آزاده بهشتی
دور آخر پایم به لبه تارتان ور آمده گیر کرد و با جفت زانو روی زمین کوبیده شدم. شاید این بدترین اتفاق برای یک دونده بهحساب بیاید که در کمتر از 5ثانیه پیش میآید. وقتی زمین میخورید درهمان لحظه اول درد اطراف همان نقطههای برخورد، پخش میشود. این را بارها از بچگی تجربه کردهایم. در همان آن، ته دل حالی شبیه ضعف و گشنگی ناشی از چند روز غذا نخوردن، میپیچد اما کمی بعد درد از نقطه مرکز به اطراف پراکنده میشود. شبیه انقباضی که هیچ وقت نفهمیدم انقباض عضلانی است یا فریاد پایانههای عصبی از درد، برای خبر کردن بخشهایی از بدن که ضربه به آنها وارد نشده است. با زانو زمین خورده بودم اما پهلوی چپم هم درد گرفته بود. جایی خوانده بودم در زمان زمین خوردن، مغز درد را بین اعضای بدن تقسیم میکند تا نقطهای که ضربه دیده احساس تنهایی نکند و تحمل خود را برای درد ممتدی که بنا بهشدت ضربه یک ساعت، یک روز و حتی یکماه ممکن است ادامه داشتهباشد، بالا ببرد؛ این همنوازی و همراهی تک تک اعضای بدن با نقطهای که درد به سراغش آمده را در زمان زمین خوردنهای عاطفی هم تجربه کردهایم. روحمان آزرده شده اما سردرد داریم یا پلک چشمان میپرد. مشکل فقط اینجاست که ما به دردهای روحمان که بین اعضای بدن پخش میشود، به اندازه دردهای جسممان اهمیت نمیدهیم وگرنه در این زمان هم باید درد و رنجی که در مغز و روحمان حس میکنیم را با سایر اعضای بدن تقسیم کنیم.
درد یک حس عاطفی حیاتی است. درد یعنی تن بدون فرصت دفاع، تسلیم میشود. زمانی که ضربهای به آدم وارد میشود یکپارچگی اعضای بدن بههم میریزد، بدن این اختلال در ارتباط را با درد نشان میدهد. به همین دلیل خشونتی که درد برای تحمیل خود به تمامیت بدن وارد میکند، مشخصهای است که به سرعت خود را نشان میدهد. درد اعلام خطر است تا موجود زنده در کوتاهترین فرصت زمانی، عکسالعمل دفاعی و حمایتی از خود نشان دهد و چه عکسالعملی بهتر از تقسیم درد بین همه اعضای بدن. حالا فرقی ندارد ضربه جسمی خوردیم و دردمان گرفته یا جایی از روحمان خراش برداشته است. زمانی که دردی در جسم و روحمان حس میکنیم باید احساس خطر کنیم و دنبال برطرف کردن این درد باشیم.
احساس درد _درد جسمی یا درد روانی_ تجربهای است که همه ما داشتهایم. همه ما فهرست بلند و بالایی از شدت و ضعف دردهایی که کشیدهایم در ذهنمان داریم اما اگر از من بپرسید دردناکترین تجربهام از دردهایی است که به روح و روانم وارد شده است. روزی که شروع به دویدن کردم میخواستم با دویدن، دردها را بین روح و جسمم تقسیم کنم و دردی که روحم را آزار میداد، برطرف کنم.
این یک راهحل امتحان پس داده است، زمانی که دردهای عاطفی به سراغمان میآید باید این درد را مثل یک زمین خوردن میان اعضای بدن تقسیم کرد. من در این زمانها خودم را برمیدارم میروم یک گوشه و درد درون مغزم را با پاهایی که میدود تقسیم میکنم.
برای رهایی از درد درون راهی جز دویدن بلد نیستم. اگر از من دونده بپرسید میگویم ذهن انباشته از رنجهای بیشمارتان را بردارید، بروید، بدوید.
سه شنبه 31 فروردین 1400
کد مطلب :
128708
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/qxm92
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved