روشنفکری در خیابان/ تا بوده همین بوده
سیدمحمدحسین هاشمی
نشستهام توی مترو و دارم ایستگاهها را یکی بعد از دیگری خط میزنم. چشم میدوزم به آدمهایی که میآیند، میمانند، میروند. این قصه زندگی تکتک ماست. یک روز میآییم، کمی میمانیم و بعدش میرویم. به همین سادگی. نشستهام توی مترو و دارم به چشم آدمها نگاه میکنم. باز هم میگویم؛ من عادت دارم که چشمها را خوب ببینم. مخصوصاً الآن که مردم، ماسک میپوشند. چشمهایشان اینروزها بیشتر از دهانشان حرف میزند. نشستهام توی مترو و آرام صدایی در گوشم دارد ربنای شجریان را زمزمه میکند. روحم انگار دارد پر میزند به روزهای خیلی دور؛ روزهایی که مترو بود، ولی کمرنگ بود. روزهای بدون بیآرتی. روزهای بدون برج میلاد، بدون برج تهران. بدون تراکم. دارم روزهای روزه کلهگنجشکیام را به یاد میآورم. روزهای اتوبوس دو طبقه؛ تاکسیهای نارنجی؛ پیکان قدیمی. اتوبوس برقیهای میدان امامحسین. روزهایی که چندتایی پارک بیشتر نبود تا پاتوق کنیم. لاله، ملت، شفق، ساعی. دارم توی چروکهای کنار چشم پیرمردی که درست جلوی من نشسته است همه این روزها را ورق میزنم. از آن پیرمردهاست که حتی توی گرمای اینروزها هم یک جلیقه بافتنی به تن دارد. دارم او را نگاه میکنم و یاد پدربزرگها و مادربزرگهایی را زنده میکنم که آش رشتهشان را از صبح بار میگذاشتند برای افطار. دارم برای مزه آن روزهای زولبیا و بامیه دل ضعفه میگیرم. دارم کیف میکنم با خاطره سفرههای روی زمین. دارم به پنیرهای تبریزی فکر میکنم که حسنآقای لبنیاتی سر کوچه مادربزرگ با نخ میبرید و میگذاشت توی پلاستیک. دارم فکر میکنم که چطور آن روزها کلی چیز نداشتیم اما خیلی چیزها داشتیم. رو به پیرمرد روبهرویم میکنم. میگویم: آقا! امروز، دلتنگ دیروز نیستی؟ میگوید این قصه زندگی تکتک ماست. یک روز میآییم، کمی میمانیم و بعدش میرویم. به همین سادگی. میگوید من خودم کلی چیز را توی دیروز جا گذاشتم. عشقم را. زندگیام را. اما چاره چیست. خودم آمدهام به امروز. به جایی که خیلیها آن را ندیدند، آرزویش را داشتند و در حسرت این آرزو جان دادند. میگوید ما الان آرزوی خیلیهای دیروزیم.
اما آنها نمیدانستند که مردم روزهای آرزویشان، آرزوی زندگی خودشان را دارند. اما باید زندگی کرد. باید ادامه داد.
تا بوده همین بوده. زندگی است دیگر. اینها را میگوید و من دوباره به چشمانش خیره میشوم. به چروک کنار چشمهایش. و فکر میکنم که فردا هم یک نفر همین سؤالات را از من خواهد پرسید.