فراتر از یک فیلم
همشهری کین، همیشه غافلگیرکنندهاست؛ ولز و منکه ویتس، رخداد نگارهای احساسی خلق کردهاند که فارغ از زمان است
راجر ایبرت: یکی از معجزات سینما این است که در سال ۱۹۴۱، کلیدهای استودیو و اختیار همهچیز به کارگردانی که نخستین کارش را آغاز کرده و یک نویسنده عاصی و الکلی و فیلمبرداری خلاق و گروهی از بازیگران تئاتر و رادیو نیویورک، واگذار شد تا شاهکاری را بیافریند. همشهری کین از یک فیلم فراتر است؛ این فیلم به مانند مجموعهای از تمام درسهای دوره سینمای ناطق است. همانطور که «تولد یک ملت» (دیوید وارک گریفیث ۱۹۱۵) هرآنچه را در اوج دوره سینمای صامت فرا گرفته بود در کنار هم قرار داد و « اودیسه فضایی۲۰۰۱» (استنلی کوبریک ۱۹۶۸) که راهنمای راهی به فراسوی روایت بود.
همشهری کین، ساختاری دایرهای دارد که در هر دوره زندگی قهرمان عمیقتر میشود. فیلم با مقدمه مرگ جان فاستر کین آغاز میشود و خلاصهای از زندگی و زمانه او در اختیارمان قرار میگیرد. این مقدمه، با آن داستان بدفرجامش، نشانه موافقت ولز برای ساخت فیلمهای خبری «گذر زمان» بود که بعدها توسط غول رسانهای دیگری به نام هنری لوس ساخته شد. آنها نقشهای از گذرگاه زندگی کین فراهم کردند تا مادامی که فیلمنامه در تکاپوست، با کنارهم قراردادن خاطرات کسانی که او را میشناختند، ما در جهت درست پیش برویم.
سردبیر فیلم خبری کوتاه، در مورد کلمه غنچه رز که کین هنگام مرگ به زبان آورده کنجکاو است. او از تامسون گزارشگر میخواهد بهدنبال معنای آن بگردد. نقش تامسون را ویلیام الند بازی کرد که چندان هم مورد استقبال قرار نگرفت؛ او باعث میشود تمام فلشبکهای فیلم شکل بگیرند اما چهرهاش هیچگاه دیده نمیشود. او در جریان فیلم از معشوقه الکلی کین، دوست پیر و علیل او، شریک پولدار و شاهدان دیگرش سؤالاتی میپرسد. بارها همشهری کین را تماشا کردم و هیچگاه نتوانستم ترتیب قرارگیری صحنهها را بهخاطر بسپارم. همیشه به صحنهای نگاه میکنم و خود را با آنچه قرار است در ادامهاش بیاید سرگرم میکنم. اما آنها همیشه غافلگیرکنندهاند: با رفت و برگشتهای زمانی میان نگاه شاهدان متعدد، ولز و منکه ویتس، رخداد نگارهای احساسی خلق کردهاند که فارغ از زمان است.
فیلم مملو از لحظات بصری قدرتنمایانه است؛ برجهای زانادو، کین که در یک نشست انتخاباتی در حال سخنرانی است، در ورودی خانه معشوقه کین در عکس صفحه اول روزنامه رقیب، دوربین که از پنجره سقفی به سمت سوزان غمگین در یک کلوپ شبانه حرکت میکند، تصاویر متعدد کین که در آینههای موازی منعکس میشوند، پسر که در پسزمینه مشغول برفبازی است، درحالیکه والدینش درباره آینده او تصمیم میگیرند، در نمایی بزرگ و در نخستین حضور سوزان در صحنه که بینیاش را میگیرد و میرود و در ادامه آن نما کین، درحالیکه چهرهاش در سایه مخفی شده و با حالتی عبوس، آرام سوزان را تشویق میکند.
همشهری کین میداند که سورتمه پاسخ ابهامات فیلم نیست. سورتمه توضیح میدهد که غنچه رز چیست اما نمیگوید چه معنایی دارد. فیلم نشان میدهد که چگونه بعد از مرگ، زندگی ما تنها در خاطره دیگران زنده میماند و آن خاطرات بر دیوارهایی که برمیافکنیم و نقشهایی که بازی میکنیم اثر میگذارند. این همان کینی است که با انگشتانش اشکال سایهای میساخت؛ کینی که از خیانت در امانت متنفر بود؛ کینی که معشوقهاش را به همسر و حرفه سیاسیاش ترجیح داد، کینی که میلیونها نفر را سرگرم کرد. کینی که تنهایی مرد.