بله آقا، عروسی ست!
سیداحمد بطحایی
یک استادی داشتیم خیلی حرفهای خوبی نمیزد. یعنی چون کلاس خصوصی بود و ایشان هم اهل دل، فکر میکرد باید خیلی عمیق شود و همین باعث میشد زیاد فرو برود در اصل قضیه. یعنی جوری از فروع میگفت که تمام اصول در حاشیهاش. مفصل از مجمل. کلان از خرد. و بعد از تمام روضههای مشکوف و نامشکوفش، عادت داشتیم ضربه نهایی را بزند. ضربه نهایی جملهای بود که در اوج و نقطه عطف پایانی از دهان استاد خارج میشد. انگاری بهش از یک جایی الهام میشد که مُشتی حکمت و عقلانیت را در یک جمله قالب میکرد بهمان. میگفت «ما آدمهای خوبی هستیم، ولی بلد نیستیم.» همین. یعنی بهنظرم همین مقدار کفایت میکند. میشود از این جمله هشت کلمهای 18جلد دانشنامه نابلدی زندگی درآورد. توی جلد سوم، فصل ششم، باب نهم از این دانشنامه هم میتوان مدخلی گشود با عنوان نابلدی شادی. ما بلد نیستیم کی و کجا و برای چه باید شاد باشیم و آن خوشحالی را هم چطور بروز بدهیم. توی غم و مصیبت بحمدالله کرسیهای نظریهپردازی و آزاداندیشی داریم و قازورات قضیه را درآوردهایم. ولی شاد بودن برایمان مفهومی غریب است. برای شهادت امامان برنامههای گسترده داریم ولی برای تولد همان امام هیچ نداریم. منظورم از هیچ دقیقا هیچ است. تهش 2تا ریسه به دیوار و 4تا برنامه مناسبتی که فرقش با آن عزا، رنگ پیراهن و روضه انتهاییست. مورد داشتیم در همان شب، روضهاش را هم بهجا آورده. این روزها چند نماهنگ عربی و ترکی و انگلیسی دیدم که در آن به پیشواز ماه رمضان رفته بودند. توفان رنگ و برق شادی و لبهای خندان. چنان از آمدن رمضان شاد بودند یا لااقل این را نمایش میدادند که انگاری عروسیست. بله آقا عروسیست. ما آدمهای خوبی هستیم ولی بلد نیستیم. بلد نیستیم که داریم میرویم عروسی. وصال ما و آن محبوبی که از عاشقها هم بیقرارتر است به ما. یادمان ندادند یا نفهمیدیم که این ماه داستانش فرق دارد با همه ماهها. همه بساط امساک و دوری و اینها هم برای این است که بگوید دلبر بیا بغل خودم. باقی را رها کن. بچسب. آدم! تو مال خودمی.