله از میان بردن ترس نیست
نگاهی به کتاب «فلسفه ترس» لارس اسوندسن
در همینه زمینه :