ویزیت ذهن/ آدمهای این داستان خیالیاند
مریم ساحلی
کم نیستند آدمهایی که وقت و بیوقت میان دالانهای ذهنمان راه میافتند. دست تکان میدهند، نیشخند میزنند یا دهان باز میکنند و یادمان میاندازند که هی حرفهای گفته و ناگفتهشان را مرور کنیم.
همین آدمها کمکم وسط هزار و یک بدبختی که دچارش هستیم قد میکشند و روزگارمان را تیره و تار میکنند. ما از کلمات و حرکات خواسته و ناخواسته آنها قصه پشت قصه میبافیم و همانها با هاله دلخوریهای ما بزرگ میشوند، بزرگتر از حد و اندازه بدیهایشان در جهان واقعیت. کمکم چشمهاشان در کاسه سرمان دو دو میزنند و صدای تالاپ تالاپ قدمهاشان از پوم تاک قلبمان پیش میافتند. اصلا دیگر شکل و شمایل آدمیزاد ندارند؛ دیو هستند و تنوره میکشند.
ما درد میکشیم و با دستهای خویش زخمهای نشسته بر جانمان را کاریتر از پیش میکنیم. آدمهایی که پرو بالشان دادهایم سطل سطل تلخکامی میپاشند به درخت وجودمان، اما بیتردید اینان که با انگشتهای کج و معوجشان لبخندهامان را میدزدند، آنهایی نیستند که رفتارشان ما را آزرده است. آنها گاهی خستهتر و رنجورتر از آنی هستند که قصدشان آزار ما باشد یا نه قصدشان
خطو خش انداختن به شیشه احساسمان بوده و شاید حتی شکستن چینی دلمان اما من میدانم و شما هم میدانید که راه کنار آمدن با همه زخمها و ترکها، واگویه کردن هزارباره حکایت رنجها نیست. چرا که انعکاس روایت اندوه، تنها به گسترش دردهامان میانجامد. نمیدانم چرا به وقت رنجیدن از حرف و رفتار کسی با خود نمیگوییم، این فلانی حالش خوش نیست، بیخیال. یا دستکم همان وقت نمیرویم تا رو در رو به گفتوگو بنشینیم و سنگهامان را وا بکنیم. کاش آن وقتها که عوض مرهم گذاشتن بر زخمهامان مینشینیم و فکر و خیال میبافیم و ناسورشان میکنیم، باور داشته باشیم آدمهای داستانی که در افکارمان جان بخشیدهایم، خیالیاند.