دمت گرم آقا معلم!
سیدسروش طباطباییپور
نام گروه ما «مافیا» است که از حرفهای اول اسمهایمانمتینروپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلانخان، یعنی خودم ساخته شده است.
این یادداشتها، روزنگاریهای من است از ماجراهای من و گروه مافیا که در روزهای قرنطینه در دفتر خاطراتم مینویسم؛ باشد که بماند به یادگار برای آیندگان!
سلام به فجر!
امشب، شب احیا است؛ شبِ شبزندهداری! شبی که باید با چشم باز، دل به سکوت شب داد تا وقتی اسرار آفرینش، میان موجودات رد و بدل میشود، شاید به گوشِ هوش من هم قطرهای برسد و بارانی شوم.
دفترم! این اولینباری است که این وقت شب، رو بهروی خدا نشستهام؛ این اولین باری است که در یک دست، قرآن دارم و در دست دیگرم، قلم! از سویی قرآن به سر گرفتهام و دلم به آسمان خوش است و از طرفی قلم در دست دارم و از زمین مینویسم. گاهی من میگویم و گاهی نیمنگاهی به قرآن میاندازم تا ببینم او چه میگوید و این آمد و شد کلام میان من و خدا، چه کیفی میدهد.
اصلاً دلم میخواهم حرفهایم را با خدا در جایی ثبت کنم که هر وقت دلم گرفت، یادم بیاید که به خداچه گفتهام و چه شنیدهام.
دفترم! اولین دعایم برای خودم.... نه!برای بچههای گروه مافیاست؛ برای فرزاد و فروتنیاش، یاور و صداقتش، متین و معصومیتش و احمد و خندههایش! آخر شنیدهام اگر اول برای دیگران دعا کنم، انعکاس صدایم در کوهستان جهان، میپیچد و موج مثبتش، به گوش همه خواهد رسید.... و این صدای پر صلابت، شاید بتواند دل چون سنگ مرا هم بلرزاند و...
چهارشنبه، 15 اردیبهشت
دیروز آقای نجفی، معلم پیامهای آسمانیمان، بعد از دو هفته تحمل رنج کرونا، سر کلاس آنلاین حاضر شد. خودش که میگفت دعای بچهها روی کرونا را کمکرده، وگرنه او هم مثل خیلیها رفتنی بود. از صدایش معلوم بود که چه رنجی کشیدهاست. میگفت این بیماری، بیماری تنهایی است، چون کسی به تو نزدیک نمیشود؛ چون همه از جانشان میترسند و تو عین روز قیامت، تنهای تنها میمانی. میگفت سردرد، تب، سرفه، ضعف، اولین نشانههای بیماری است که اگر سراغتان آمد، بدانید که کرونا گرفتهاید. میگفت کرونا گاهی وحشی میشود. چاقو به دست، یکهو به دلتان حمله میکند و دلدرد میگیرید، بعد میرود سراغ قفسهی سینه؛ و گاهی هم هوس میکند خوابتان را به کابوس تبدیل کند.خدایا! کرونا انگار قوانین طبیعت تو را هم تغییر داد.
دیگر نفسی که فرو میرود، معلوم نیست ممد حیات باشد و آنچه بیرون میآید، گاهی مفرح ذات نخواهد بود. خدایا! کرونا، دست انسان خودخواهت را هم رو کرد. همان انسانی که خودش را جهان اولی و متمدن میداند، و تا تقی به توقی میخورد و خون از دماغ کلاغ و خرس وشامپانزهای میریزد، دم از انسانیت میزند و بیانیه صادر میکند، حالا که موفق به کشف واکسن کرونا شده، عین آقای خرچنگ، فرمولش را در گاوصندوق چند لایهاش قایم کرده و نم پس نمیدهد. و این در حالیاست که در روز، هزاران نفر بهخاطر نرسیدن واکسن لعنتی کرونا، تقوتق، جان میدهند و پرپر میشوند!
اصلاً ای انسان پر مدعا!تو خجالت نمیکشی! اگر من جای تو بودم، فرمول واکسن فایزر و استرازنکا و کوفت و زهرمار را به سرعت، در شبکهی اینترنت به اشتراک میگذاشتم تا همهی کشورها، به سرعت، آن را تولید کنندو با این کارم، از مرگ انسانیت، جلوگیری میکردم.
خدایا! کرونا دست آفریدهی خودخواهت را عجیب رو کرد؛ که حالا در این شرایط اضطراری و نابهسامان هم، باز هم به فکر جیب مبارک خویش است و بس!
12 اردیبهشت!
من: بچهها! فردا روز معلمه. بهنظرتون چه کنیم؟
یاور: هیچی! مگه امسال معلمها برای ما چه کردن؟ توی خونه، پاشون رو انداختن روی پاشون و چپ و راست، تکلیف دادن و آزمون آنلاین گرفتن.
فرزاد: بیخیال یاور! اینقدر بیانصاف نباش. مگه آقای مرادی رو یادت نیست. همیشه هیجان داریم فیلمهای آفلاینش رو بذاره روی سایت مدرسه. کلاسهای آنلاینش هم که محشره.
احمد: اولِ فیلمهای آموزشیش، اونقدر پرانرژی سلام میکنه که خواب از سر همهمون میپره.
فرزاد: بچهها! من تو خونه شاهدم که معلمها برای همین مدل آنلاین و آفلاین تدریس، چه خون دلها که نمیخورن.بابای معلمِ من که دو شماره، چشمش ضعیف شده. مهرههای کمرش هم به عمل احتیاج پیدا کرده،اما باز هم اول صبح با عشق، صفحهی لپتاپش رو باز میکنه.
من: راست میگی فرزاد؛ خیلی از معلمها از جون مایه میذارن؛ اما بعضیهاشون هم، بچه ها رو میپیچونن، سر کار میذارن. چیزی یاد نمیدن! اصلاً بهنظرتون معلم خوب باید چه ویژگیهایی داشته باشه؟
متین: خوش تیپ، ادکلن زده، تکلیف نده، تکلیف نبینه...
یاور: متین بیمزه نشو! بهنظرم معلم خوب کسی هست که شاگرداش رو عین هم نبینه. با یه خطکش همهرو اندازه نزنه. بدونه که من با این قد دراز، با اردلان تپل خیلی فرق دارم.
من: اوف... خوب گفتی یاور! بدونه راه هر کسی با بقیه فرق داره. حالا اگه هل هم نمیده، چوب لا چرخ شاگرداش نذاره.
متین: بذارین منم بگم.... خودش رو نگیره؛ انگار که من عقل کل هستم، حتی یه وقتهایی جرئت داشته باشه بگه بلد نیستم.
یاور: به شاگرداش احترام بذاره، ما رو نمایندههای خدا روی زمین بدونه.
من: پس بیخیال، به چنین معلمی، باید هدیهای آنچنانی داد، که پیدا نمیشه.
متین: همچین معلمی اصلاً هدیه نمیگیره. آقای مرادی رو که یادتونه؟ کلاس هفتم از هیچکسی هدیه نگرفت. به اینجور معلمها فقط باید گفت:
دمت گرم آقا معلم! روزت مبارک!