روز بهتر را بسازیم
آدمیزاد به امید زنده است، مگر نه؟ تلخی روزگار را با همین امید به روزهای بهتر میتوان شیرین کرد.
بالأخره چشممان به جمال شمعدانیهای ماسوله، سبزی جنگلهای شمال و آبی دریای جنوب روشن میشود.
میآید روزی که شمع تولد هرچند سالگی را تنها فوت نکنیم. میآید روزی که بهجای این ماسماسکهای الکترونیکی، دستان گرم پدربزرگ و مادربزرگها در دستمان باشد و بهجای آن ایموجیهای تصنعی، بوسهای واقعی بر گونههایشان بزنیم.
صدای قهقهه در سالن تئاتر، زنگ تعطیلی مدرسه، سبزهفروشهای شب عید، حاجی فیروزه سالی یک روزه و آوای امواج پرتلاطم دریا به زندگیمان باز میگردند. سردی گلولههای برف، نرمی شالگردن آدمبرفی، شنهای داغ کویر را دوباره حس خواهیم کرد. اینبار با قلبهایمان.
راستش را بخواهید روز بهتر هرگز نخواهد آمد، زیرا روز بهتر همین حال است.
زندگی نم باران پاییزی است که شوق بیرون رفتن از خانه را به ما هدیه میدهد. امید نوری است که از پنجره به صورتمان میتابد تا یادآور لطف خدا باشد؛ لطف زندگی دوباره. این را من و تو، ما دوستان دوچرخه، که همچنان کاغذ را لایق ثبت احساسات میدانیم، خوب میفهمیم.
پایان شب سیه سپید است، اما هنر آن است که از سیاهی شب به اندازهی سپیدی روز لذت ببریم و به جای نشستن در انتظار روزی بهتر، آن را بسازیم.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هورسا معظمیگودرزی، 16ساله از تهران