یک مستند، یک امکان
درباره مستند رادیوگرافی یک خانواده به کارگردانی فیروزه خسروانی
مصطفی شوقی- مستندساز
مستند «رادیوگرافی یک خانواده» در نگاه نخست بسیار حیرتانگیز است. اگر این سخن را معیار قرار دهیم که «به تعداد همه آدمها روایت است...» مستند رادیوگرافی یک خانواده از همین جنس است. روایت یک خانواده از ابتدای تشکیل تا جایی که هنوز در ظاهر- گرچه عضوی را از دست داده - به پایان نرسیده است. داستان پدر، مادر و کودکی در میانه این دو، درواقع روایت در بستر تاریخ معاصر ایران است. خانوادهای که مثل شاید همه خانوادههای ایرانی متاثر از اتمسفر رویدادها و وقایع تاریخ معاصر قرار گرفتهاند و به نسبت این رویدادها عملی را انجام دادهاند و به تبع همین کل خانواده را تحتتأثیر قرار داده است؛ از اینرو شاید داستان این مستند ساده و حتی تکراری باشد، اما زمانی حیرتانگیز میشود که فیلمساز - همان کودک خانواده - از عکسهای خانوادگی برای روایت پدر، مادر و خودش بهره میبرد. این از نظر فیلمسازی بسیار تمیز از کار درآمده و اتفاقا نقطهقوت فیلم هم هست. اینکه مستندساز از عکسهای خانوادگی که در یک بزنگاه خاص و زمانی فریز شدهاند برای بیان داستانش استفاده کرده است و چقدر این کار را خوب انجام داده و حتی بهتر، زمانی که لوکیشن و موقعیت جغرافیایی عکسها را به بیرون از آلبوم خانوادگی برده و مابازای آلبوم خانوادگی، تصاویر آرشیوی مرتبط با داستان را نیز کنار عکس گذاشته تا مخاطب درک مناسبی از قاب تصویری که ارائه میدهد، داشته باشد. تصویری از زندگی در سوئیس و خیابانها، کافهها و... در کنار اینها نباید نسبت به صداسازی ماهرانه و استفاده از موسیقی و همخوانیها بیتفاوت بود. همه اینها بهرهبری از امکان موجود برای ساخت مستند است.
مادر با ظاهری سنتی و از نظر مذهبی عرفی، همسر دانشجوی رادیولوژیستی در سوئیس میشود. او بهدلیل نیامدن داماد با عکس آقای دکتر سر سفره عقد مینشیند. پیش از رفتن برای انجام اعمال مذهبی با مرجع تقلیدش آیتالله خویی مشورت میکند. او از رفتن به دیار غربت ترس و تردید دارد، اما در نهایت در سوئیس مقهور فکر روشنفکر پدر - در فیلم از طرف مادر با نام موسیو خطاب میگیرد- کشف حجاب میکند و آنطور که همسر میخواهد میشود، اما در دل احساس غربت میکند. مستند از همین جا 2تکه میشود؛ پدر و مادر. آنها پس از حادثهای که برای مادر بعد از اصرار پدر برای اسکی کردن در سوئیس پیش میآید به تهران برمیگردند و دختر اینجا در تهران به دنیا میآید. مادر در آستانه انقلاب با علی شریعتی و سخنرانیهای پرشور او در حسینیه ارشاد آشنا میشود. روح مذهب بار دیگر در او بیدار میشود و انقلابی در درونش شکل میگیرد. ایران نیز تغییر کرده و ارزشهای پدر شاید دیگر جایی ندارد. افتراق میان پدر و مادر به شکلی خاص صورت گرفته و فرزندی که در این میانه روایتگر است.
مستندساز خود، فرزند این پدر و مادر است. او کار خارق العادهای انجام داده از درون آرشیوهای شخصی خانوادگی داستان 2نسل را در بستر تاریخی ایران بیان کرده است. با روایت شخصی او و جایی که در فیلم ایستاده کاری نداریم که زاویه نگاه اوست، اما آنچه برای من حیرتانگیز است امکانی است که او از عکسهای خانوادگی برای بیان داستانش بهرهبرده؛ جایی که مادر پس از انقلاب عکسهای بیحجاب سوئیس را پاره کرده و او تکههای عکس را از سطل زباله برمیدارد و مثل یک پازل سعی میکند آنها را کنار هم بچیند و حتی جایی که خالی است را نقاشی میکند. کودک ـ فیلمساز سعی دارد که این پازل خراب شده را به نوعی ترمیم کند؛ چقدر این کار حیرتانگیز است وقتی که در قاب تصویر مینشیند.
رادیوگرافی یک خانواده فیلمی افشاگر یا قضاوتکننده نیست؛ تصویری پرمعنا از فراز و نشیبهای یک خانواده است؛ جایی که فرزند- فیلمساز، عکس رادیولوژی کمر مادر را که تأثیرات یک عمل جراحی در آن مشاهده میشود در صحنه پایانی روبهروی دوربین میگیرد.